در زبان فارسی «همزه» را می توان به این صورت ها نوشت: ا، آ، ـئـ، ؤ، ءِ
همین جا فرق بین همزه «ء» و «ی» کسره ی آخر بعضی کلمات فارسی «ء» را روشن می کنیم:
قواعد همزه، در زیر می آید، اما «ء» که بر روی کلمات فارسی مثل: خانه ی من و پیشه ی تو می آید، با همزه ی عربی ارتباط ندارد و در واقع از لحاظ شکلی، مخفف «ی» است که دنباله ی «ی» قطع شده است. بعضی اخیراً این «ی» را به صورت کامل می نویسند، مثل: خانه ی من و پیشه ی تو، که این امر تفاوت بنیادی با «ی» مخفف ندارد ولی از آنجا که شکل نگارش را اندکی بدنما می کند و بیم آن می رود که از این پیشنهاد خوشنویسان استفاده نکنند، نوشتن «ی» به صورت مخفف شکلی، پیشنهاد می شود.
الف – همزه ی عربی ممکن است در اول کلمه ی فارسی بیاید که به صورتهای «اَ»، «اِ»، «اُ» یا «آ» است، مثل:
اَستر، اُشتر، اداره، آسیب.
و در کلمات خارجی مثل: اَندکس، اِستادیوم، اُسوالد، آربری.
کلماتی مثل ئیدروژن و ئیدرات ها که با دندانه نوشته می شود دلیلی دارد که اینک می گوییم: این دسته از کلمات خارجی در اصل با «H» فرانسه نوشته می شد و حالا هم می شود و از همان صورت به فارسی آمده است و سالها پیش آنها را «هیدروژن» و «هیدارت ها» می نوشتند. از آنجا که این حرف در زبان فرانسه، یعنی «H یا هاش» به صورت «آش» تلفظ می شود، بتدریج که خواسته اند آن کلمات را نزدیک به تلفظ اصلی شان بنویسند «هـ» را تبدیل به «ئـ» کرده اند و به همین صورت هم مانده است. اگر روز اول «H» را به صورت فرانسوی آن تلفظ می کردند و «ایدروژن» و «ایدرات ها» می نوشتند چنین نمی شد. در هر حال این استثنا وجود دارد.
ب- همزه ممکن است در وسط بیاید، در این صورت:
اگر کلمه ی فارسی باشد، هرگز در میان کلمه یا پایان کلمه به صورت «همزه» نیست، بنابراین همواره با «ی» نوشته می شود (چون همزه فارسی نیست و کلمه ی فارسی همزه ندارد).
آیین و نه به صورت آئین
پاییز و نه به صورت پائیز
پایین و نه به صورت پائین
روییدن و نه به صورت روئیدن
بوییدن و نه به صورت بوئیدن
مویی و نه به صورت موئین
رویین و نه به صورت روئین
همزه ی میانی از کلماتی که عربی است و به فارسی آمده
- پس از مصوت کوتاه ـَ «A» به صورت «أ» نوشته می شود:
تألیف، تأثیر، تأدیب، مأوا، رأس، مستأجر و غیر اینها.
- پس از حرف مصوت کوتاه ـَ (A) و پیش از حرف مصوت بلند (آ=Â) به شکل «آ» نوشته می شود. در واقع «همزه» در این حال در «الف» ممدوده جذب می شود، مثل:
منشآت، مآخذ، مآلاً، مآثر، مآل، لآلی (جمع لؤلؤ).
سعدی گوید:
بر رخ گل از نم اوفتاده لآلی |
همچو عرق بر عذار شاهد غضبان |
پس از صامت ساکن و پیش از حرف مصوت بلندِ «آ= » مثل مورد قبل به صورت «آ» نوشته می شود، مثل:
قرآن، مرآت.
پس از مصوت «اُ=O» به شکل «و» که روی آن علامت همزه قرار می گیرد نوشته می شود، مثل:
مؤتمن، مؤتلف، مؤسس، مؤثر، مؤدب، سؤال، مؤنث.
جز موارد چهارگانه ی بالا در سایر موارد، همزه ی میان کلمات عربی یا خارجی در فارسی «ئـ» و «ـئـ» یعنی به صورت دندانه ای که روی آن علامت همزه قرار می گیرد، نوشته می شود از جمله:
ائتلاف، تخطئه، تئاتر، سئانس، رئالیست، توطئه، مسئله، هیئت، جرئت، قرائت، دنائت، ژوئن، پنگوئن، مسائل، مصائب، رسائل، علائم، ملائک، نوئل، سوئد.
یادآوری: پیش از حرف مصوت کوتاه مکسور «ـِ = E» را معمولاً فارسی زبانان با «ی» می نویسند، مثل:
مصایب، رسایل، غایب، ملایک، جایز، عواید، فواید، شمایل، سایر، فصایل، نایل، نایب، قبایل.
اما باید در نظر داشت که «مسائل» در عربی جمع مسئله است و «مسایل» جمع «مسیل». بنابراین برای پرهیز کردن از اشتباه که این جمع، جمع «مسیل» است یا «مسئله» بهتر است «مسائل» را جمع مسئله و «مسایل» را جمع مسیل گرفت و این استثنا را پذیرفت. کلمات لاتینی مثل نوئل را هم اگر به صورت «نویل» یعنی با «ی» بنویسیم علاوه بر اینکه تلفظ آن با زبان اصلی و بویژه با تلفظ شفاهی آن تغییر می کند و از طرفی «نویل» ندارد (سِر، نویل چمبرلن) اشتباه پیش می آید، بنابراین، این گونه کلمات را بهتر است با همزه نوشت، یعنی در هر حال «فونتیک» تلفظ آن نباید تغییر عمده ای بر اثر نگارش فارسی پیدا کند.
پیش از مصوت بلند «او = U» به صورت:
شئون، رئوف، مسئول، مرئوس، زئوس، کاکائو، شائول نوشت.
پیش از مصوت کوتاه «ـُ = O» ( که این مورد مربوط به کلماتی است که از زبانهای اروپایی به فارسی آمده است) با «ﺌ» یا «ـئـ» (دندانه + علامت همزه) باید نوشت:
لائوس، لئون، ناپلئون، نئون، کلئوپاترا، لئوپلد، ژئوفیزیک، تئودور.
پ – همزه ممکن است در پایان کلمه بیاید (در کلمات فارسی همزه ی پایانی نداریم و این همزه مخصوص کلمات عربی است به فارسی آمده است).
پس از مصوت کوتاهِ (ـَ = A) به صورت «أ» یا «ـأ» می آید، مثل:
مبدأ منشأ، ملجأ، خلأ، ملأ (ملأ عام).
همزه ی این گونه کلمات هنگام چسبیدن به «یا» ی وحدت، نکره و نسبت به صورت «ﺌ» یا «ـئـ» می آید، مثل: مبدئی، منشئی، ملجئی، خلئی، ملئی.
پس از مصوت کوتاهِ «ـُ = O» به صورت «واو» که بالای آن علامت همزه است نوشته می شود، مثل:
تلؤلؤ، لؤلؤ.
غیر از دو مورد بالا همه جا به صورت خود علامت همزه «ء» نوشته می شود، مثل:
سوء، بطیء، شیء، جزء،
همزه ی این دسته از کلمات هنگام چسبیدن به «یا» ی وحدت، نکره و نسبت به صورت «ﺌ» نوشته می شود، مثل:
جزئی، سوئی، شیئی.
همزه ی پایانی پس از مصوت بلند «آ = Â) حذف می شود، مثل:
ابتدا، انتها، املا، انشا، اجرا، وزرا، اطبا، انبیا، اولیا، امضا، ابتلا، صفرا، سودا و غیر آنها.
در حالت نسبت و همراهی با «یا» ی وحدت و نکره و در اضافه، به جای همزه، «ی» قرار می گیرد، مثل:
ابتدای، انتهای، املای، انشای، اجرای، وزرای، اطبای، انبیای، اولیای، امضای، ابتلای.
همزه از اول ضمایر و صفات اشاره حذف نمی شود، مثل:
بنابراین، از این، در این، از او، در او، جز او، نوشتن آن به صورت «بنابرین» و ... غلط است.
دفتر چهارم 30. درويش يكدست درويشي در كوهساري دور از مردم زندگي ميكرد و در آن خلوت به ذكر خدا و نيايش مشغول بود. در آن كوهستان، درختان سيب و گلابي و انار بسيار بود و درويش فقط ميوه ميخورد. روزي با خدا عهد كرد كه هرگز از درخت ميوه نچيند و فقط از ميوههايي بخورد كه باد از درخت بر زمين ميريزد. درويش مدتي به پيمان خود وفادار بود، تا اينكه امر الهي، امتحان سختي براي او پيش آورد. تا پنج روز، هيچ ميوهاي از درخت نيفتاد. درويش بسيار گرسنه و ناتوان شد، و بالاخره گرسنگي بر او غالب شد. عهد و پيمان خود را شكست و از درخت گلابي چيد و خورد. خداوند به سزاي اين پيمان شكني او را به بلاي سختي گرفتار كرد. قصه از اين قرار بود كه روزي حدود بيست نفر دزد به كوهستان نزديك درويش آمده بودند و اموال دزدي را ميان خود تقسيم ميكردند. يكي از جاسوسان حكومت آنها را ديد و به داروغه خبر داد. ناگهان مأموران دولتي رسيدند و دزدان را دستگير كردند و درويش را هم جزو دزدان پنداشتند و او را دستگير كردند. بلافاصله، دادگاه تشكيل شد و طبق حكم دادگاه يك دست و يك پاي دزدان را قطع كردند. وقتي نوبت به درويش رسيد ابتدا دست او را قطع كردند و همينكه خواستند پايش را ببرند، يكي از مأموران بلند مرتبه از راه رسيد و درويش را شناخت و بر سر مأمور اجراي حكم فرياد زد و گفت: اي سگ صفت! اين مرد از درويشان حق است چرا دستش را بريدي؟ خبر به داروغه رسيد، پا برهنه پيش شيخ آمد و گريه كرد و از او پوزش و معذرت بسيار خواست.اما درويش با خوشرويي و مهرباني گفت : اين سزاي پيمان شكني من بود من حرمت ايمان به خدا را شكستم و خدا مرا مجازات كرد. از آن پس در ميان مردم با لقب درويش دست بريده معروف بود. او همچنان در خلوت و تنهايي و به دور از غوغاي خلق در كلبهاي بيرون شهر به عبادت و راز و نياز با خدا مشغول بود. روزي يكي از آشنايان سر زده، نزد او آمد و ديد كه درويش با دو دست زنبيل ميبافد. درويش ناراحت شد و به دوست خود گفت چرا بي خبر پيش من آمدي؟ مرد گفت: از شدت مهر و اشتياق تاب دوري شما را نداشتم. شيخ تبسم كرد و گفت: ترا به خدا سوگند ميدهم تا زمان مرگ من، اين راز را با هيچكس نگويي. اما رفته رفته راز كرامت درويش فاش شد و همة مردم از اين راز با خبر شدند. روزي درويش در خلوت با خدا گفت: خدايا چرا راز كرامت مرا بر خلق فاش كردي؟ خداوند فرمود: زيرا مردم نسبت به تو گمان بد داشتند و ميگفتند او رياكار و دزد بود و خدا او را رسوا كرد. راز كرامت تو را بر آنان فاش كردم تا بدگماني آنها بر طرف شود و به مقام والاي تو پي ببرند. *** 31. خرگوش پيامبر ماه گلهاي از فيلان گاه گاه بر سر چشمة زلالي جمع ميشدند و آنجا ميخوابيدند. حيوانات ديگر از ترس فرار ميكردند و مدتها تشنه ميماندند. روزي خرگوش زيركي چاره انديشي كرد و حيلهاي بكار بست. برخاست و پيش فيلها رفت. فرياد كشيد كه : اي شاه فيلان ! من فرستاده و پيامبر ماه تابانم. ماه به شما پيغام داد كه اين چشمه مال من است و شما حق نداريد بر سر چشمه جمع شويد. اگر از اين ببعد كنار چشمه جمع شويد شما را به مجازات سختي گرفتار خواهم كرد. نشان راستي گفتارم اين است كه اگر خرطوم خود را در آب چشمه بزنيد ماه آشفته خواهد شد. و بدانيد كه اين نشانه درست در شب چهاردهم ماه پديدار خواهد شد. پادشاه فيلان در شب چهاردهم ماه با گروه زيادي از فيلان بر سر چشمه حاضر شدند تا ببينند حرف خرگوش درست است يا نه؟ همين كه پادشاه خرطوم خود را به آب زد تصوير ماه در آب به لرزش در آمد و آشفته شد. شاه پيلان فهميد كه حرفهاي خرگوش درست است. از ترس پا پس كشيد و بقية فيلها به دنبال او از چشمه دور شدند. *** 32. زن بد كار و كفشدوز روزي يك صوفي ناگهاني و بدون در زدن وارد خانه شد و ديد كه زنش با مرد كفشدوز در اتاقي دربسته تنهايند و با هم جفت شدهاند. معمولا صوفي در آن ساعت از مغازه به خانه نميآمد و زن بارها در غياب شوهرش اينكار را كرده بود و اتفاقي نيفتاده بود. ولي صوفي آن روز بيوقت به خانه آمد. زن و مرد كفشدوز بسيار ترسيدند. زن در خانه هيچ جايي براي پنهان كردن مرد پيدا نكرد، زود چادر خود را بر سر مرد بيگانه انداخت و او را به شكل زنان درآورد و در اتاق را باز كرد. صوفي تمام اين ماجرا را از پشت پنجره ديده بود، خود را به ناداني زد و با خود گفت: اي بيدينها! از شما كينه ميكشم ولي به آرامي و با صبر. صوفي سلام كرد و از زنش پرسيد: اين خانم كيست؟ زنش گفت: ايشان يكي از زنان اشراف و ثروتمند شهر هستند، من در خانه را بستم تا بيگانهاي ناآگاهانه وارد خانه نشود. صوفي گفت : ايشان از ما چه خدمتي ميخواهند، تا با جان و دل انجام دهم؟ زن گفت: اين خانم تمايل دارد با ما قوم و خويش شود. ايشان پسري بسيار زيبا و باهوش دارد و آمده تا دختر ما را ببيند و براي پسرش خواستگاري كند، اما دختر به مكتبخانه رفته است. صوفي گفت: ما فقير و بينوا هستيم و همشأن اين خانوادة بزرگ و ثروتمند نيستيم، چگونه ميتوانيم با ايشان وصلت كنيم. در ازدواج بايد دو خانواده با هم برابر باشند. زن گفت: درست ميگويي من نيز همين را به خانم گفتم و گفتم كه ما فقير و بينوا هستيم؛ اما او ميگويد كه براي ما اين مسأله مهم نيست ما دنبال مال وثروت نيستيم. بلكه دنبال پاكي و نيكي هستيم. صوفي دوباره حرفهاي خود را تكرار كرد و از فقيري خانوادة خود گفت. زن صوفي خيال ميكرد كه شوهرش فريب او را خورده است، با اطمينان به شوهرش گفت: شوهر عزيزم! من چند بار اين مطلب را گفتهام و گفتهام كه دختر ما هيچ جهيزيهاي ندارد ولي ايشان با قاطعيت ميگويد پول و ثروت بي ارزش است، من در شما تقوي و پاكي و راستي ميبينم. صوفي، رندانه در سخني دو پهلو گفت: بله ايشان از همة چيز زندگي ما باخبرند و هيچ چيز ما بر ايشان پوشيده نيست. مال و اسباب ما را ميبيند و ميبيند خانة ما آنقدر تنگ است كه هيچ چيز در آن پنهان نميماند. همچنين ايشان پاكي و تقوي و راستي ما را از ما بهتر ميداند. پيدا و پنهان و پس و پيش ما را خوب ميشناسد. حتماً او از پاكي و راستي دختر ما هم خوب آگاه است. وقتي كه همه چيز ما براي ايشان روشن است، درست نيست كه من از پاكي وراستي دخترم بگويم و از دختر خود تعريف كنم!! *** 33. تشنه صداي آب آب در گودالي عميق در جريان بود و مردي تشنه از درخت گردو بالا رفت و درخت را تكان ميداد. گردوها در آب ميافتاد و همراه صداي زيباي آب حبابهايي روي آب پديد ميآمد، مرد تشنه از شنيدن صدا و ديدن حباب لذت ميبرد. مردي كه خود را عاقل ميپنداشت از آنجا ميگذشت به مرد تشنه گفت : چه كار ميكني؟ مرد گفت: تشنة صداي آبم. عاقل گفت: گردو گرم است و عطش ميآورد. در ثاني، گردوها درگودال آب ميريزد و تو دستت به گردوها نميرسد. تا تو از درخت پايين بيايي آب گردوها را ميبرد. تشنه گفت: من نميخواهم گردو جمع كنم. من از صداي آب و زيبايي حباب لذت ميبرم. مرد تشنه در اين جهان چه كاري دارد؟ جز اينكه دائم دور حوض آب بچرخد، مانند حاجيان كه در مكه دور كعبه ميگردند. شرح داستان: اين داستان سمبوليك است. آب رمز عالم الهي و صداي آب رمز الحان موسيقي است. مرد تشنه، رمز عارف است كه از بالاي درخت آگاهي به جهان نگاه ميكند. و در اشياء لذت مادي نميبيند.بلكه از همه چيز صداي خدا را ميشنود. مولوي تشنگي و طلب را بزرگترين عامل براي رسيدن به حقيقت ميداند. *** 34. شاهزاده و زن جادو پادشاهي پسر جوان و هنرمندي داشت. شبي در خواب ديد كه پسرش مرده است، وحشتزده از خواب برخاست، وقتي كه ديد اين حادثه در خواب اتفاق افتاده خيلي خوشحال شد. و آن غم خواب را به شادي بيداري تعبيركرد؛ اما فكر كرد كه اگر روزي پسرش بميرد از او هيچ يادگاري ندارد. پس تصميم گرفت براي پسرش زن بگيرد تا از او نوهاي داشته باشد و نسل او باقي بماند. پس از جستجوهاي بسيار، بالاخره پادشاه دختري زيبا را از خانوادهاي پاك نژاد و پارسا پيدا كرد، اما اين خانوادة پاك نهاد، فقير و تهيدست بودند. زن پادشاه با اين ازدواج مخالفت ميكرد. اما شاه با اصرار زياد دختر را به عقد پسرش در آورد. در همين زمان يك زن جادوگر عاشق شاهزاده شد، و حال شاهزاده را چنان تغيير داد كه شاهزاده همسر زيباي خود را رها كرد و عاشق اين زن جادوگر شد. جادو گر پير زن نود سالهاي بود مثل ديو سياه و بد بو. شاهزاده به پاي اين گنده پير ميافتاد و دست و پاي او را ميبوسيد. شاه و درباريان خيلي نارحت بودند. دنيا براي آنها مثل زندان شده بود. شاه از پزشكان زيادي كمك گرفت ولي از كسي كاري ساخته نبود. روز به روز عشق شاهزاده به پيرزن جادو بيشتر ميشد، يكسال شاهزاده اسير عشق اين زن بود. شاه يقين كرد كه رازي در اين كار هست. شاه دست دعا به درگاه خدا بلند كرد و از سوز دل دعا كرد. خداوند دعاي او را قبول كرد و ناگهان مرد پارسا و پاكي كه همة اسرار جادو را ميدانست، پيش شاه آمد و شاه به او گفت اي مرد بزرگوار به دادم برس. پسرم از دست رفت. مرد ربّاني گفت: نگران نباش، من براي همين كار به اينجا آمدهام. هرچه ميگويم خوب گوش كن! و مو به مو انجام بده. فردا سحر به فلان قبرستان برو، در كنار ديوار، رو به قبله، قبر سفيدي هست آن قبر را با بيل و كلنگ باز كن، تا به يك ريسمان برسي. آن ريسمان گرههاي زيادي دارد. گرهها را باز كن و به سرعت از آنجا برگرد. فردا صبح زود پادشاه طبق دستور همة كارها را انجام داد. به محض اينكه گرهها باز شد شاهزاده به خود آمد و از دام زن جادو نجات يافت. و به كاخ پدرش برگشت. شاه دستور داد چند روز در سراسر كشور جشن گرفتند و شادي كردند. شاهزاده زندگي جديدي را با همسر زيبايش آغاز كرد و زن جادو نيز از غصه، دق كرد و مرد. *** 35. پرده نصيحتگو يك شكارچي، پرندهاي را به دام انداخت. پرنده گفت: اي مرد بزرگوار! تو در طول زندگي خود گوشت گاو و گوسفند بسيار خوردهاي و هيچ وقت سير نشدهاي. از خوردن بدن كوچك و ريز من هم سير نميشوي. اگر مرا آزاد كني، سه پند ارزشمند به تو ميدهم تا به سعادت و خوشبختي برسي. پند اول را در دستان تو ميدهم. اگر آزادم كني پند دوم را وقتي كه روي بام خانهات بنشينم به تو ميدهم. پند سوم را وقتي كه بر درخت بنشينم. مرد قبول كرد. پرنده گفت: پند اول اينكه: سخن محال را از كسي باور مكن. مرد بلافاصله او را آزاد كرد. پرنده بر سر بام نشست.. گفت پند دوم اينكه: هرگز غم گذشته را مخور.برچيزي كه از دست دادي حسرت مخور. پرنده روي شاخ درخت پريد و گفت : اي بزرگوار! در شكم من يك مرواريد گرانبها به وزن ده درم هست. ولي متأسفانه روزي و قسمت تو و فرزندانت نبود. و گرنه با آن ثروتمند و خوشبخت ميشدي. مرد شگارچي از شنيدن اين سخن بسيار ناراحت شد و آه و نالهاش بلند شد. پرنده با خنده به او گفت: مگر تو را نصيحت نكردم كه بر گذشته افسوس نخور؟ يا پند مرا نفهميدي يا كر هستي؟پند دوم اين بود كه سخن ناممكن را باور نكني. اي ساده لوح ! همة وزن من سه درم بيشتر نيست، چگونه ممكن است كه يك مرواريد ده درمي در شكم من باشد؟ مرد به خود آمد و گفت اي پرندة دانا پندهاي تو بسيار گرانبهاست. پند سوم را هم به من بگو. پرنده گفت : آيا به آن دو پند عمل كردي كه پند سوم را هم بگويم. پند گفتن با نادان خوابآلود مانند بذر پاشيدن در زمين شورهزار است. *** 36. مور و قلم مورچهاي كوچك ديد كه قلمي روي كاغذ حركت ميكند و نقشهاي زيبا رسم ميكند. به مور ديگري گفت اين قلم نقشهاي زيبا و عجيبي رسم ميكند. نقشهايي كه مانند گل ياسمن و سوسن است. آن مور گفت: اين كار قلم نيست، فاعل اصلي انگشتان هستند كه قلم را به نگارش وا ميدارند. مور سوم گفت: نه فاعل اصلي انگشت نيست؛ بلكه بازو است. زيرا انگشت از نيروي بازو كمك ميگيرد. مورچهها همچنان بحث و گفتگو ميكردند و بحث به بالا و بالاتر كشيده شد. هر مورچة نظر عالمانهتري ميداد تا اينكه مسأله به بزرگ مورچگان رسيد. او بسيار دانا و باهوش بود گفت: اين هنر از عالم مادي صورت و ظاهر نيست. اين كار عقل است. تن مادي انسان با آمدن خواب و مرگ بي هوش و بيخبر ميشود. تن لباس است. اين نقشها را عقل آن مرد رسم ميكند. مولوي در ادامه داستان ميگويد: آن مورچة عاقل هم، حقيقت را نميدانست. عقل بدون خواست خداوند مثل سنگ است. اگر خدا يك لحظه، عقل را به حال خود رها كند همين عقل زيرك بزرگ، نادانيها و خطاهاي دردناكي انجام ميدهد. *** 37. مرد گِلْْْْْْْْْْْْْخوار مردي كه به گل خوردن عادت داشت به يك بقالي رفت تا قند سفيد بخرد. بقال مرد دغلكاري بود. به جاي سنگ، گل در ترازو گذاشت تا سبكتر باشد و به مشتري گفت : سنگ ترازوي من از گل است. آيا قبول ميكني؟ مرد گلخوار با خود گفت : چه بهتر!. گل ميوة دل من است. به بقال گفت: مهم نيست، بكش. بقال گل را در كفّه ترازو گذاشت و شروع كرد به شكستن قند، چون تيشه نداشت و با دست قند را ميشكست، به ظاهر كار را طول داد. و پشتش به گلخوار بود، گلخوار ترسان ترسان و تندتند از گل ترازو ميخورد و ميترسيد كه بقال او را ببيند، بقال متوجه دزدي گلخوار از گل ترازو شده بود ولي چنان نشان ميداد كه نديده است. و با خود ميگفت: اي گلخوار بيشتر بدزد، هرچه بيشتر بدزدي به نفع من است. چون تو ظاهراً از گل من ميدزدي ولي داري از پهلوي خودت ميخوري. تو از فرط خري از من ميترسي، ولي من ميترسم كه توكمتر بخوري. وقتي قند را وزن كنيم ميفهمي كه چه كسي احمق و چه كسي عاقل است.مثل مرغي كه به دانه دل خوش ميكند ولي همين دانه او را به كام مرگ ميكشاند. *** 38. دزد و دستار فقيه. يك عالم دروغين، عمامهاش را بزرگ ميكرد تا در چشم مردم عوام، او شخص بزرگ و دانايي بنظر بيايد. مقداري پارچه كهنه و پاره، داخل عمامة خود ميپيچيد و عمامة بسيار بزرگي درست ميكرد و بر سر ميگذاشت. ظاهر اين دستار خيلي زيبا و پاك و تميز بود ولي داخل آن پر بود از پارچه كهنه و پاره. يك روز صبح زود او عمامة بزرگ را بر سر گذاشته بود و به مدرسه ميرفت. غرور و تكبر زيادي داشت. در تاريكي و گرگ و ميش هواي صبح، دزدي كمين كرده بود تا از رهگذران چيزي بدزدد. دزد چشمش به آن عمامة بزرگ افتاد، با خودش گفت: چه دستار زيبا و بزرگي! اين دستار ارزش زيادي دارد. حمله كرد و دستار را از سر فقيه ربود و پا به فرار گذاشت. آن فقيهنما فرياد زد: اي دزد حرامي! اول دستار را باز كن اگر در آن چيز ارزشمندي يافتي آن را ببر. دزد خيال ميكرد كه كالاي گران قيمتي را دزديده و با تمام توان فرار ميكرد. حس كرد كه چيزهايي از عمامه روي زمين ميريزد، با دقت نگاه كرد، ديد تكه تكههاي پارچه كهنه و پاره پارههاي لباس از آن ميريزد. با عصبانيت آن را بر زمين زد و ديد فقط يك متر پارچة سفيد بيشتر نيست. گفت: اي مرد دغلباز مرا از كار و زندگي انداختي. *** 39. گوهر پنهان روزي حضرت موسي به خداوند عرض كرد: اي خداي دانا وتوانا ! حكمت اين كار چيست كه موجودات را ميآفريني و باز همه را خراب ميكني؟ چرا موجودات نر و مادة زيبا و جذاب ميآفريني و بعد همه را نابود ميكني؟ خداوند فرمود : اي موسي! من ميدانم كه اين سؤال تو از روي ناداني و انكار نيست و گرنه تو را ادب ميكردم و به خاطر اين پرسش تو را گوشمالي ميدادم. اما ميدانم كه تو ميخواهي راز و حكمت افعال ما را بداني و از سرّ تداوم آفرينش آگاه شوي. و مردم را از آن آگاه كني. تو پيامبري و جواب اين سؤال را ميداني. اين سؤال از علم برميخيزد. هم سؤال از علم بر ميخيزد هم جواب. هم گمراهي از علم ناشي ميشود هم هدايت و نجات. همچنانكه دوستي و دشمني از آشنايي برميخيزد. آنگاه خداوند فرمود : اي موسي براي اينكه به جواب سؤالت برسي، بذر گندم در زمين بكار. و صبر كن تا خوشه شود. موسي بذرها را كاشت و گندمهايش رسيد و خوشه شد. داسي برداشت ومشغول درو كردن شد. ندايي از جانب خداوند رسيد كه اي موسي! تو كه كاشتي و پرورش دادي پس چرا خوشهها را ميبري؟ موسي جواب داد: پروردگارا ! در اين خوشهها، گندم سودمند و مفيد پنهان است و درست نيست كه دانههاي گندم در ميان كاه بماند، عقل سليم حكم ميكند كه گندمها را از كاه بايد جدا كنيم. خداوند فرمود: اين دانش را از چه كسي آموختي كه با آن يك خرمن گندم فراهم كردي؟ موسي گفت: اي خداي بزرگ! تو به من قدرت شناخت و درك عطا فرمودهاي. خداوند فرمود : پس چگونه تو قوة شناخت داري و من ندارم؟ در تن خلايق روحهاي پاك هست، روحهاي تيره و سياه هم هست. همانطور كه بايد گندم را از كاه جدا كرد بايد نيكان را از بدان جدا كرد. خلايق جهان را براي آن ميآفرينم كه گنج حكمتهاي نهان الهي آشكار شود. *خداوند گوهر پنهان خود را با آفرينش انسان و جهان آشكار كرد پس اي انسان تو هم گوهر پنهان جان خود را نمايان كن. *** 40. روي درخت گلابي زن بدكاري ميخواست پيش چشم شوهرش با مرد ديگري همبستر شود. به شوهر خود گفت كه عزيزم من ميروم بالاي درخت گلابي و ميوه ميچينم. تو ميوه ها را بگير. همين كه زن به بالاي درخت رسيد از آن بالا به شوهرش نگاه كرد و شروع كرد بهگريستن. شوهر پرسيد: چه شده؟ چرا گريه ميكني ؟ زن گفت: اي خود فروش! اي مرد بدكار! اين مرد لوطي كيست كه بر تو افتاده است؟ و تو مانند زنان در زير او خوابيدهاي؟ شوهر گفت: مگر ديوانه شدهاي يا سرگيجه داري؟ اينجا غير من هيچكس نيست. زن همچنان حرفش را تكرار ميكرد و ميگريست. مرد گفت: اي زن تو از بالاي درخت پايين بيا كه دچار سرگيجه شدهاي و عقلت را از دست دادهاي. زن از درخت پايين آمد و شوهرش بالاي درخت رفت. در اين هنگام زن بلافاصله مرد فاسق را در آغوش كشيد و با او به عشقبازي پرداخت. شوهرش از بالاي درخت فرياد زد: اي زن بدكاره! آن مرد كيست كه تو را در آغوش گرفته و مانند ميمون روي تو پريده است؟ زن گفت: اينجا غير من هيچكس نيست، حتماً تو هم سر گيجه گرفتة ! حرف مفت ميزني. شوهر دوباره نگاه كرد و ديد كه زنش با مردي جمع شده. همچنان حرفهايش را تكرار ميكرد و به زن پرخاش ميكرد. زن ميگفت: اين خيالبافيها از اين درخت گلابي است. من هم وقتي بالاي درخت بودم مثل تو همه چيز را غير واقعي ميديدم. زود از درخت پايين بيا تا ببيني كه همه اين خيالبافيها از اين درخت گلابي است. *سخن مولوي: در هر طنزي دانش و نكتة اخلاقي هست. بايد طنز را با دقت گوش داد. در نظر كساني كه همه چيز را مسخره ميكنند هر چيز جدي، هزل است و برعكس در نظر خردمندان همه هزلها جدي است. درخت گلابي، در اين داستان رمز وجود مادي انسان است و عالم هوا و هوس و خودخواهي است. در بالاي درخت گلابي فريب ميخوري. از اين درخت فرود بيا تا حقيقت را با چشم خود ببيني. *** 41. دباغ در بازار عطر فروشان روزي مردي از بازار عطرفروشان ميگذشت، ناگهان بر زمين افتاد و بيهوش شد. مردم دور او جمع شدند و هر كسي چيزي ميگفت، همه براي درمان او تلاش ميكردند. يكي نبض او را ميگرفت، يكي دستش را ميماليد، يكي كاه گِلِ تر جلو بيني او ميگرفت، يكي لباس او را در ميآورد تا حالش بهتر شود. ديگري گلاب بر صورت آن مرد بيهوش ميپاشيد و يكي ديگر عود و عنبر ميسوزاند. اما اين درمانها هيچ سودي نداشت. مردم همچنان جمع بودند. هركسي چيزي ميگفت. يكي دهانش را بو ميكرد تا ببيند آيا او شراب يا بنگ يا حشيش خورده است؟ حال مرد بدتر و بدتر ميشد و تا ظهر او بيهوش افتاده بود. همه درمانده بودند. تا اينكه خانوادهاش باخبر شدند، آن مرد برادر دانا و زيركي داشت او فهميد كه چرا برادرش در بازار عطاران بيهوش شده است، با خود گفت: من درد او را ميدانم، برادرم دباغ است و كارش پاك كردن پوست حيوانات از مدفوع و كثافات است. او به بوي بد عادت كرده و لايههاي مغزش پر از بوي سرگين و مدفوع است. كمي سرگين بدبوي سگ برداشت و در آستينش پنهان كرد و با عجله به بازار آمد. مردم را كنار زد، و كنار برادرش نشست و سرش را كنار گوش او آورد بگونهاي كه ميخواهد رازي با برادرش بگويد. و با زيركي طوري كه مردم نبينند آن مدفوع بد بوي را جلو بيني برادر گرفت. زيرا داروي مغز بدبوي او همين بود. چند لحظه گذشت و مرد دباغ بهوش آمد. مردم تعجب كردند وگفتند اين مرد جادوگر است. در گوش اين مريض افسوني خواند و او را درمان كرد. دفتر پنجم 42. اشك رايگان يك مرد عرب سگي داشت كه در حال مردن بود. او در ميان راه نشسته بود و براي سگ خود گريه ميكرد. گدايي از آنجا ميگذشت، از مرد عرب پرسيد: چرا گريه ميكني؟ عرب گفت: اين سگ وفادار من، پيش چشمم جان ميدهد. اين سگ روزها برايم شكار ميكرد و شبها نگهبان من بود و دزدان را فراري ميداد. گدا پرسيد: بيماري سگ چيست؟ آيا زخم دارد؟ عرب گفت: نه از گرسنگي ميميرد. گدا گفت: صبر كن، خداوند به صابران پاداش ميدهد. گدا يك كيسة پر در دست مرد عرب ديد. پرسيد در اين كيسه چه داري؟ عرب گفت: نان و غذا براي خوردن. گدا گفت: چرا به سگ نميدهي تا از مرگ نجات پيدا كند؟ عرب گفت: نانها را از سگم بيشتر دوست دارم. براي نان و غذا بايد پول بدهم، ولي اشك مفت و مجاني است. براي سگم هر چه بخواهد گريه ميكنم. گدا گفت : خاك بر سر تو! اشك خون دل است و به قيمت غم به آب زلال تبديل شده، ارزش اشك از نان بيشتر است. نان از خاك است ولي اشك از خون دل. *** 43. پر زيبا دشمن طاووس طاووسي در دشت پرهاي خود را ميكند و دور ميريخت. دانشمندي از آنجا ميگذشت، از طاووس پرسيد : چرا پرهاي زيبايت را ميكني؟ چگونه دلت ميآيد كه اين لباس زيبا را بكني و به ميان خاك و گل بيندازي؟ پرهاي تو از بس زيباست مردم براي نشاني در ميان قرآن ميگذارند. يا با آن باد بزن درست ميكنند. چرا ناشكري ميكني؟ طاووس مدتي گريه كرد و سپس به آن دانشمند گفت: تو فريب رنگ و بوي ظاهر را ميخوري. آيا نميبيني كه به خاطر همين بال و پر زيبا، چه رنجي ميبرم؟ هر روز صد بلا و درد از هرطرف به من ميرسد. شكارچيان بي رحم براي من همه جا دام ميگذارند. تير اندازان براي بال و پر من به سوي من تير مياندازند. من نميتوانم با آنها جنگ كنم پس بهتر است كه خود را زشت و بد شكل كنم تا دست از من بر دارند و در كوه و دشت آزاد باشم. اين زيبايي، وسيلة غرور و تكبر است. خودپسندي و غرور بلاهاي بسيار ميآورد. پر زيبا دشمن من است. زيبايان نميتوانند خود را بپوشانند. زيبايي نور است و پنهان نميماند. من نميتوانم زيبايي خود را پنهان كنم، بهتر است آن را از خود دور كنم. *** 44. آهو در طويله خران صيادي، يك آهوي زيبا را شكار كرد واو را به طويلة خران انداخت. در آن طويله، گاو و خر بسيار بود. آهو از ترس و وحشت به اين طرف و آن طرف ميگريخت. هنگام شب مرد صياد، كاه خشك جلو خران ريخت تا بخورند. گاوان و خران از شدت گرسنگي كاه را مانند شكر ميخوردند. آهو، رم ميكرد و از اين سو به آن سو ميگريخت، گرد و غبار كاه او را آزار ميداد. چندين روز آهوي زيباي خوشبو در طويلة خران شكنجه ميشد. مانند ماهي كه از آب بيرون بيفتد و در خشكي در حال جان دادن باشد. روزي يكي از خران با تمسخر به دوستانش گفت: اي دوستان! اين امير وحشي، اخلاق و عادت پادشاهان را دارد، ساكت باشيد. خر ديگري گفت: اين آهو از اين رميدنها و جستنها، گوهري به دست آورده و ارزان نميفروشد. ديگري گفت: اي آهو تو با اين نازكي و ظرافت بايد بروي بر تخت پادشاه بنشيني. خري ديگر كه خيلي كاه خورده بود با اشارة سر، آهو را دعوت به خوردن كرد. آهو گفت كه دوست ندارم. خر گفت: ميدانم كه ناز ميكني و ننگ داري كه از اين غذا بخوري. آهو گفت: اي الاغ! اين غذا شايستة توست. من پيش از اينكه به اين طويلة تاريك و بد بو بيايم در باغ و صحرا بودم، در كنار آبهاي زلال و باغهاي زيبا، اگرچه از بد روزگار در اينجا گرفتار شدهام اما اخلاق و خوي پاك من از بين نرفته است. اگر من به ظاهر گدا شوم اما گدا صفت نمي شوم. من لاله سنبل و گل خوردهام. خر گفت: هرچه ميتواني لاف بزن. در جايي كه تو را نميشناسند ميتواني دروغ زياد بگويي. آهو گفت : من لاف نميزنم. بوي زيباي مشك در ناف من گواهي ميدهد كه من راست ميگويم. اما شما خران نميتوانيد اين بوي خوش را بشنويد، چون در اين طويله با بوي بد عادت كرده ايد. *** 45. پوستين كهنه در دربار اياز، غلام شاه محمود غزنوي (پادشاه ايران) در آغاز چوپان بود. وقتي در دربار سلطان محمود به مقام و منصب دولتي رسيد، چارق و پوستين دوران فقر و غلامي خود را به ديوار اتاقش آويزان كرده بود و هر روز صبح اول به آن اتاق ميرفت و به آنها نگاه ميكرد و از بدبختي و فقر خود ياد ميآورد و سپس به دربار ميرفت. او قفل سنگيني بر در اتاق ميبست. درباريان حسود كه به او بدبين بودند خيال كردند كه اياز در اين اتاق گنج و پول پنهان كرده و به هيچ كس نشان نميدهد. به شاه خبر دادند كه اياز طلاهاي دربار را در اتاقي براي خودش جمع و پنهان ميكند. سلطان ميدانست كه اياز مرد وفادار و درستكاري است. اما گفت: وقتي اياز در اتاقش نباشد برويد و همه طلاها و پولها را براي خود برداريد. نيمه شب، سي نفر با مشعلهاي روشن در دست به اتاق اياز رفتند. با شتاب و حرص قفل را شكستند و وارد اتاق شدند. اما هرچه گشتند چيزي نيافتند. فقط يك جفت چارق كهنه و يك دست لباس پاره آنجا از ديوار آويزان بود. آنها خيلي ترسيدند، چون پيش سلطان دروغزده ميشدند. وقتي پيش شاه آمدند شاه گفت: چرا دست خالي آمديد؟ گنجها كجاست؟ آنها سرهاي خود را پايين انداختند و معذرت خواهي كردند.سلطان گفت: من اياز را خوب ميشناسم او مرد راست و درستي است. آن چارق و پوستين كهنه را هر روز نگاه ميكند تا به مقام خود مغرور نشود. و گذشته اش را هميشه به ياد بياورد. *** 46. روز با چراغ گرد شهر راهبي چراغ به دست داشت و در روز روشن در كوچه ها و خيابانهاي شهر دنبال چيزي ميگشت. كسي از او پرسيد: با اين دقت و جديت دنبال چه ميگردي، چرا در روز روشن چراغ به دست گرفتهاي؟ راهب گفت: دنبال آدم ميگردم. مرد گفت اين كوچه و بازار پر از آدم است. گفت: بله، ولي من دنبال كسي ميگردم كه از روح خدايي زنده باشد. انساني كه در هنگام خشم و حرص و شهوت خود را آرام نگهدارد. من دنبال چنين آدمي ميگردم. مرد گفت: دنيال چيزي ميگردي كه يافت نميشود. «ديروز شيخ با چراغ در شهر ميگشت و ميگفت من از شيطانها وحيوانات خسته شدهام آرزوي ديدن انسان دارم. به او گفتند: ما جستهايم يافت نميشود، گفت دنبال همان چيزي كه پيدا نميشود هستم و آرزوي همان را دارم. *** 47. ليلي و مجنون مجنون در عشق ليلي ميسوخت. دوستان و آشنايان نادان او كه از عشق چيزي نميدانستند گفتند ليلي خيلي زيبا نيست. در شهر ما دختران زيباتر از و زيادند، دختراني مانند ماه، تو چرا اينقدر ناز ليلي را ميكشي؟ بيا و از اين دختران زيبا يكي را انتخاب كن. مجنون گفت: صورت و بدن ليلي مانند كوزه است، من از اين كوزه شراب زيبايي مينوشم. خدا از اين صورت به من شراب مست كنندة زيبايي ميدهد.شما به ظاهر كوزة دل نگاه ميكنيد. كوزه مهم نيست، شراب كوزه مهم است كه مست كننده است. خداوند از كوزة ليلي به شما سركه داد، اما به من شراب داد. شما عاشق نيستيد. خداوند از يك كوزه به يكي زهر ميدهد به ديگري شراب و عسل. شما كوزة صورت را ميبينيد و آن شراب ناب با چشم ناپاك شما ديده نميشود. مانند دريا كه براي مرغ آبي مثل خانه است اما براي كلاغ باعث مرگ و نابودي است. *** 48. گوشت و گربه مردي زن فريبكار و حيلهگري داشت. مرد هرچه ميخريد و به خانه ميآورد، زن آن را ميخورد يا خراب ميكرد. مرد كاري نميتوانست بكند. روزي مهمان داشتند مرد دو كيلو گوشت خريد و به خانه آورد. زن پنهاني گوشتها را كباب كرد و با شراب خورد. مهمانان آمدند. مرد به زن گفت: گوشتها را كباب كن و براي مهمانها بياور. زن گفت: گربه خورد، گوشتي نيست. برو دوباره بخر. مرد به نوكرش گفت: آهاي غلام! برو ترازو را بياور تا گربه را وزن كنم و ببينم وزنش چقدر است. گربه را كشيد، دو كيلو بود. مرد به زن گفت: خانم محترم! گوشتها دو كيلو بود گربه هم دو كيلو است. اگر اين گربه است پس گوشت ها كو؟ اگر اين گوشت است پس گربه كجاست؟ *** 49. باغ خدا، دست خدا، چوب خدا مردي در يك باغ درخت خرما را با شدت تكان ميداد و بر زمين ميريخت. صاحب باغ آمد و گفت اي مرد احمق! چرا اين كار را ميكني؟ دزد گفت: چه اشكالي دارد؟ بندة خدا از باغ خدا خرمايي را بخورد و ببرد كه خدا به او روزي كرده است. چرا بر سفرة گستردة نعمتهاي خداوند حسادت ميكني؟ صاحب باغ به غلامش گفت: آهاي غلام! آن طناب را بياور تا جواب اين مردك را بدهم. آنگاه دزد را گرفتند و محكم بر درخت بستند و با چوب بر ساق پا و پشت او ميزد. دزد فرياد برآورد، از خدا شرم كن. چرا ميزني؟ مرا ميكشي. صاحب باغ گفت: اين بندة خدا با چوب خدا در باغ خدا بر پشت خدا ميزند. من ارادهاي ندارم كار، كار خداست. دزد كه به جبر اعتقاد داشت گفت: من اعتقاد به جبر را ترك كردم تو راست ميگويي اي مرد بزرگوار نزن. برجهان جبر حاكم نيست بلكه اختيار است اختيار است اختيار. *** 50. جزيرة سبز و گاو غمگين جزيرة سرسبز و پر علف است كه در آن گاوي خوش خوراك زندگي ميكند. هر روز از صبح تا شب علف صحرا را ميخورد و چاق و فربه ميشود. هنگام شب كه به استراحت مشغول است يكسره در غم فرداست.آيا فردا چيزي براي خوردن پيدا خواهم كرد؟ او از اين غصه تا صبح رنج ميبرد و نميخوابد و مثل موي لاغر و باريك ميشود. صبح صحرا سبز و خُرِّم است. علفها بلند شده و تا كمر گاو ميرسند. دوباره گاو با اشتها به چريدن مشغول ميشود و تا شب ميچرد و چاق و فربه ميشود. باز شبانگاه از ترس اينكه فردا علف براي خوردن پيدا ميكند يا نه؟ لاغر و باريك ميشود. ساليان سال است كه كار گاو همين است اما او هيچ وقت با خود فكر نكرده كه من سالهاست از اين علفزار ميخورم و علف هميشه هست و تمام نميشود، پس چرا بايد غمناك باشم؟ *تفسير داستان: گاو، رمزِ نفسِ زياده طلبِ انسان است و صحرا هم اين دنياست. آدميزاد، بيقرار و ناآرام و بيمناك است *** 51. دستگيريِ خرها مردي با ترس و رنگ و رويِ پريده به خانهاي پناه برد. صاحبخانه گفت: برادر از چه ميترسي؟ چرا فرار ميكني؟ مردِ فراري جواب داد: مأموران بيرحم حكومت، خرهاي مردم را به زور ميگيرند و ميبرند. صاحبخانه گفت: خرها را ميگيرند ولي تو چرا فرار ميكني؟ تو كه خر نيستي؟ مردِ فراري گفت: مأموران احمقاند و چنان با جديت خر ميگيرند كه ممكن است مرا به جاي خر بگيرند و ببرند. *** 52. خواجة بخشنده و غلام وفادار درويشي كه بسيار فقير بود و در زمستان لباس و غذا نداشت. هر روز در شهر هرات غلامان حاكم شهر را ميديد كه جامههاي زيبا و گران قيمت بر تن دارند و كمربندهاي ابريشمين بر كمر ميبندند. روزي با جسارت رو به آسمان كرد و گفت خدايا! بنده نوازي را از رئيس بخشندة شهر ما ياد بگير. ما هم بندة تو هستيم. زمان گذشت و روزي شاه خواجه را دستگير كرد و دست و پايش را بست. ميخواست بيند طلاها را چه كرده است؟ هرچه از غلامان ميپرسيد آنها چيزي نميگفتند. يك ماه غلامان را شكنجه كرد و ميگفت بگوييد خزانة طلا و پول حاكم كجاست؟ اگر نگوييد گلويتان را ميبرم و زبانتان را از گلويتان بيرون ميكشم. اما غلامان شب و روز شكنجه را تحمل ميكردند و هيچ نميگفتند. شاه آنها را پاره پاره كرد ولي هيچ يك لب به سخن باز نكردند و راز خواجه را فاش نكردند. شبي درويش در خواب صدايي شنيد كه ميگفت: اي مرد! بندگي و اطاعت را از اين غلامان ياد بگير. *** دفتر ششم 53. دزد بر سر چاه شخصي يك قوچ داشت، ريسماني به گردن آن بسته بود و دنبال خود ميكشيد. دزدي بر سر راه كمين كرد و در يك لحظه، ريسمان را از دست مرد ربود و گوسفند را دزديد و برد. صاحب قوچ، هاج و واج مانده بود. پس از آن، همه جا دنبال قوچ خود ميگشت، تا به سر چاهي رسيد، ديد مردي بر سر چاه نشسته و گريه ميكند و فرياد ميزند: اي داد! اي فرياد! بيچاره شدم بد بخت شدم. صاحب گوسفند پرسيد: چه شده كه چنين ناله ميكني ؟ مرد گفت : يك كيسة طلا داشتم در اين چاه افتاد. اگر بتواني آن را بيرون بياوري، 20% آن را به تو پاداش ميدهم. مرد با خود گفت: بيست سكه، قيمت ده قوچ است، اگر دزد قوچم را برد، اما روزي من بيشتر شد. لباسها را از تن در آورد و داخل چاه رفت. مردي كه بر سر چاه بود همان دزدي بود كه قوچ را برده بود. بلافاصله لباسهاي صاحب قوچ را برداشت و برد. *** 54. عاشق گردو باز در روزگاران پيش عاشقي بود كه به وفاداري در عشق مشهور بود. مدتها در آرزوي رسيدن به يار گذرانده بود تا اينكه روزي معشوق به او گفت: امشب برايت لوبيا پختهام. آهسته بيا و در فلان اتاق منتطرم بنشين تا بيايم. عاشق خدا را سپاس گفت و به شكر اين خبر خوش به فقيران نان و غذا داد. هنگام شب به آن حجره رفت و به اميد آمدن يار نشست. شب از نيمه گذشت و معشوق آمد. ديد كه جوان خوابش برده. مقداري از آستين جوان را پاره كرد به اين معني كه من به قوْلَم وفا كردم. و چند گردو در جيب او گذاشت به اين معني كه تو هنوز كودك هستي، عاشقي براي تو زود است، هنوز بايد گردو بازي كني. آنگاه يار رفت. سحرگاه كه عاشق از خواب بيدار شد، ديد آستينش پاره است و داخل جيبش چند گردو پيدا كرد. با خود گفت: يار ما يكپارچه صداقت و وفاداري است، هر بلايي كه بر سر ما ميآيد از خود ماست. *** 55. پيرزن و آرايش صورت پيرزني 90 ساله كه صورتش زرد و مانند سفرة كهنه پر چين و چروك بود. دندانهايش ريخته بود قدش مانند كمان خميده و حواسش از كار افتاده، اما با اين سستي و پيري ميل به شوهر و شهوت در دل داشت. و به شكار شوهر علاقة فراوان داشت. همسايهها او را به عروسي دعوت كردند. پيرزن، جلو آيينه رفت تا صورت خود را آرايش كند، سرخاب بر رويش ميماليد اما از بس صورتش چين و چروك داشت، صاف نميشد. براي اينكه چين و چروك ها را صاف كند، نقشهاي زيباي وسط آيهها و صفحات قرآن را ميبريد و بر صورتش ميچسباند و روي آن سرخاب ميماليد. اما همينكه چادر بر سر ميگذاشت كه برود نقشها از صورتش باز ميشد و ميافتاد. باز دوباره آنها را ميچسباند. چندين بار چنين كرد و باز تذهيبهاي قرآن از صورتش كنده ميشد. ناراحت شد و شيطان را لعنت كرد. ناگهان شيطان در آيينه، پيش روي پيرزن ظاهر شد و گفت: اي فاحشة خشك ناشايست! من كه به حيلهگري مشهور هستم در تمام عمرم چنين مكري به ذهنم خطور نكرده بود. چرا مرا لعنت ميكني تو خودت از صد ابليس مكارتري. تو ورقهاي قرآن را پاره پاره كردي تا صورت زشتت را زيبا كني. اما اين رنگ مصنوعي صورت تو را سرخ و با نشاط نكرد. *مولوي با استفاده از اين داستان ميگويد: اي مردم دغلكار! تا كي سخنان خدا را به دروغ بر خود ميبنديد. دل خود را صاف كنيد تا اين سخنان بر دل شما بنشيند و دلهاتان را پر نشاط و زيبا كند. *** 56. خياط دزد قصهگويي در شب، نيرنگهاي خياطان را نقل ميكرد كه چگونه از پارچههاي مردم ميدزدند. عدة زيادي دور او جمع شده بودند و با جان و دل گوش ميدادند. نقال از پارچه دزدي بيرحمانة خياطان ميگفت. در اين زمان تركي از سرزمين مغولستان از اين سخنان به شدت عصباني شد و به نقال گفت: اي قصهگو در شهر شما كدام خياط در حيلهگري از همه ماهرتر است؟ نقال گفت: در شهر ما خياطي است به نام «پورشش» كه در پارچه دزدي زبانزد همه است. ترك گفت: ولي او نميتواند از من پارچه بدزدد. مردم گفتند : ماهرتر و زيركتر از تو هم فريب او را خوردهاند. خيلي به عقل خودت مغرور نباش. ترك گفت: نميتواند كلاه سر من بگذارد. حاضران گفتند ميتواند. ترك گفت: سر اسب عربي خودم شرط ميبندم كه اگر خياط بتواند از پارچة من بدزدد من اين اسب را به شما ميدهم ولي اگر نتواند من از شما يك اسب ميگيرم. ترك آن شب تا صبح از فكر و خيال خياط دزد خوابش نبرد. فردا صبح زود پارچة اطلسي برداشت و به دكان خياط رفت. با گرمي سلام كرد و استاد خياط با خوشرويي احوال او را پرسيد و چنان با محبت برخورد كرد كه دل ترك را به دست آورد. وقتي ترك بلبلزباني خياط را ديد پارچة اطلس استانبولي را پيش خياط گذاشت و گفت از اين پارچه براي من يك لباس جنگ بدوز، بالايش تنگ و پاينش گشاد باشد. خياط گفت: به روي چشم! صدبار ترا با جان و دل خدمت ميكنم. آنگاه پارچه را اندازه گرفت، در ضمن كار داستانهايي از اميران و از بخششهاي آنان ميگفت. و با مهارت پارچه را قيچي ميزد. ترك از شنيدن داستانها خندهاش گرفت و چشم ريز بادامي او از خنده بسته ميشد. خياط پارهاي از پارچه را دزديد و زير رانش پنهان كرد. ترك از لذت افسانه، ادعاي خود را فراموش كرده بود. از خياط خواست كه باز هم لطيفه بگويد. خياط حيلهگر لطيفة ديگري گفت و ترك از شدت خنده روي زمين افتاد. خياط تكة ديگري از پارچه را بريد و لاي شلوارش پنهان كرد. ترك براي بار سوم از خياط خواست كه بازهم لطيفه بگويد. باز خياط لطيفة خنده دارتري گفت و ترك را كاملاً شكارخود كرد و باز از پارچه بريد. بار چهارم ترك تقاضاي لطيفه كرد خياط گفت: بيچاره بس است، اگر يك لطيفة ديگر برايت بگويم قبايت خيلي تنگ ميشود. بيشتر از اين بر خود ستم مكن. اگر اندكي از كار من خبر داشتي به جاي خنده، گريه ميكردي. هم پارچهات را از دست دادي هم اسبت را در شرط باختي. *** 57. خواب حلوا روزي يك يهودي با يك نفر مسيحي و يك مسلمان همسفر شدند.در راه به كاروانسرايي رسيدند و شب را در آنجا ماندند. مردي براي ايشان مقداري نان گرم و حلوا آورد. يهودي و مسيحي آن شب غذا زياد خورده بودند ولي مسلمان گرسنه بود. آن دو گفتند ما سير هستيم. امشب صبر ميكنيم، غذا را فردا ميخوريم. مسلمان گفت: غذا را امشب بخوريم و صبر باشد براي فردا. مسيحي و يهودي گفتند هدف تو از اين فلسفه بافي اين است كه چون ما سيريم تو اين غذا را تنها بخوري. مسلمان گفت: پس بياييد تا آن را تقسيم كنيم هركس سهم خود را بخورد يا نگهدارد. آن دو گفتند اين ملك خداست و ما نبايد ملك خدا را تقسيم كنيم.مسلمان قبول كرد كه شب را صبر كنند و فردا صبح حلوا را بخورند. فردا كه از خواب بيدار شدند گفتند هر كدام خوابي كه ديشب ديده بگويد. هركس خوابش از همه بهتر باشد. اين حلوا را بخورد زيرا او از همه برتر است و جان او از همة جانها كاملتر است. يهودي گفت: من در خواب ديدم كه حضرت موسي در راه به طرف من آمد و مرا با خود به كوه طور برد. بعد من و موسي و كوه طور تبديل به نور شديم. از اين نور، نوري ديگر روييد و ما هر سه در آن تابش ناپديد شديم. بعد ديدم كه كوه سه پاره شد يك پاره به دريا رفت و تمام دريا را شيرين كرد يك پاره به زمين فرو رفت و چشمهاي جوشيد كه همة دردهاي بيماران را درمان ميكند. پارة سوم در كنار كعبه افتاد و به كوه مقدس مسلمانان (عرفات) تبديل شد. من به هوش آمدم كوه برجا بود ولي زير پاي موسي مانند يخ آب ميشد. مسيحي گفت: من خواب ديدم كه عيسي آمد و مرا به آسمان چهارم به خانة خورشيد برد. چيزهاي شگفتي ديدم كه در هيچ جاي جهان مانند ندارد. من از يهودي برترم چون خواب من در آسمان اتفاق افتاد و خواب او در زمين. مسلمان گفت: اما اي دوستان پيامبر من آمد و گفت برخيز كه همراه يهوديات با موسي به كوه طور رفته و مسيحي هم با عيسي به آسمان چهارم. آن دو مرد با فضيلت به مقام عالي رسيدند ولي تو ساده دل و كودن در اينجا ماندهاي. برخيز و حلوا را بخور. من هم ناچار دستور پيامبرم را اطاعت كردم و حلوا را خوردم. آيا شما از امر پيامبر خود سركشي ميكنيد؟ آنها گفتند نه در واقع خواب حقيقي را تو ديدة نه ما. *** 58. شتر گاو و قوچ و يك دسته علف شتري با گاوي و قوچي در راهي ميرفتند. يك دسته علف شيرين و خوشمزه پيش راه آنها پيدا شد. قوچ گفت: اين علف خيلي ناچيز است. اگر آن را بين خود قسمت كنيم هيچ كدام سير نميشويم. بهتر است كه توافق كنيم هركس كه عمر بيشتري دارد او علف را بخورد. زيرا احترام بزرگان واجب است. حالا هركدام تاريخ زندگي خود را ميگوييم هركس بزرگتر باشد علف را بخورد. اول قوچ شروع كرد و گفت: من با قوچي كه حضرت ابراهيم بجاي حضرت اسماعيل در مكه قرباني كرد در يك چراگاه بودم. گاو گفت: اما من از تو پيرترم، چون من جفت گاوي هستم كه حضرت آدم زمين را با آنها شخم ميزد. شتر كه به دروغهاي شاخدار اين دو دوست خود گوش ميداد، بدون سر و صدا سرش را پايين آورد و دستة علف را به دندان گرفت و سرش را بالا برد و در هوا شروع كرد به خوردن. دوستانش اعتراض كردند. او پس از اينكه علف را خورد گفت: من نيازي به گفتن تاريخ زندگي خود ندارم. از پيكر بزرگ و اين گردن دراز من چرا نميفهميد كه من از شما بزرگترم. هر خردمندي اين را ميفهمد. اگر شما خردمند باشيد نيازي به ارائة اسناد و مدارك تاريخي نيست. ** * 59. صياد سبزپوش پرندهاي گرسنه به مرغزاري رسيد. ديد مقداري دانه بر زمين ريخته و دامي پهن شده و صيادي كنار دام نشسته است. صياد براي اينكه پرندگان را فريب دهد خود را با شاخ و برگ درختها پوشيده بود. پرنده چرخي زد و آمد كنار دام نشست. از صياد پرسيد: اي سبزپوش! تو كيستي كه در ميان اين صحرا تنها نشستهاي؟ صياد گفت: من مردي راهب هستم از مردم بريدهام و از برگ و ساقة گياهان غذا ميخورم. پرنده گفت: در اسلام رهبانيت و جدايي از جامعه حرام است. چگونه تو رهبانيت و دوري از جامعه را انتخاب كردهاي؟ از رهبانيت به در آي و با مردم زندگي كن. صياد گفت: اين سخن تو حكم مطلق نيست؟ زيرا اِنزوايِ از مردم هرچه بد باشد از همنشيني با بدان بدتر نيست. سنگ و كلوخ بيابان تنهايند ولي به كسي زياني نميرسانند و فريب هم نميخورند. مردم يكديگر را فريب ميدهند. پرنده گفت: تو اشتباه فكر ميكني؟ اگر با مردم زندگي كني و بتواني خود را از بدي حفظ كني كار مهمي كردهاي و گرنه تنها در بيابان خوب بودن و پاك ماندن كار سختي نيست. صياد گفت: بله، اما چه كسي ميتواند بر بديهاي جامعه پيروز شود و فريب نخورد؟ براي اينكه پاك بماني بايد دوست و راهنماي خوبي داشته باشي. آيا در اين زمان چنين كسي پيدا ميشود؟ پرنده گفت: بايد قلبت پاك و درست باشد. راهنما لازم نيست. اگر تو درست و صادق باشي، مردم درست و صادق تو را پيدا ميكنند. بحث صياد و پرنده بالا گرفت و پرنده چون خيلي گرسنه بود يكسره به دانهها نگاه ميكرد. از صياد پرسيد: اين دانهها از توست؟ صياد گفت: نه، از يك كودك يتيم است. آنها را به من سپرده تا نگهداري كنم.حتماً ميداني كه خوردن مال يتيم در اسلام حرام است. پرنده، چون از گرسنگي طاقتش طاق شده بود گفت: من از گرسنگي دارم ميميرم و در حال ناچاري و اضطرار، شريعت اجازه ميدهد كه به اندازة رفع گرسنگي از اين دانهها بخورم. صياد گفت: اگر بخوري بايد پول آن را بدهي. صياد پرنده را فريب داد و پرنده كه از گرسنگي صبر و قرار نداشت، قبول كرد كه بخورد و پول دانهها را بدهد. همينكه نزديك دانهها آمد در دام افتاد و آه و نالهاش بلند شد. *** 60. دوستي موش و قورباغه موشي و قورباغهاي در كنار جوي آبي باهم زندگي ميكردند. روزي موش به قورباغه گفت: اي دوست عزيز، دلم ميخواهد كه بيشتر از اين با تو همدم باشم و بيشتر با هم صحبت كنيم، ولي حيف كه تو بيشتر زندگيات را توي آب ميگذراني و من نميتوانم با تو به داخل آب بيايم. قورباغه وقتي اصرار دوست خود را ديد قبول كرد كه نخي پيدا كنند و يك سر نخ را به پاي موش ببندند و سر ديگر را به پاي قورباغه تا وقتي كه بخواهند همديگر را ببينند نخ را بكشند و همديگر را با خبر كنند. روزي موش به كنار جوي آمد تا نخ را بكشد و قورباغه را براي ديدار دعوت كند، ناگهان كلاغي از بالا در يك چشم به هم زدن او را از زمين بلند كرد و به آسمان برد. قورباغه هم با نخي كه به پايش بسته شده بود از آب بيرون كشيده شد و ميان زمين و آسمان آويزان بود. وقتي مردم اين صحنه عجيب را ديدند با تعجب ميپرسيدند عجب كلاغ حيلهگري!
دفتر اول *** 1. پادشاه و كنيزك پادشاه قدرتمند و توانايي, روزي براي شكار با درباريان خود به صحرا رفت, در راه كنيزك زيبايي ديد و عاشق او شد. پول فراوان داد و دخترك را از اربابش خريد, پس از مدتي كه با كنيزك بود. كنيزك بيمار شد و شاه بسيار غمناك گرديد. از سراسر كشور, پزشكان ماهر را براي درمان او به دربار فرا خواند, و گفت: جان من به جان اين كنيزك وابسته است, اگر او درمان نشود, من هم خواهم مرد. هر كس جانان مرا درمان كند, طلا و مرواريد فراوان به او ميدهم. پزشكان گفتند: ما جانبازي ميكنيم و با همفكري و مشاوره او را حتماً درمان ميكنيم. هر يك از ما يك مسيح شفادهنده است. پزشكان به دانش خود مغرور بودند و يادي از خدا نكردند. خدا هم عجز و ناتواني آنها را به ايشان نشان داد. پزشكان هر چه كردند, فايده نداشت. دخترك از شدت بيماري مثل موي, باريك و لاغر شده بود. شاه يكسره گريه ميكرد. داروها, جواب معكوس ميداد. شاه از پزشكان نااميد شد. و پابرهنه به مسجد رفت و در محرابِ مسجد به گريه نشست. آنقدر گريه كرد كه از هوش رفت. وقتي به هوش آمد, دعا كرد. گفت اي خداي بخشنده, من چه بگويم, تو اسرار درون مرا به روشني ميداني. اي خدايي كه هميشه پشتيبان ما بودهاي, بارِ ديگر ما اشتباه كرديم. شاه از جان و دل دعا كرد, ناگهان درياي بخشش و لطف خداوند جوشيد, شاه در ميان گريه به خواب رفت. در خواب ديد كه يك پيرمرد زيبا و نوراني به او ميگويد: اي شاه مُژده بده كه خداوند دعايت را قبول كرد, فردا مرد ناشناسي به دربار ميآيد. او پزشك دانايي است. درمان هر دردي را ميداند, صادق است و قدرت خدا در روح اوست. منتظر او باش. فردا صبح هنگام طلوع خورشيد, شاه بر بالاي قصر خود منتظر نشسته بود, ناگهان مرد داناي خوش سيما از دور پيدا شد, او مثل آفتاب در سايه بود, مثل ماه ميدرخشيد. بود و نبود. مانند خيال, و رؤيا بود. آن صورتي كه شاه در رؤياي مسجد ديده بود در چهرة اين مهمان بود. شاه به استقبال رفت. اگر چه آن مرد غيبي را نديده بود اما بسيار آشنا به نظر ميآمد. گويي سالها با هم آشنا بودهاند. و جانشان يكي بوده است. شاه از شادي, در پوست نميگنجيد. گفت اي مرد: محبوب حقيقي من تو بودهاي نه كنيزك. كنيزك, ابزار رسيدن من به تو بوده است. آنگاه مهمان را بوسيد و دستش را گرفت و با احترام بسيار به بالاي قصر برد. پس از صرف غذا و رفع خستگي راه, شاه پزشك را پيش كنيزك برد و قصة بيماري او را گفت: حكيم، دخترك را معاينه كرد. و آزمايشهاي لازم را انجام داد. و گفت: همة داروهاي آن پزشكان بيفايده بوده و حال مريض را بدتر كرده, آنها از حالِ دختر بيخبر بودند و معالجة تن ميكردند. حكيم بيماري دخترك را كشف كرد, امّا به شاه نگفت. او فهميد دختر بيمار دل است. تنش خوش است و گرفتار دل است. عاشق است. عاشقي پيداست از زاري دل نيست بيماري چو بيماري دل درد عاشق با ديگر دردها فرق دارد. عشق آينة اسرارِ خداست. عقل از شرح عشق ناتوان است. شرحِ عشق و عاشقي را فقط خدا ميداند. حكيم به شاه گفت: خانه را خلوت كن! همه بروند بيرون، حتي خود شاه. من ميخواهم از اين دخترك چيزهايي بپرسم. همه رفتند، حكيم ماند و دخترك. حكيم آرام آرام از دخترك پرسيد: شهر تو كجاست؟ دوستان و خويشان تو كي هستند؟ پزشك نبض دختر را گرفته بود و ميپرسيد و دختر جواب ميداد. از شهرها و مردمان مختلف پرسيد، از بزرگان شهرها پرسيد، نبض آرام بود، تا به شهر سمرقند رسيد، ناگهان نبض دختر تند شد و صورتش سرخ شد. حكيم از محلههاي شهر سمر قند پرسيد. نام كوچة غاتْفَر، نبض را شديدتر كرد. حكيم فهميد كه دخترك با اين كوچه دلبستگي خاصي دارد. پرسيد و پرسيد تا به نام جوان زرگر در آن كوچه رسيد، رنگ دختر زرد شد، حكيم گفت: بيماريت را شناختم، بزودي تو را درمان ميكنم. اين راز را با كسي نگويي. راز مانند دانه است اگر راز را در دل حفظ كني مانند دانه از خاك ميرويد و سبزه و درخت ميشود. حكيم پيش شاه آمد و شاه را از كار دختر آگاه كرد و گفت: چارة درد دختر آن است كه جوان زرگر را از سمرقند به اينجا بياوري و با زر و پول و او را فريب دهي تا دختر از ديدن او بهتر شود. شاه دو نفر داناي كار دان را به دنبال زرگر فرستاد. آن دو زرگر را يافتند او را ستودند و گفتند كه شهرت و استادي تو در همه جا پخش شده، شاهنشاه ما تو را براي زرگري و خزانه داري انتخاب كرده است. اين هديهها و طلاها را برايت فرستاده و از تو دعوت كرده تا به دربار بيايي، در آنجا بيش از اين خواهي ديد. زرگر جوان، گول مال و زر را خورد و شهر و خانوادهاش را رها كرد و شادمان به راه افتاد. او نميدانست كه شاه ميخواهد او را بكشد. سوار اسب تيزپاي عربي شد و به سمت دربار به راه افتاد. آن هديهها خون بهاي او بود. در تمام راه خيال مال و زر در سر داشت. وقتي به دربار رسيدند حكيم او را به گرمي استقبال كرد و پيش شاه برد، شاه او را گرامي داشت و خزانههاي طلا را به او سپرد و او را سرپرست خزانه كرد. حكيم گفت: اي شاه اكنون بايد كنيزك را به اين جوان بدهي تا بيماريش خوب شود. به دستور شاه كنيزك با جوان زرگر ازدواج كردند و شش ماه در خوبي و خوشي گذراندند تا حال دخترك خوبِ خوب شد. آنگاه حكيم دارويي ساخت و به زرگر داد. جوان روز بروز ضعيف ميشد. پس از يكماه زشت و مريض و زرد شد و زيبايي و شادابي او از بين رفت و عشق او در دل دخترك سرد شد: عشقهايي كز پي رنگي بود عشق نبود عاقبت ننگي بود زرگر جوان از دو چشم خون ميگريست. روي زيبا دشمن جانش بود مانند طاووس كه پرهاي زيبايش دشمن اويند. زرگر ناليد و گفت: من مانند آن آهويي هستم كه صياد براي نافة خوشبو خون او را ميريزد. من مانند روباهي هستم كه به خاطر پوست زيبايش او را ميكشند. من آن فيل هستم كه براي استخوان عاج زيبايش خونش را ميريزند. اي شاه مرا كشتي. اما بدان كه اين جهان مانند كوه است و كارهاي ما مانند صدا در كوه ميپيچد و صداي اعمال ما دوباره به ما برميگردد. زرگر آنگاه لب فروبست و جان داد. كنيزك از عشق او خلاص شد. عشق او عشق صورت بود. عشق بر چيزهاي ناپايدار. پايدار نيست. عشق زنده, پايدار است. عشق به معشوق حقيقي كه پايدار است. هر لحظه چشم و جان را تازه تازهتر ميكند مثل غنچه. عشق حقيقي را انتخاب كن, كه هميشه باقي است. جان ترا تازه ميكند. عشق كسي را انتخاب كن كه همة پيامبران و بزرگان از عشقِ او به والايي و بزرگي يافتند. و مگو كه ما را به درگاه حقيقت راه نيست در نزد كريمان و بخشندگان بزرگ كارها دشوار نيست. *** 2. طوطي و بقال يك فروشنده در دكان خود, يك طوطي سبز و زيبا داشت. طوطي, مثل آدمها حرف ميزد و زبان انسانها را بلد بود. نگهبان فروشگاه بود و با مشتريها شوخي ميكرد و آنها را ميخنداند. و بازار فروشنده را گرم ميكرد. يك روز از يك فروشگاه به طرف ديگر پريد. بالش به شيشة روغن خورد. شيشه افتاد و نشكست و روغنها ريخت. وقتي فروشنده آمد, ديد كه روغنها ريخته و دكان چرب و كثيف شده است. فهميد كه كار طوطي است. چوب برداشت و بر سر طوطي زد. سر طوطي زخمي شد و موهايش ريخت و كَچَل شد. سرش طاس طاس شد. طوطي ديگر سخن نميگفت و شيرين سخني نميكرد. فروشنده و مشتريهايش ناراحت بودند. مرد فروشنده از كار خود پيشمان بود و ميگفت كاش دستم ميشكست تا طوطي را نميزدم او دعا ميكرد تا طوطي دوباره سخن بگويد و بازار او را گرم كند. روزي فروشنده غمگين كنار دكان نشسته بود. يك مرد كچل طاس از خيابان ميگذشت سرش صاف صاف بود مثل پشت كاسة مسي. ناگهان طوطي گفت: اي مرد كچل , چرا شيشة روغن را شكستي و كچل شدي؟ تو با اين كار به انجمن كچلها آمدي و عضو انجمن ما شدي؟ نبايد روغنها را ميريختي. مردم از مقايسة طوطي خنديدند. او فكر ميكرد هر كه كچل باشد. روغن ريخته است. *** 3. طوطي و بازرگان بازرگاني يك طوطي زيبا و شيرين سخن در قفس داشت. روزي كه آمادة سفرِ به هندوستان بود. از هر يك از خدمتكاران و كنيزان خود پرسيد كه چه ارمغاني برايتان بياورم, هر كدام از آنها چيزي سفارش دادند. بازرگان از طوطي پرسيد: چه سوغاتي از هند برايت بياورم؟ طوطي گفت: اگر در هند به طوطيان رسيدي حال و روز مرا براي آنها بگو. بگو كه من مشتاق ديدار شما هستم. ولي از بخت بد در قفس گرفتارم. بگو به شما سلام ميرساند و از شما كمك و راهنمايي ميخواهد. بگو آيا شايسته است من مشتاق شما باشم و در اين قفس تنگ از درد جدايي و تنهايي بميرم؟ وفاي دوستان كجاست؟ آيا رواست كه من در قفس باشم و شما در باغ و سبزهزار. اي ياران از اين مرغ دردمند و زار ياد كنيد. ياد ياران براي ياران خوب و زيباست. مرد بازرگان, پيام طوطي را شنيد و قول داد كه آن را به طوطيان هند برساند. وقتي به هند رسيد. چند طوطي را بر درختان جنگل ديد. اسب را نگهداشت و به طوطيها سلام كرد و پيام طوطي خود را گفت: ناگهان يكي از طوطيان لرزيد و از درخت افتاد و در دم جان داد. بازرگان از گفتن پيام, پشيمان شد و گفت من باعث مرگ اين طوطي شدم, حتماً اين طوطي با طوطي من قوم و خويش بود. يا اينكه اين دو يك روحاند درد دو بدن. چرا گفتم و اين بيچاره را كشتم. زبان در دهان مثل سنگ و آهن است. سنگ و آهن را بيهوده بر هم مزن كه از دهان آتش بيرون ميپرد. جهان تاريك است مثل پنبهزار, چرا در پنبهزار آتش مياندازي. كساني كه چشم ميبندند و جهاني را با سخنان خود آتش ميكشند ظالمند. عالَمي را يك سخن ويران كند روبهان مرده را شيران كند بازرگان تجارت خود را با دردمندي تمام كرد و به شهر خود بازگشت, و براي هر يك از دوستان و خدمتكاران خود يك سوغات آورد. طوطي گفت: ارمغان من كو؟ آيا پيام مرا رساندي؟ طوطيان چه گفتند؟ بازرگان گفت: من از آن پيام رساندن پشيمانم. ديگر چيزي نخواهم گفت. چرا من نادان چنان كاري كردم ديگر ندانسته سخن نخواهم گفت. طوطي گفت: چرا پيشمان شدي؟ چه اتفاقي افتاد؟ چرا ناراحتي؟ بازرگان چيزي نميگفت. طوطي اسرار كرد. بازرگان گفت: وقتي پيام تو را به طوطيان گفتم, يكي از آنها از درد تو آگاه بود لرزيد و از درخت افتاد و مرد. من پشيمان شدم كه چرا گفتم؟ امّا پشيماني سودي نداشت سخني كه از زبان بيرون جست مثل تيري است كه از كمان رها شده و برنميگردد. طوطي چون سخن بازرگان را شنيد, لرزيد و افتاد و مُرد. بازرگان فرياد زد و كلاهش را بر زمين كوبيد, از ناراحتي لباس خود را پاره كرد, گفت: اي مرغ شيرين! زبان من چرا چنين شدي؟ اي دريغا مرغ خوش سخن من مُرد. اي زبان تو مايه زيان و بيچارگي من هستي. اي زبان هم آتـشي هم خرمني چند اين آتش در اين خرمن زني؟ اي زبان هم گنج بيپايان تويي اي زبـان هم رنج بيدرمان تويي بازرگان در غم طوطي ناله كرد, طوطي را از قفس در آورد و بيرون انداخت, ناگهان طوطي به پرواز درآمد و بر شاخ درخت بلندي نشست. بازرگان حيران ماند. و گفت: اي مرغ زيبا, مرا از رمز اين كار آگاه كن. آن طوطيِ هند به تو چه آموخت, كه چنين مرا بيچاره كرد. طوطي گفت: او به من با عمل خود پند داد و گفت ترا به خاطر شيرين زبانيات در قفس كردهاند , براي رهايي بايد ترك صفات كني. بايد فنا شوي. بايد هيچ شوي تا رها شوي. اگر دانه باشي مرغها ترا ميخورند. اگر غنچه باشي كودكان ترا ميچينند. هر كس زيبايي و هنر خود را نمايش دهد. صد حادثة بد در انتظار اوست. دوست و دشمن او را نظر ميزنند. دشمنان حسد و حيله ميورزند. طوطي از بالاي درخت به بازرگان پند و اندرز داد و خداحافظي كرد. بازرگان گفت: برو! خدا نگه دار تو باشد. تو راه حقيقت را به من نشان دادي من هم به راه تو ميروم. جان من از طوطي كمتر نيست. براي رهايي جان بايد همه چيز را ترك كرد. *** 4. شير بيسر و دم در شهر قزوين(1) مردم عادت داشتند كه با سوزن بر پُشت و بازو و دست خود نقشهايي را رسم كنند, يا نامي بنويسند، يا شكل انسان و حيواني بكشند. كساني كه در اين كار مهارت داشتند «دلاك» ناميده ميشدند. دلاك , مركب را با سوزن در زير پوست بدن وارد ميكرد و تصويري ميكشيد كه هميشه روي تن ميماند. روزي يك پهلوان قزويني پيش دلاك رفت و گفت بر شانهام عكس يك شير را رسم كن. پهلوان روي زمين دراز كشيد و دلاك سوزن را برداشت و شروع به نقش زدن كرد. اولين سوزن را كه در شانة پهلوان فرو كرد. پهلوان از درد داد كشيد و گفت: آي! مرا كشتي. دلاك گفت: خودت خواستهاي, بايد تحمل كني, پهلوان پرسيد: چه تصويري نقش ميكني؟ دلاك گفت: تو خودت خواستي كه نقش شير رسم كنم. پهلوان گفت از كدام اندام شير آغاز كردي؟ دلاك گفت: از دُم شير. پهلوان گفت, نفسم از درد بند آمد. دُم لازم نيست. دلاك دوباره سوزن را فرو برد پهلوان فرياد زد, كدام اندام را ميكشي؟ دلاك گفت: اين گوش شير است. پهلوان گفت: اين شير گوش لازم ندارد. عضو ديگري را نقش بزن. باز دلاك سوزن در شانة پهلوان فرو كرد, پهلوان قزويني فغان برآورد و گفت: اين كدام عضو شير است؟ دلاك گفت: شكم شير است. پهلوان گفت: اين شير سير است. عكس شير هميشه سير است. شكم لازم ندارد. دلاك عصباني شد, و سوزن را بر زمين زد و گفت: در كجاي جهان كسي شير بي سر و دم و شكم ديده؟ خدا هرگز چنين شيري نيافريده است. شير بي دم و سر و اشكم كه ديد اين چنين شيري خدا خود نافريد ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1) قزوين, شهري تاريخي است در 150 كيلومتري غرب تهران. *** 5. كشتيراني مگس مگسي بر پرِكاهي نشست كه آن پركاه بر ادرار خري روان بود. مگس مغرورانه بر ادرار خر كشتي ميراند و ميگفت: من علم دريانوردي و كشتيراني خواندهام. در اين كار بسيار تفكر كردهام. ببينيد اين دريا و اين كشتي را و مرا كه چگونه كشتي ميرانم. او در ذهن كوچك خود بر سر دريا كشتي ميراند آن ادرار، درياي بيساحل به نظرش ميآمد و آن برگ كاه كشتي بزرگ, زيرا آگاهي و بينش او اندك بود. جهان هر كس به اندازة ذهن و بينش اوست. آدمِ مغرور و كج انديش مانند اين مگس است. و ذهنش به اندازه درك ادرار الاغ و برگ كاه. *** 6. خرس و اژدها اژدهايي خرسي را به چنگ آورده بود و ميخواست او را بكشد و بخورد. خرس فرياد ميكرد و كمك ميخواست, پهلواني رفت و خرس را از چنگِ اژدها نجات داد. خرس وقتي مهرباني آن پهلوان را ديد به پاي پهلوان افتاد و گفت من خدمتگزار تو ميشوم و هر جا بروي با تو ميآيم. آن دو با هم رفتند تا اينكه به جايي رسيدند, پهلوان خسته بود و ميخواست بخوابد. خرس گفت تو آسوده بخواب من نگهبان تو هستم مردي از آنجا ميگذشت و از پهلوان پرسيد اين خرس با تو چه ميكند؟ پهلوان گفت: من او را نجات دادم و او دوست من شد. مرد گفت: به دوستي خرس دل مده, كه از هزار دشمن بدتر است. پهلوان گفت: اين مرد حسود است. خرس دوست من است من به او كمك كردم او به من خيانت نميكند. مرد گفت: دوستي و محبت ابلهان, آدم را ميفريبد. او را رها كن زيرا خطرناك است. پهلوان گفت: اي مرد, مرا رها كن تو حسود هستي. مرد گفت: دل من ميگويد كه اين خرس به تو زيان بزرگي ميزند. پهلوان مرد را دور كرد و سخن او را گوش نكرد و مرد رفت. پهلوان خوابيد مگسي بر صورت او مينشست و خرس مگس را ميزد. باز مگس مينشست چند بار خرس مگس را زد اما مگس نميرفت. خرس خشمناك شد و سنگ بزرگي از كوه برداشت و همينكه مگس روي صورت پهلوان نشست, خرس آن سنگ بزرگ را بر صورتِ پهلوان زد و سر مرد را خشخاش كرد. مهر آدم نادان مانند دوستي خرس است دشمني و دوستي او يكي است. دشمن دانا بلندت ميكند بر زمينت ميزند نادانِ دوست *** 7. كَر و عيادت مريض مرد كري بود كه ميخواست به عيادت همساية مريضش برود. با خود گفت: من كر هستم. چگونه حرف بيمار را بشنوم و با او سخن بگويم؟ او مريض است و صدايش ضعيف هم هست. وقتي ببينم لبهايش تكان ميخورد. ميفهمم كه مثل خود من احوالپرسي ميكند. كر در ذهن خود, يك گفتگو آماده كرد. اينگونه: من ميگويم: حالت چطور است؟ او خواهد گفت(مثلاً): خوبم شكر خدا بهترم. من ميگويم: خدا را شكر چه خوردهاي؟ او خواهد گفت(مثلاً): شوربا, يا سوپ يا دارو. من ميگويم: نوش جان باشد. پزشك تو كيست؟ او خواهد گفت: فلان حكيم. من ميگويم: قدم او مبارك است. همة بيماران را درمان ميكند. ما او را ميشناسيم. طبيب توانايي است. كر پس از اينكه اين پرسش و پاسخ را در ذهن خود آماده كرد. به عيادت همسايه رفت. و كنار بستر مريض نشست. پرسيد: حالت چطور است؟ بيمار گفت: از درد ميميرم. كر گفت: خدا را شكر. مريض بسيار بدحال شد. گفت اين مرد دشمن من است. كر گفت: چه ميخوري؟ بيمار گفت: زهر كشنده, كر گفت: نوش جان باد. بيمار عصباني شد. كر پرسيد پزشكت كيست. بيمار گفت: عزراييل(1). كر گفت: قدم او مبارك است. حال بيمار خراب شد, كر از خانه همسايه بيرون آمد و خوشحال بود كه عيادت خوبي از مريض به عمل آورده است. بيمار ناله ميكرد كه اين همسايه دشمن جان من است و دوستي آنها پايان يافت. از قيـاسي(2) كه بـكرد آن كـر گـزين صحبت ده ساله باطل شد بدين اول آنـكس كـاين قيـاسكـها نـمود پـيش انـوار خـدا ابـليس بـود گفت نار از خاك بي شك بهتر است من زنـار(3) و او خاك اكـدًر(4) است بسياري از مردم ميپندارند خدا را ستايش ميكنند, اما در واقع گناه ميكنند. گمان ميكنند راه درست ميروند. اما مثل اين كر راه خلاف ميروند. ــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1) قياس: مقايسه 2)عزراييل: فرشتة مرگ 3) نار: آتش 4) اَكدر: تيره, كِدر *** 8. روميان و چينيان (نقاشي و آينه) نقاشان چيني با نقاشان رومي در حضور پادشاهي, از هنر و مهارت خود سخن ميگفتند و هر گروه ادعا داشتند كه در هنر نقاشي بر ديگري برتري دارند. شاه گفت: ما شما را امتحان ميكنيم تا ببينيم كدامشان, برتر و هنرمندتر هستيد. چينيان گفتند: ما يك ديوار اين خانه را پرده كشيدند و دو گروه نقاش , كار خود را آغاز كردند. چينيها صد نوع رنگ از پادشاه خواستند و هر روز مواد و مصالح و رنگِ زيادي براي نقاشي به كار ميبردند. بعد از چند روز صداي ساز و دُهُل و شادي چينيها بلند شد, آنها نقاشي خود را تمام كردند اما روميان هنوز از شاه رنگ و مصالح نگرفته بودند و از روز اول فقط ديوار را صيقل ميزدنند. چينيها شاه را براي تماشاي نقاشي خود دعوت كردند. شاه نقاشي چينيها را ديد و در شگفت شد. نقشها از بس زيبا بود عقل را ميربود. آنگاه روميان شاه را به تماشاي كار خود دعوت كردند. ديوار روميان مثلِ آينه صاف بود. ناگهان روميها پرده را كنار زدند عكس نقاشي چينيها در آينة روميها افتاد و زيبايي آن چند برابر بود و چشم را خيره ميكرد شاه درمانده بود كه كدام نقاشي اصل است و كدام آينه است؟ صوفيان مانند روميان هستند. درس و مشق و كتاب و تكرار درس ندارند, اما دل خود را از بدي و كينه و حسادت پاك كرده اند. سينة آنها مانند آينه است. همه نقشها را قبول ميكند و براي همه چيز جا دارد. دل آنها مثل آينه عميق و صاف است. هر چه تصوير و عكس در آن بريزد پُر نميشود. آينه تا اَبد هر نقشي را نشان ميدهد. خوب و بد, زشت و زيبا را نشان ميدهد و اهلِ آينه از رنگ و بو و اندازه و حجم رهايي يافته اند. آنان صورت و پوستة علم و هنر را كنار گذاشتهاند و به مغز و حقيقت جهان و اشياء دست يافتهاند. همة رنگها در نهايت به بيرنگي ميرسد. رنگها مانند ابر است و بيرنگي مانند نور مهتاب. رنگ و شكلي كه در ابر ميبيني, نور آفتاب و مهتاب است. نور بيرنگ است. *** 9. وحدت در عشق عاشقي به در خانة يارش رفت و در زد. معشوق گفت: كيست؟ عاشق گفت: «من» هستم. معشوق گفت: برو, هنوز زمان ورود خامان و ناپُختگان عشق به اين خانه نرسيده است. تو خام هستي. بايد مدتي در آتش جدايي بسوزي تا پخته شوي, هنوز آمادگي عشق را نداري. عاشق بيچاره برگشت و يكسال در آتش دوري و جدايي سوخت, پس از يك سال دوباره به در خانة معشوق آمد و با ترس و ادب در زد. مراقب بود تا سخن بيادبانهاي از دهانش بيرون نيايد. با كمال ادب ايستاد. معشوق گفت: كيست در ميزند. عاشق گفت: اي دلبر دل رُبا, تو خودت هستي. تويي, تو. معشوق در باز كرد و گفت اكنون تو و من يكي شديم به درون خانه بيا. حالا يك «من» بيشتر نيست. دو «من»در خانة عشق جا نميشود. مانند سر نخ كه اگر دو شاخه باشد در سوزن نميرود. گفت اكنون چون مني اي من درآ نيست گنجايي دو من را در سرا *** --------------------------------- دفتر دوم 10. خر برفت و خر برفت يك صوفي مسافر, در راه به خانقاهي رسيد و شب آنجا ماند. خرش را آب و علف داد و در طويله بست. و به جمع صوفيان رفت. صوفيان فقير و گرسنه بودند. آه از فقر كه كفر و بيايمان به دنبال دارد. صوفيان, پنهاني خر مسافر را فروختند و غذا و خوردني خريدند و آن شب جشن مفّصلي بر پا كردند. مسافر خسته را احترام بسيار كردند و از آن خوردنيها خوردند. و صاحب خر را گرامي داشتند. او نيز بسيار لذّت ميبرد. پس از غذا, رقص و سماع آغاز كردند. صوفيان همه اهل حقيقت نيستند. از هزاران تن يكي تن صوفياند باقيان در دولت او ميزيند رقص آغاز شد. مُطرب آهنگِ سنگيني آغاز كرد. و ميخواند: « خر برفت و خر برفت و خر برفت». صوفيان با اين ترانه گرم شدند و تا صبح رقص و شادي كردند. دست افشاندند و پاي كوبيدند. مسافر نيز به تقليد از آنها ترانة خر برفت را با شور ميخواند. هنگام صبح همه خداحافظي كردند و رفتند صوفي بارش را برداشت و به طويله رفت تا بار بر پشت خر بگذارد و به راه ادامه دهد. اما خر در طويله نبود با خود گفت: حتماً خادم خانقاه خر را برده تا آب بدهد. خادم آمد ولي خر نبود, صوفي پرسيد: خر من كجاست. من خرم را به تو سپردم, و از تو ميخواهم. خادم گفت: صوفيان گرسنه حمله كردند, من از ترس جان تسليم شدم, آنها خر را بردند و فروختند تو گوشت لذيذ را ميان گربهها رها كردي. صوفي گفت: چرا به من خبر ندادي, حالا آنها همه رفته اند من از چه كسي شكايت كنم؟ خرم را خوردهاند و رفتهاند! خادم گفت: به خدا قسم, چند بار آمدم تو را خبر كنم. ديدم تو از همه شادتر هستي و بلندتر از همه ميخواندي خر برفت و خر برفت, خودت خبر داشتي و ميدانستي, من چه بگويم؟ صوفي گفت: آن غذا لذيذ بود و آن ترانه خوش و زيبا, مرا هم خوش ميآمد. مر مرا تقليدشان بر باد داد اي دو صد لعنت بر آن تقليد باد آن صوفي از طمع و حرص به تقليد گرفتار شد و حرص عقل او را كور كرد. ـــــــــــــــــــــــــــــ 1) خانقاه: محلي كه صوفيان در آن زندگي ميكردند. 2) سماع: رقص صوفيان 3) دولت: سايه, بخت, اقبال *** 11. زنداني و هيزم فروش فقيري را به زندان بردند. او بسيار پرخُور بود و غذاي همة زندانيان را ميدزديد و ميخورد. زندانيان از او ميترسيدند و رنج ميبردند, غذاي خود را پنهاني ميخوردند. روزي آنها به زندانبان گفتند: به قاضي بگو, اين مرد خيلي ما را آزار ميدهد. غذاي 10 نفر را ميخورد. گلوي او مثل تنور آتش است. سير نميشود. همه از او ميترسند. يا او را از زندان بيرون كنيد، يا غذا زيادتر بدهيد. قاضي پس از تحقيق و بررسي فهميد كه مرد پُرخور و فقير است. به او گفت: تو آزاد هستي, برو به خانهات. زنداني گفت: اي قاضي, من كس و كاري ندارم, فقيرم, زندان براي من بهشت است. اگر از زندان بيرون بروم از گشنگي ميميرم. قاضي گفت: چه شاهد و دليلي داري؟ مرد گفت: همة مردم ميدانند كه من فقيرم. همه حاضران در دادگاه و زندانيان گواهي دادند كه او فقير است. قاضي گفت: او را دور شهر بگردانيد و فقرش را به همه اعلام كنيد. هيچ كس به او نسيه ندهد، وام ندهد، امانت ندهد. پس از اين هر كس از اين مرد شكايت كند. دادگاه نميپذيرد... آنگاه آن مرد فقير شكمو را بر شترِ يك مرد هيزم فروش سوار كردند, مردم هيزم فروش از صبح تا شب, فقير را كوچه به كوچه و محله به محله گرداند. در بازار و جلو حمام و مسجد فرياد ميزد: «اي مردم! اين مرد را خوب بشناسيد, او فقير است. به او وام ندهيد! نسيه به او نفروشيد! با او دادوستد نكنيد, او دزد و پرخور و بيكس و كار است. خوب او را نگاه كنيد.» شبانگاه, هيزم فروش, زنداني را از شتر پايين آورد و گفت: مزد من و كراية شترم را بده, من از صبح براي تو كار ميكنم. زنداني خنديد و گفت: تو نميداني از صبح تا حالا چه ميگويي؟ به تمام مردم شهر گفتي و خودت نفهميدي؟ سنگ و كلوخ شهر ميدانند كه من فقيرم و تو نميداني؟ دانش تو, عاريه است. نكته: طمع و غرض, بر گوش و هوش ما قفل ميزند. بسياري از دانشمندان يكسره از حقايق سخن ميگويند ولي خود نميدانند مثل همين مرد هيزم فروش. *** 12. تشنه بر سر ديوار در باغي چشمهايبود و ديوارهاي بلند گرداگرد آن باغ, تشنهاي دردمند, بالاي ديوار با حسرت به آب نگاه ميكرد. ناگهان , خشتي از ديوار كند و در چشمه افكند. صداي آب, مثل صداي يار شيرين و زيبا به گوشش آمد, آب در نظرش, شراب بود. مرد آنقدر از صداي آب لذت ميبرد كه تند تند خشتها را ميكند و در آب ميافكند. آب فرياد زد: هاي, چرا خشت ميزني؟ از اين خشت زدن بر من چه فايدهاي ميبري؟ تشنه گفت: اي آب شيرين! در اين كار دو فايده است. اول اينكه شنيدن صداي آب براي تشنه مثل شنيدن صداي موسيقي رُباب(1)است. نواي آن حيات بخش است, مرده را زنده ميكند. مثل صداي رعد و برق بهاري براي باغ سبزه و سنبل ميآورد. صداي آب مثل هديه براي فقير است. پيام آزادي براي زنداني است, بوي خداست كه از يمن به محمد رسيد(2), بوي يوسف لطيف و زيباست كه از پيراهنِ يوسف به پدرش يعقوب ميرسيد(3). فايدة دوم اينكه: من هر خشتي كه بركنم به آب شيرين نزديكتر ميشوم, ديوار كوتاهتر ميشود. خم شدن و سجده در برابر خدا, مثل كندن خشت است. هر بار كه خشتي از غرور خود بكني, ديوار غرور تو كوتاهتر ميشود و به آب حيات و حقيقت نزديكتر ميشوي. هر كه تشنهتر باشد تندتر خشتها را ميكند. هر كه آواز آب را عاشقتر باشد. خشتهاي بزرگتري برميدارد. ــــــــــــــــــــــــــــ 1) رُباب: يك نوع ساز موسيقي قديمي است به شكل گيتار. 2) يك چوپان به نام اويس قرني در يمن زندگي ميكرد. او پيامبر اسلام حضرت محمد را نديده بود ولي از شنيدهها عاشق محمد(ص) شده بود پيامبر در بارة او فرمود:« من بوي خدا را از جانب يمن ميشنوم». 3) داستان يوسف و يعقوب. *** 13. موسي و چوپان حضرت موسي در راهي چوپاني را ديد كه با خدا سخن ميگفت. چوپان ميگفت: اي خداي بزرگ تو كجا هستي, تا نوكرِ تو شوم, كفشهايت را تميز كنم, سرت را شانه كنم, لباسهايت را بشويم پشههايت را بكشم. شير برايت بياورم. دستت را ببوسم, پايت را نوازش كنم. رختخوابت را تميز و آماده كنم. بگو كجايي؟ اي خُدا. همة بُزهاي من فداي تو باد.هاي و هوي من در كوهها به ياد توست. چوپان فرياد ميزد و خدا را جستجو ميكرد. موسي پيش او رفت و با خشم گفت: اي مرد احمق, اين چگونه سخن گفتن است؟ با چه كسي ميگويي؟ موسي گفت: اي بيچاره, تو دين خود را از دست دادي, بيدين شدي. بيادب شدي. اي چه حرفهاي بيهوده و غلط است كه ميگويي؟ خاموش باش, برو پنبه در دهانت كن تا خفه شوي, شايد خُدا تو را ببخشد. حرفهاي زشت تو جهان را آلوده كرد, تو دين و ايمان را پاره پاره كردي. اگر خاموش نشوي, آتش خشم خدا همة جهان را خواهد سوخت, چوپان از ترس, گريه كرد. گفت اي موسي تو دهان مرا دوختي, من پشيمانم, جان من سوخت. و بعد چوپان, لباسش را پاره كرد. فرياد كشيد و به بيابان فرار كرد. خداوند به موسي فرمود: اي پيامبر ما, چرا بندة ما را از ما دور كردي؟ ما ترا براي وصل كردن فرستاديم نه براي بريدن و جدا كردن. ما به هر كسي يك خلاق و روش جداگانه دادهايم. به هر كسي زبان و واژههايي دادهايم. هر كس با زبانِ خود و به اندازة فهمِ خود با ما سخن ميگويد. هنديان زبان خاص خود دارند و ايرانيان زبان خاص خود و اعراب زباني ديگر. پادشاه زباني دارد و گدا و چوپان هر كدام زباني و روشي و مرامي مخصوصِ خود. ما به اختلاف زبانها و روشها و صورتها كاري نداريم كارِ ما با دل و درون است. اي موسي, آداب داني و صورتگري جداست و عاشقي و سوختگي جدا. ما با عشقان كار داريم. مذهب عاشقان از زبان و مذهب صورت پرستان جداست. مذهب عاشقان عشق است و در دين عشق لفظ و صورت ميسوزد و معنا ميماند. صورت و زبان علت اختلاف است. ما لفظ و صورت نميخواهيم ما سوز دل و پاكي ميخواهيم. موسي چون اين سخنها را شنيد به بيابان رفت و دنبال چوپان دويد. ردپاي او را دنبال كرد. رد پاي ديگران فرق دارد. موسي چوپان را يافت او را گرفت و گفت: مژده مژده كه خداوند فرمود: هيچ ترتيبي و آدابي مجو هر چه ميخواهد دل تنگت, بگو *** 14. مست و محتسب محتسب(1) در نيمة شب, مستي را ديد كه كنار ديوار افتاده است. پيش رفت و گفت: تو مستي, بگو چه خوردهاي؟ چه گناه و جُرمِ بزرگي كردهاي! چه خوردهاي؟ مست گفت: از چيزي كه در اين سبو(2) بود خوردم. محتسب: در سبو چه بود؟ مست: چيزي كه من خوردم. محتسب: چه خوردهاي؟ مست: چيزي كه در اين سبو بود. اين پرسش و پاسخ مثل چرخ ميچرخيد و تكرار ميشد. محتسب گفت: «آه» كن تا دهانت را بو كنم. مست «هو» (3) كرد. محتسب ناراحت شد و گفت: من ميگويم «آه» كن, تو «هو» ميكني؟ مست خنديد و گفت: «آه» نشانة غم است. امّا من شادم, غم ندارم, ميخوارانِ حقيقت از شادي «هو هو» ميزنند. محتسب خشمگين شد, يقة مست را گرفت و گفت: تو جُرم كردهاي, بايد تو را به زندان ببرم. مست خنديد و گفت: من اگر ميتوانستم برخيزم, به خانة خودم ميرفتم, چرا به زندان بيايم. من اگر عقل و هوش داشتم مثل مردان ديگر سركار و مغازه و دكان خود ميرفتم. محتسب گفت: چيزي بده تا آزادت كنم. مست با خنده گفت: من برهنهام , چيزي ندارم خود را زحمت مده. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1) محتسب : مأمور حكومت ديني مردم را به دليل گناه دستگير ميكند. 2) سبو: (jar) كوزه كه شراب در آن ميريختند. 3) هُو: در عربي به معني «او». صوفيان براي خدا به كار ميبردند, هوهو زدن يعني خدا را خواندن. *** 15. پير و پزشك پيرمردي, پيش پزشك رفت و گفت: حافظهام ضعيف شده است. پزشك گفت: به علتِ پيري است. پير: چشمهايم هم خوب نميبيند. پزشك: اي پير كُهن, علت آن پيري است. پير: پشتم خيلي درد ميكند. پزشك: اي پيرمرد لاغر اين هم از پيري است پير: هرچه ميخورم برايم خوب نيست طبيب گفت: ضعف معده هم از پيري است. پير گفت: وقتي نفس ميكشم نفسم مي گيرد پزشك: تنگي نفس هم از پيري است وقتي فرا ميرسد صدها مرض ميآيد. پيرمرد بيمار خشمگين شد و فرياد زد: اي احمق تو از علم طب همين جمله را آموختي؟! مگر عقل نداري و نميداني كه خدا هر دردي را درماني داده است. تو خرِ احمق از بيعقلي در جا ماندهاي. پزشك آرام گفت: اي پدر عمر تو از شصت بيشتر است. اين خشم و غضب تو هم از پيري است. همه اعضاي وجودت ضعيف شده صبر و حوصلهات ضعيف شده است. تو تحمل شنيدن دو جمله حرق حق را نداري. همة پيرها چنين هستند. به غير پيران حقيقت. از برون پير است و در باطن صَبيّ خود چه چيز است؟ آن ولي و آن نبي ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1) صبي: كودكي 2) ولي : مرد حق 3) نبي: پيامبر 16. موشي كه مهار شتر را ميكشيد موشي, مهار شتري را به شوخي به دندان گرفت و به راه افتاد. شتر هم به شوخي به دنبال موش روان شد و با خود گفت: بگذار تا اين حيوانك لحظهاي خوش باشد, موش مهار را ميكشيد و شتر ميآمد. موش مغرور شد و با خود گفت: من پهلوانِ بزرگي هستم و شتر با اين عظمت را ميكشم. رفتند تا به كنار رودخانهاي رسيدند, پر آب, كه شير و گرگ از آن نميتوانستند عبور كنند. موش بر جاي خشك شد. شتر گفت: چرا ايستادي؟ چرا حيراني؟ مردانه پا در آب بگذار و برو, تو پيشواي من هستي, برو. موش گفت: آب زياد و خطرناك است. ميترسم غرق شوم. شتر گفت: بگذار ببينم اندازة آب چقدر است؟ موش كنار رفت و شتر پايش را در آب گذاشت. آب فقط تا زانوي شتر بود. شتر به موش گفت: اي موش نادانِ كور چرا ميترسي؟ آب تا زانو بيشتر نيست. موش گفت: آب براي تو مور است براي مثل اژدها. از زانو تا به زانو فرقها بسيار است. آب اگر تا زانوي توست. صدها متر بالاتر از سرِ من است. شتر گفت: ديگر بيادبي و گستاخي نكني. با دوستان هم قدّ خودت شوخي كن. موش با شتر هم سخن نيست. موش گفت: ديگر چنين كاري نميكنم, توبه كردم. تو به خاطر خدا مرا ياري كن و از آب عبور ده, شتر مهرباني كرد و گفت بيا بر كوهان من بنشين تا هزار موش مثل تو را به راحتي از آب عبور دهم. *** 17. درخت بي مرگي دانايي به رمز داستاني ميگفت: در هندوستان درختي است كه هر كس از ميوهاش بخورد پير نمي شود و نميميرد. پادشاه اين سخن را شنيد و عاشق آن ميوه شد, يكي از كاردانان دربار را به هندوستان فرستاد تا آن ميوه را پيدا كند و بياورد. آن فرستاده سالها در هند جستجو كرد. شهر و جزيرهاي نماند كه نرود. از مردم نشانيِ آن درخت را ميپرسيد, مسخرهاش ميكردند. ميگفتند: ديوانه است. او را بازي ميگرفتند بعضي ميگفتند: تو آدم دانايي هستي در اين جست و جو رازي پنهان است. به او نشاني غلط ميدادند. از هر كسي چيزي ميشنيد. شاه براي او مال و پول ميفرستاد و او سالها جست و جو كرد. پس از سختيهاي بسيار, نااميد به ايران برگشت, در راه ميگريست و نااميد ميرفت, تا در شهري به شيخ دانايي رسيد. پيش شيخ رفت و گريه كرد و كمك خواست. شيخ پرسيد: دنبال چه ميگردي؟ چرا نااميد شدهاي؟ فرستادة شاه گفت: شاهنشاه مرا انتخاب كرد تا درخت كميابي را پيدا كنم كه ميوة آن آب حيات است و جاودانگي ميبخشد. سالها جُستم و نيافتم. جز تمسخر و طنز مردم چيزي حاصل نشد. شيخ خنديد و گفت: اي مرد پاك دل! آن درخت, درخت علم است در دل انسان. درخت بلند و عجيب و گستردة دانش, آب حيات و جاودانگي است. تو اشتباه رفتهاي، زيرا به دنبال صورت هستي نه معني, آن معناي بزرگ (علم) نامهاي بسيار دارد. گاه نامش درخت است و گاه آفتاب, گاه دريا و گاه ابر, علم صدها هزار آثار و نشان دارد. كمترين اثر آن عمر جاوادنه است. علم و معرفت يك چيز است. يك فرد است. با نامها و نشانههاي بسيار. مانند پدرِ تو, كه نامهاي زياد دارد: براي تو پدر است, براي پدرش, پسر است, براي يكي دشمن است, براي يكي دوست است, صدها, اثر و نام دارد ولي يك شخص است. هر كه به نام و اثر نظر داشته باشد, مثل تو نااميد ميماند, و هميشه در جدايي و پراكندگي خاطر و تفرقه است. تو نام درخت را گرفتهاي نه راز درخت را. نام را رها كن به كيفيت و معني و صفات بنگر, تا به ذات حقيقت برسي, همة اختلافها و نزاعها از نام آغاز ميشود. در درياي معني آرامش و اتحاد است. *** 18. نزاع چهار نفر بر سر انگور چهار نفر, با هم دوست بودند, عرب, ترك, رومي و ايراني, مردي به آنها يك دينار پول داد. ايراني گفت: «انگور» بخريم و بخوريم. عرب گفت: نه! من «عنب» ميخواهم, ترك گفت: بهتر است «اُزوُم» بخريم. رومي گفت: دعوا نكنيد! استافيل ميخريم, آنها به توافق نرسيدند. هر چند همة آنها يك ميوه، يعني انگور ميخواستند. از ناداني مشت بر هم ميزدند. زيرا راز و معناي نامها را نميدانستند. هر كدام به زبان خود انگور ميخواست. اگر يك مرد داناي زباندان آنجا بود, آنها را آشتي ميداد و ميگفت من با اين يك دينار خواستة همه ي شما را ميخرم، يك دينار هر چهار خواستة شما را بر آورده ميكند. شما دل به من بسپاريد، خاموش باشيد. سخن شما موجب نزاع و دعوا است، چون معناي نامها را ميدانم اختلاف شماها در نام است و در صورت, معنا و حقيقت يك چيز است. *** دفتر سوم 19. شغال در خُمّ رنگ شغالي به درونِ خم رنگآميزي رفت و بعد از ساعتي بيرون آمد, رنگش عوض شده بود. وقتي آفتاب به او ميتابيد رنگها ميدرخشيد و رنگارنگ ميشد. سبز و سرخ و آبي و زرد و. .. شغال مغرور شد و گفت من طاووس بهشتيام, پيش شغالان رفت. و مغرورانه ايستاد. شغالان پرسيدند, چه شده كه مغرور و شادكام هستي؟ غرورداري و از ما دوري ميكني؟ اين تكبّر و غرور براي چيست؟ يكي از شغالان گفت: اي شغالك آيا مكر و حيلهاي در كار داري؟ يا واقعاً پاك و زيبا شدهاي؟ آيا قصدِ فريب مردم را داري؟ شغال گفت: در رنگهاي زيباي من نگاه كن, مانند گلستان صد رنگ و پرنشاط هستم. مرا ستايش كنيد. و گوش به فرمان من باشيد. من افتخار دنيا و اساس دين هستم. من نشانة لطف خدا هستم, زيبايي من تفسير عظمت خداوند است. ديگر به من شغال نگوييد. كدام شغال اينقدر زيبايي دارد. شغالان دور او جمع شدند او را ستايش كردند و گفتند اي والاي زيبا, تو را چه بناميم؟ گفت من طاووس نر هستم. شغالان گفتند: آيا صدايت مثل طاووس است؟ گفت: نه, نيست. گفتند: پس طاووس نيستي. دروغ ميگويي زيبايي و صداي طاووس هدية خدايي است. تو از ظاهر سازي و ادعا به بزرگي نميرسي. *** 20. مرد لاف زن يك مرد لاف زن, پوست دنبهاي چرب در خانه داشت و هر روز لب و سبيل خود را چرب ميكرد و به مجلس ثروتمندان ميرفت و چنين وانمود ميكرد كه غذاي چرب خورده است. دست به سبيل خود ميكشيد. تا به حاضران بفهماند كه اين هم دليل راستي گفتار من. امّا شكمش از گرسنگي ناله ميكرد كه اي درغگو, خدا , حيله و مكر تو را آشكار كند! اين لاف و دروغ تو ما را آتش ميزند. الهي, آن سبيل چرب تو كنده شود, اگر تو اين همه لافِ دروغ نميزدي, لااقل يك نفر رحم ميكرد و چيزي به ما ميداد. اي مرد ابله لاف و خودنمايي روزي و نعمت را از آدم دور ميكند. شكم مرد, دشمن سبيل او شده بود و يكسره دعا ميكرد كه خدايا اين درغگو را رسوا كن تا بخشندگان بر ما رحم كنند, و چيزي به اين شكم و روده برسد. عاقبت دعاي شكم مستجاب شد و روزي گربهاي آمد و آن دنبة چرب را ربود. اهل خانه دنبال گربه دويدند ولي گربه دنبه را برد. پسر آن مرد از ترس اينكه پدر او را تنبيه كند رنگش پريد و به مجلس دويد, و با صداي بلند گفت پدر! پدر! گربه دنبه را برد. آن دنبهاي كه هر روز صبح لب و سبيلت را با آن چرب ميكردي. من نتوانستم آن را از گربه بگيرم. حاضران مجلس خنديدند, آنگاه بر آن مرد دلسوزي كردند و غذايش دادند. مرد ديد كه راستگويي سودمندتر است از لاف و دروغ. *** 21. مارگير بغداد مارگيري در زمستان به كوهستان رفت تا مار بگيرد. در ميان برف اژدهاي بزرگ مردهاي ديد. خيلي ترسيد, امّا تصميم گرفت آن را به شهر بغداد بياورد تا مردم تعجب كنند, و بگويد كه اژدها را من با زحمت گرفتهام و خطر بزرگي را از سر راه مردم برداشتهام و پول از مردم بگيرد. او اژدها را كشان كشان , تا بغداد آورد. همه فكر ميكردند كه اژدها مرده است. اما اژدها زنده بود ولي در سرما يخ زده بود و مانند اژدهاي مرده بيحركت بود. دنيا هم مثل اژدها در ظاهر فسرده و بيجان است اما در باطن زنده و داراي روح است. مارگير به كنار رودخانة بغداد آمد تا اژدها را به نمايش بگذارد, مردم از هر طرف دور از جمع شدند, او منتظر بود تا جمعيت بيشتري بيايند و او بتواند پول بيشتري بگيرد. اژدها را زير فرش و پلاس پنهان كرده بود و براي احتياط آن را با طناب محكم بسته بود. هوا گرم شد و آفتابِ عراق, اژدها را گرم كرد يخهاي تن اژدها باز شد، اژدها تكان خورد، مردم ترسيدند، و فرار كردند، اژدها طنابها را پاره كرد و از زير پلاسها بيرون آمد, و به مردم حمله بُرد. مردم زيادي در هنگام فرار زير دست و پا كشته شدند. مارگير از ترس برجا خشك شد و از كار خود پشيمان گشت. ناگهان اژدها مارگير را يك لقمه كرد و خورد. آنگاه دور درخت پيچيد تا استخوانهاي مرد در شكم اژدها خُرد شود. شهوتِ ما مانند اژدهاست اگر فرصتي پيدا كند, زنده ميشود و ما را ميخورد. *** 22. فيل در تاريكي شهري بود كه مردمش, اصلاً فيل نديده بودند, از هند فيلي آوردند و به خانة تاريكي بردند و مردم را به تماشاي آن دعوت كردند, مردم در آن تاريكي نميتوانستند فيل را با چشم ببينيد. ناچار بودند با دست آن را لمس كنند. كسي كه دستش به خرطوم فيل رسيد. گفت: فيل مانند يك لولة بزرگ است. ديگري كه گوش فيل را با دست گرفت؛ گفت: فيل مثل بادبزن است. يكي بر پاي فيل دست كشيد و گفت: فيل مثل ستون است. و كسي ديگر پشت فيل را با دست لمس كرد و فكر كرد كه فيل مانند تخت خواب است. آنها وقتي نام فيل را ميشنيدند هر كدام گمان ميكردند كه فيل همان است كه تصور كردهاند. فهم و تصور آنها از فيل مختلف بود و سخنانشان نيز متفاوت بود. اگر در آن خانه شمعي ميبود. اختلاف سخنان آنان از بين ميرفت. ادراك حسي مانند ادراك كف دست, ناقص و نارسا است. نميتوان همه چيز را با حس و عقل شناخت. *** 23. معلم و كودكان كودكان مكتب از درس و مشق خسته شده بودند. با هم مشورت كردند كه چگونه درس را تعطيل كنند و چند روزي از درس و كلاس راحت باشند. يكي از شاگردان كه از همه زيركتر بود گفت: فردا ما همه به نوبت به مكتب ميآييم و يكي يكي به استاد ميگوييم چرا رنگ و رويتان زرد است؟ مريض هستيد؟ وقتي همه اين حرف را بگوييم او باور ميكند و خيال بيماري در او زياد ميشود. همة شاگردان حرف اين كودك زيرك را پذيرفتند و با هم پيمان بستند كه همه در اين كار متفق باشند، و كسي خبرچيني نكند. فردا صبح كودكان با اين قرار به مكتب آمدند. در مكتبخانه كلاس درس در خانة استاد تشكيل ميشد. همه دم در منتظر شاگرد زيرك ايستادند تا اول او داخل برود و كار را آغاز كند.او آمد و وارد شد و به استاد سلام كرد و گفت : خدا بد ندهد؟ چرا رنگ رويتان زرد است؟ استاد گفت: نه حالم خوب است و مشكلي ندارم، برو بنشين درست را بخوان.اما گمان بد در دل استاد افتاد. شاگرد دوم آمد و به استاد گفت : چرا رنگتان زرد است؟ وهم در دل استاد بيشتر شد. همينطور سي شاگرد آمدند و همه همين حرف را زدند. استاد كم كم يقين كرد كه حالش خوب نيست. پاهايش سست شد به خانه آمد، شاگردان هم به دنبال او آمدند. زنش گفت چرا زود برگشتي؟ چه خبر شده؟ استاد با عصبانيت به همسرش گفت: مگر كوري؟ رنگ زرد مرا نميبيني؟ بيگانهها نگران من هستند و تو از دورويي و كينه، بدي حال مرا نميبيني. تو مرا دوست نداري. چرا به من نگفتي كه رنگ صورتم زرد است؟ زن گفت: اي مرد تو حالت خوب است. بد گمان شدهاي. استاد گفت: تو هنوز لجاجت ميكني! اين رنج و بيماري مرا نميبيني؟ اگر تو كور و كر شدهاي من چه كنم؟ زن گفت : الآن آينه ميآورم تا در آينه ببيني، كه رنگت كاملاً عادي است. استاد فرياد زد و گفت: نه تو و نه آينهات، هيچكدام راست نميگوييد. تو هميشه با من كينه و دشمني داري. زود بستر خواب مرا آماده كن كه سرم سنگين شد، زن كمي ديرتر، بستر را آماده كرد، استاد فرياد زد و گفت تو دشمن مني. چرا ايستادهاي ؟ زن نميدانست چه بگويد؟ با خود گفت اگر بگويم تو حالت خوب است و مريض نيستي، مرا به دشمني متهم ميكند و گمان بد ميبرد كه من در هنگام نبودن او در خانه كار بد انجام ميدهم. اگر چيزي نگويم اين ماجرا جدي ميشود. زن بستر را آماده كرد و استاد روي تخت دراز كشيد. كودكان آنجا كنار استاد نشستند و آرام آرام درس ميخواندند و خود را غمگين نشان ميدادند. شاگرد زيرك با اشاره كرد كه بچهها يواش يواش صداشان را بلند كردند. بعد گفت : آرام بخوانيد صداي شما استاد را آزار ميدهد. آيا ارزش دارد كه براي يك ديناري كه شما به استاد ميدهيد اينقدر درد سر بدهيد؟ استاد گفت: راست ميگويد. برويد. درد سرم را بيشتر كرديد. درس امروز تعطيل است. بچهها براي سلامتي استاد دعا كردند و با شادي به سوي خانهها رفتند. مادران با تعجب از بچهها پرسيدند : چرا به مكتب نرفتهايد؟ كودكان گفتند كه از قضاي آسمان امروز استاد ما بيمار شد. مادران حرف شاگردان را باور نكردند و گفتند: شما دروغ ميگوييد. ما فردا به مكتب ميآييم تا اصل ماجرا را بدانيم. كودكان گفتند: بفرماييد، بروييد تا راست و دروغ حرف ما را بدانيد. بامداد فردا مادران به مكتب آمدند، استاد در بستر افتاده بود، از بس لحاف روي او بود عرق كرده بود و ناله ميكرد، مادران پرسيدند: چه شده؟ از كي درد سر داريد؟ ببخشيد ما خبر نداشتيم. استاد گفت: من هم بيخبر بودم، بچهها مرا از اين درد پنهان باخبر كردند. من سرگرم كارم ب
همه ی ما با این بیت سعدی آشنا هستیم و غالبا آن را این طور می نویسیم و می خوانیم: بنی آدم اعضای یکدیگرند که در آفرینش ز یک گوهرند ولی شادروان استاد سعید نفیسی معتقد است که صحیح این بیت چنین است: بنی آدم اعضای یک پیکرند که در آفرینش ز یک گوهرند وی دو دلیل برای نظر خود اقامه می کند: ۱.در زمان سعدی یک نوع خط رواج داشته که همه ی مردم با آن می نوشتند و به آن "خط تعلیق"می گفتند.در خط تعلیق معمول بوده است که برای تند نوشتن گاهی بعضی حروف را که باید جدا بنویسند به هم می چسباندند.مثل خط شکسته ی امروز.از آن جمله در کلمه "یکدیگر""دال"را به "یا"می چسباندند و "پیکر"و"دیگر"را مثل هم می نوشتند.همین بلا به مرور زمان بر سر شعر سعدی هم آمده و کم کم "یک پیکرند"به "یکدیگرند"تبدیل شده است. ۲.حال از نظر معنا هم که نگاه کنیم. شاعر بزرگی چون سعدی نمی گوید:"بنی آدم اعضای یکدیگرند." مخصوصا جایی که پس از آن می گوید: چو عضوی به درد آورد روزگار دگر عضوها را نماند قرار شک نیست که عضو یعنی اجزای یک پیکر و یک بدن.وانگهی تصور کنید که اگر "اعضای یکدیگرند"بخوانیم چه قدر مضحک می شود.نتیجه این می شود که "من سر شما هستم و شما مثلا دست من هستید." مرد بزرگی مثل سعدی هرگز این طور حرف نمی زند.1 قابل اشاره است که ابیات مذکور به احتمال زیاد مقتبس از حدیث نبوی است که می فرماید: «مثل المؤمنین فی تواددهم و تراحمهم کمثل الجسد اذا اشتکی بعض تداعی له سائر اعضاء جسده بالحمی و السهر»؛ مثل مؤمنان در رابطه دوستی بینشان مثل بدن است که وقتی یکی از اعضای آن مریض می شود، بقیه اعضا با همکاری و شب زنده داری با او همدردی می کنند. 2 1- منبع : گلستانه به نقل از «از کتاب ریاضی دلاویز در ادب گهرریز ـ احمد شرف الدین» 2- منبع حدیث: کتابخانه طهور
از مال جهان ز کهنه و نو دارم پسری به نام خسرو هر چند که سال او چهار است پیداست که طفل هوشیار است در دیده ی من چنین نماید بر دیده ی غیر تا چه آید هر چند که طفل زشت باشد در چشم پدر بهشت باشد آری مثل است که قر نبی در دیده ی مادر است حسنی هان ای پسر عزیز دلبند بشنو ز پدر نصیحتی چند زین گفته سعادت تو جویم پس یاد بگیر هرچه گویم می باش به عمر خود سحر خیز وز خواب سحرگهان بپرهیز اندر نفس سحر نشاطی است کان را با روح ارتباطی است دریاب سحر کنار جو را پاکیزه بشوی دست و رو را صابونت اگر بود میسّر بر شستن دست و رو چه بهتر با حوله ی پاک خشک کن رو پس شانه بزن به مو و ابرو کن پاک و تمیز گوش و گردن کاین کار ضرورت است کردن تا آن که به پهلویت نشیند چرک گل و گوش تو را نبیند در پاکی دست کوش کز دست دانند ترا چه مرتبت هست چرکین مگذار بیخ دندان کان وقت سخن شود نمایان پیراهن خویش کن گزیده هم شسته و هم اتو کشیده کن کفش و کلاه با برس پاک نیکو بستر ز جامه ات خاک در آینه خویش را نظر کن پاکیزه لباس خود به بر کن از نرم و خشن هر آنچه پوشی باید که به پاکیش بکوشی گر جامه گلیم یا که دیباست چون پاک و تمیز بود زیباست چون غیر به پیش خویش بینی انگشت مبر به گوش و بینی دندان بر کس خلال منمای ناخن بر این و آن مپیرای در بزم چنان دهن مدرّان کت قعر دهان شود نمایان خمیازه کشید می نباید طوری که به خلق خوش نیاید چون بر سر سفره ای نشستی زنهار مکن دراز دستی زان کاسه بخور که پیش دست است بر کاسه دیگری مبر دست ده قوت ز بیش و کم شکم را در بند مباش بیش و کم را با مادر خویش مهربان باش آماده خدمتش به جان باش با چشم ادب نگر پدر را از گفته ی او مپیچ سر را چون این دو شوند از تو خرسند خرسند شود از تو خداوند در کوچه چو می روی به مکتب معقول گذر کن و مؤدب چون با ادب و تمیز باشی پیش همه کس عزیز باشی در مدرسه ساکت و متین شو بیهوده مگوی و یاوه مشنو اندر سر درس ، گوش می باش با هوش و سخن نیوش می باش می کوش که هر چه گوید استاد گیری همه را به چابکی یاد کم گوی و مگوی هرچه دانی لب دوخته دار تا توانی بس سر که فتاده ی زبان است با یک نقطه زبان زیان است آن قدر رواست گفتنِِ آن کاید ضرر از نهفتن آن نادان به سر زبان نهد دل در قلب بود زبان عاقل اندر وسط کلام مردم لب باز مکن تو بر تکلم زنهار مگو سخن به جز راست هر چند تورا در آن ضرر هاست گفتار دروغ را اثر نیست چیزی ز دروغ زشت تر نیست تا پیشه ی توست راست گویی هرگز مبری سیاه رویی از خجلت شرمش ار شود فاش یاد آر و دگر دروغ متراش چون خوی کند زبان به دشنام آن به که بریده باد از کام از عیب کسان زبان فرو بند عیبش به زبان خویش مپسند زنهار مده بدان به خود راه کز مونس بد نعوذ بالله در صحبت سفله چون درآیی بالطبع به سفلگی گرایی با مردم ذی شرف در آمیز تا طبع تو ذی شرف شود نیز لبلاب ضعیف بین که چندی پیچد به چنار ارجمندی در صحبت او بلند گردد مانند وی ارجمند گردد در عهد شباب چند سالی کسب هنری کن و کمالی تا آن که به روزگار پیری در ذلت و مسکنت نمیری امروز سه سال پیش از این نیست بی علم دگر نمی توان زیست گر صنعت و حرفتی ندانی زحمت ببری ز زندگانی از طبّ و طبیعی و ریاضی قلب تو به هرچه هست یک فن بپسند و خاص خود کن تحصیل به اختصاص خود کن چون خوب کم از بد فزون به ذی فن به جهان ز ذی فنون به خوانم به تو بیتی از نظامی آن میر سخنوران نامی پالانگری به غایت خود بهتر ز کلاه دوزی بد آن طفل که قدر وقت دانست دانستن قدر خود توانست هر آنچه رود ز دست انسان شاید که به دست آید آسان جز وقت که پیش کس نپاید چون رفت ز کف به کف نیاید گر گوهری از کفت برون تافت در سایه وقت می توان یافت ور وقت رود به دست ارزان با هیچ گهر خرید نتوان هر شب که روی به جامه خواب کن نیک تأمل اندر این باب کان روز به علم تو چه افزود وز کرده خود چه برده ای سود روزی که در آن نکرده ای کار آن روز ز عمر خویش مشمار من می روم و تو ماند خواهی وین دفتر ، درس خواند خواهی این جا چو رسی مرا دعا کن با فاتحه روحم آشنا کن
سابقاً به تبعیّت از تقویم ترکان ایغوری که برای هر سال نامی نهاده بودند. در ایران نیز سالها را به نامهای مزبور می شناختند و در تقویم ها نیز ثبت می کردند و بدین ترتیب برای یک دوره دوازده ساله نام گذاری شده بود و اسامی مزبور بدین قرار بوده است: موش– گاو- پلنگ– خرگوش– نهنگ – مار– اسب– گوسفند– میمون– مرغ- سگ– خوک– و این همان نامهائی است که ابونصر فراهی در کتاب نصاب الصبیان آنها را در این رباعی به نظم در آورده است . موش و بقر و پلنگ و خرگوش زین چار چو بگذری ، نهنگ آید و مار و آنگاه به اسب وگوسفند است شمار حمدونه و مرغ و سگ و خوک آخر کار و امّا برای تشخیص اینکه هر سالی بر اساس این تقسیم بندی با کدام یک از نام این حیوانات مطابق است ساده ترین روش این است که از سال خورشیدی هجری عدد 6 را کم و سپس باقیماندۀ آن را بر عدد 12 تقسیم نمائیم و عدد باقیمانده که حتماً از عدد 12 کمتر است از نام موش بشمریم نام سال مطلوب بدست می آید. مثال: می خواهیم بدانیم سال 1382 با کدامیک از نام حیوانات مطابقت می کند. نخست از سال 1382 عدد 6 را کم می کنیم سپس باقیمانده را بر عدد 12 تقسیم می کنیم باقیماندۀ آن تقسیم 8 است و هشتمین نام از سلسله متوالی اسامی حیوانات گوسفند می باشد پس سال 1382 سال گوسفند است. ماههای عربی ز محـرم چـو گذشـتی چه بود ماه صـفر دو ربیـع و دو جمـادی ز پـی یکدیگر رجب است از پی شعبان و رمضان و شوّال پس به ذیقعده و ذیحجّه بکن نیک نظر فصول اربعه ربیع اسم بهار آمد خریف اسم خزان آنگه شتا و صیف بی شبهه زمستان است وتابستان
در زیر چند نمونه فعالیت گروهی مربوط به درس فارسی راهنمایی ذکر می شود که امیدوارم مورد توجه همکاران ادبیاتی و دانش آموزان عزیز قرارگیرد: 1-تهیه ی پوشه ی کار توسط دانش آموزان شامل موارد:تحقیق درباره ی زندگی شاعران و نویسندگان کتاب فارسی،جمع آوری تصاویر شاعران و نویسندگان کتاب،نوشتن شعر یا متن به خطی زیبا از شاعران یا نویسندگان ،انجام تکلیف و تمرین دستور زبان فارسی. 2-تهیه ی کتاب داستان: دانش آموزان به صورت گروهی کتاب های کوچکی به شکل های مختلف با توجه به علاقه ی خود می سازند و از زبان خود داستان های کودکانه ای در آن می نویسند و سپس با تصاویری که مربوط به داستان است آن را زیباتر می کنند.اسامی خود را نیز با عنوان نویسنده،نقاش و خوشنویس در آن ثبت می کنند. 3- تهیه ی کارت پستال:دانش آموزان با توجه به علاقه و سلیقه ی خود با کمک مقواهای رنگی و تصاویر زیبایی که خودشان نقاشی می کنند کارت پستال تهیه کرده وبا خطی زیبا شعر یا متن به مناسبتهای مختلف در آن ثبت می کنند. 4- تهیه ی قاب عکس:دانش آموزان با توجه به سلیقه ی خود با کمک مقواهای رنگی،تصاویر زیبایی(موضوع آزاد) را نقاشی کرده یا شعر و متن زیبایی را نوشته وآن را به صورت قاب عکس می سازد.در این کار از چوب،شیشه وپارچه هم می توان استفاده کرد. 5-تهیه ی جنگ ادبی:دانش آموزان به صورت گروهی مطالبی مانند:مقدمه،مناجات،زندگی یک شاعر یانویسنده، حکایت،ضرب المثل،لبخند،تصاویر شاعران،خواص یک میوه یا گیاه دارویی و...را در یک پوشه جمع آوری می کنند. 6- تهیه ی دفتر چه ی مردم شناسی:دانش آموزان به صورت گروهی اطلاعاتی درباره ی شیوه ی زندگی،آداب و رسوم و...مردم استان ها (هر گروه یک استان) به دست می آورندوهمراه با تصاویری در این مورد در دفترچه ای ثبت می کنند.(مربوط به فصل سرزمین من) 7-تهیه ی دفترچه ی زیبایی های طبیعت: دانش آموزان با توجه به علاقه ی خود تصاویر گوناگونی از زیبایی های طبیعت را جمع آوری می کنندو با چسباندن آن به روی کاغذهای سفید دفتر دو خط زیبایی های آن تصویر را توصیف می کنند و با خط تحریری زیر آن می نویسند.(تقویت مهارت انشانویسی) 8-تهیه ی دفترچه ای از دنیای پرندگان:هر گروه 5پرنده را انتخاب کرده و تصویر آنها را روی کاغذ نقاشی می کنند.سپس با استفاده از فرهنگ لغت(معین یا دهخدا( توصیفی از شکل پرنده،مکان زندگی،غذای مورد استفاده و نیز چند بیت شعر مربوط به آن پرنده را با خط تحریری در زیر هر تصویر می نویسند.به جای پرندگان از انواع گلها یا درختان نیز می توانند دفترچه تهیه کنند به ویژه گلها یا درختانی که در ادبیات فراوان نام برده شده اند.(آشنایی با طرز استفاده از فرهنگ لغت)
اهداف اخلاقی |
|
1. راستگو، امانت دار و رازنگهدار است. 2. به ارزش های اخلاقی علاقه نشان می دهد. 3. به ارزش ها و توانایی های خود آگاه است و سعی در پرورش آن ها دارد. 4. دختری عفیف و با حیا و پسری شجاع و غیور است. 5. اطاعت از والدین را وظیفه می داند. 6. برای انجام کارهای خود شخصاً اقدام می کند و خود را از مشورت دیگران بی نیاز نمی داند. 7. موفقیت دیگرا را ارج می نهد و خود نیز برای رسیدن به موفقیت تلاش می کند. 8. به دیگران کمک می کند و در رفع ضعف های آن ها می کوشد. 9. از لباس های مناسب اسلامی ایرانی استفاده می کند. 10. اوقات فراغت خود را با فعالیت های مناسب پر می کند. 11. وضع ظاهری خود را با توجه به موازین دینی و اجتماع مرتب می کند. 12. توانایی عفو کردن دیگران در او به وجود آمده است. 13. با دقت در اعمال خود نسبت به دیگران زمینه ی اشتباه و خطای آن ها را در مورد خود از بین می برد. 14. رعایت احترام دیگران را در صحبت با آن ها لازم می داند و با جملات احترام آمیز سخن می گوید. 15. کاری از دیگران خواستن را مگر در صورت ناچاری امری ناپسند می داند. 16. به پیشرفت کشور خود و هموطنان اش اهمیت می دهد و یکپارچگی ملی را با ارزش می داند. 17. استفاده از تجربه بزرگترها را برای پیشرفت خود و دیگران لازم می داند. 18. قبل از عمل فکر می کند. 19. به انتقاد از خود و دیگران اهمیت می دهد. 20. خوب را از بد تشخیص می دهد و گرایش به خوبی دارد. 21. رفتاری متعادل دارد وسعی می کند بر احساساست خود تسلط یابد. 22. به رعایت نظم و انضباط عادت کرده است. 23. رعایت قانون را برای حفظ حقوق همه لازم می داند. |
|
اهداف اعتقادی |
|
1. اصول دین را باور دارد و بر مبنای آن عمل می کند. 2. خدا را به دلیل ربوبیت شایسته اطاعت می کند. 3. با انبیا و ائمه ی معصومین (ع) آشنایی دارد و به مطالعه ی زندگی آن ها علاقه نشان می دهد. 4. با ولایت فقیه آشنایی دارد و رابطه ی آن را با امامت می داند. 5. به رعایت تولی و تبری توجه دارد. 6. به اولیای دین، بزرگان و شخصیت های اسلامی آشنایی دارد و به مطالعه ی زندگی آن ها علاقه نشان می دهد. 7. به قیامت و حساب در آن روز را باور دارد و خود را در رابطه با اعمالش در نزد خداوند مسئوول می داند. 8. نماز را مهم ترین راه ارتباط با خدا می داند و به خواندن نمازهای پنج گانه عادت کرده است. 9. قرآن را صحیح می کند و با برخی از قصص آن آشناست. 10. با تاریخ صدر اسلام آشنا است و به آن علاقه نشان می دهد. 11. فروع دین را می داند. 12. می تواند از رساله ی علمیه ی خاص سنین خود استفاده کند. 13. احکام تقلید را می داند و مرجعی برای خود انتخاب کرده است. 14. احکام مربوط به محرم و نامحرم را رعایت می کند. 15. به انجام امر به معروف و نهی از منکر علاقه نشان می دهد. 16. معنای جهاد و شهادت را می داند و به حضور در صحنه های دفاع از دین علاقه نشان می دهد. 17. زمان ها و مکان های مقدس را می شناسد و به وظیفه ی خود در مقابل آن ها عمل می کند. 18. در مسجد با رغبت حضور می یابد و در برنامه های عبادی، فرهنگی و اجتماعی آن شرکت فعالانه دارد. |
|
اهداف اجتماعی |
|
1. وظایف خود را در مقابل خانواده، دوستان و همسایگان رعایت می کند. 2. نظرات اصلاحی دیگران را در مورد خود جویا می شود و از آن ها استفاده می کند. 3. برای گرفتن حق خود و دیگران تلاش می کند. 4. در انجام کارها از دیگران کمک می گیرد و به دیگران نیز کمک می کند. 5. در کارهای گروهی و اجتماعی شرکت می کند و به اهمیت نقش رهبری و وظایف اعضا واقف است. 6. برای کسب موفقیت تلاش می کند و از موفقیت های دیگران نیز شاد می شود. 7. به اهمیت قانون واقف است و رعایت آن را مفید و ضروری می داند. 8. به وظایف و مسئوولیت های خود آگاه و نسبت به انجام آن ها پای بند است. 9. به کسانی که مسئوولیت خود را انجام می دهند با شیوه ی مناسب تذکر می دهد. 10. موفقیت های جامعه ی خود را در صحنه های بین المللی ارج می نهد. 11. با معنی ایثار آشنا است و در موقع لزوم از خودگذشتگی نشان می دهد. 12. در برابر خدمت دیگران قدرشناس است و از آن ها تشکر می کند. 13. نقش زن و مرد را در خانواده و اجتماع می داند. 14. خدمت کردن به مردم و میهن را وظیفه می داند. |
|
اهداف اقتصادی |
|
1. ارزش کار را برای بهبود وضعیت فردی و اجتماعی می داند. 2. در حفظ وسایل خود می کوشد و با ترمیم آن ها حداکثر استفاده از آن ها را می کند. 3. اهمیت آمادگی برای کار بیش تر و پرهیز از راحت طلبی را در پیشرفت اقتصادی جامعه می داند. 4. نسبت به حفظ و توسعه ی منابع اقتصادی ملی و منطقه ای خود حساس است. 5. مالکیت دیگران را محترم می شمارد و نسبت به رعایت آن حساس است. 6. به نقش مشاغل و حرف در زندگی فردی و اجتماعی آگاه است. 7. منابع اقتصادی اسلام را می داند و در حد وظیفه به آن ها پایبند است. 8. احکام اقتصادی اسلام را می داند و در حد وظیفه به آن ها پایبند است. 9. برای حمایت از تولیدات داخلی استفاده از آن ها را بر کالاهای مشابه خارجی ترجیح می دهد. 10. به مشارکت در فعالیت های اقتصادی علاقه مند است. |
|
اهداف زیستی |
|
1. کارکرد وظایف اعضای بدن را میشناسد و تناسب آنها را حفظ میکند. 2. با بهداشت فردی و اجتماعی آشناست و آن را رعایت میکند. 3. در حفظ و احیای محیط زیست کوشش میکند. 4. برای حفظ سلامتی خود ورزش میکند و در رشته ورزشی مورد علاقهی خود دارای مهارت نسبی است. 5. با کمکهای اولیه آشنایی دارد و میتواند از آنها در مواقع لزوم استفاده کند. 6. برخی از بیماریها و عوامل بیماریزا را میشناسد و راههای پیشگیری از آنها را میداند. 7. نقش تغذیه را در حفظ سلامت بدن میداند و با تغذیهی مناسب سلامتی خود را حفظ میکند. |
|
اهداف سیاسی |
|
1. سلسله مراتب حاکمیت در نظام جمهوری اسلامی را میداند. 2. تفاوت حکومت دینی مبتنی بر ولایت فقیه را با سایر حکومتها میداند. 3. با تاریخ سیاسی ایران معاصر و مبارزات سیاسی بنیانگزار جمهوری اسلامی آشنایی دارد. 4. نسبت به سرنوشت مسلمانان جهان حساس است. 5. راههای حفظ استقلال، آزادی و عدم همبستگی را میشناسد. 6. با فعالیتهای سیاسی و شیوهی مبارزهی پیامبران و ائمهی معصومین (ع) در دفاع از حق، آشنا است. 7. دارای روحیهی سلحشوری و دفاع از کیان کشور اسلامی است. 8. با انتخابات و نقش آرای عمومی در جامعه آشنا است. 9. در مواجهه با تبلیغات دشمنان میهن اسلامی از خود هوشیاری نشان میدهد. 10. اهمیت وحدت و امنیت ملی را درک میکند. 11. نقش مردم و دین در حکومت میداند. |
|
اهداف علمی آموزشی |
|
1. نسبت به پدیده های علمی، محیطی و تجربی حساس است و ارتباط آن ها را درک می کند. 2. اطلاعات لازم را در حوزه های علوم طبیعی، انسانی و اجتماعی کسب کرده و به نقش علوم و کاربرد آن ها در پیشرفت جامعه آگاه است. 3. با زبان و ادب فارسی مأنوس است و در کاربرد مهارت های زبانی و استفاده از متون ساده ی ادبی توانایی دارد. 4. مهارت های پایه را در ریاضیات می داند و با نقش و کاربرد آن در زندگی و پیشرفت سایر علوم آشنا است. 5. با زبان عربی برای فهم بهتر قرآن و احادیث و ادعیه و ادبیات فارسی تا حدودی آشنا است. 6. با یک زبان خارجه در حد توانایی مکالمه ی ساده و روزمره آشنایی دارد. 7. می تواند از رسانه های ارتباطی برای کسب اطلاعات استفاده کند. 8. جامعه ی خود و مشاغل آن را تا حدی می شناسد و برای زندگی در جامعه مهارت کافی دارد. 9. نسبت به کاربرد علم در بهبود روشهای انجام کار آگاه است. 10. روحیه ی علمی، قدرت استدلال و تفکر انتقادی و خلاق دارد. 11. نحوه ی یادگیری خود را می فهمد. 12. شیوه ی صحیح مطالعه و تحقیق را می داند. 13. به تفکر و مباحثه علاقه مند است و با روش تحقیق آشنایی علمی دارد. |
|
اهداف فرهنگی هنری |
|
1. با استعدادهای خود آشنا است و سعی در پرورش آنها دارد. 2. ابعاد زیبایی را در مخلوقات الهی توصیف میکند. 3. از مشاهده و بررسی آثار هنری لذت میبرد. 4. با استعدادهای هنری خود آشنا است و سعی در پرورش آنها دارد. 5. از تجارب و دستاوردهای فرهنگی دیگران استفاده میکند و از تقلید کورکورانه اجتناب میورزد. 6. با برخی از هنرهای اسلامی و ایرانی آشنا است. 7. به مطالعهی متون ادبی و فرهنگی علاقهمند است. 8. با فرهنگ و آداب و سنن مطلوب جامعه آشنا است و نسبت به آنها احساس تعهد میکند. 9. آثار هنری و فرهنگی را با توجه به تأثیرات آنها در رشد انسان بررسی میکند. |
|
در باب چهارم در داستان موش و مار می خوانیم که ماری بزرگ و
مهیب لانه ی موشی را ـ در غیاب او ـ تصاحب کرد. موش توان مقابله با او را
ندارد و مادر نیز او را از رویارویی با مار برحذر می دارد موش تدبیری اندیشید.
باغبان خفته در آن نزدیکی را به سراغ مار فرستاد و مار با چوبدست باغبان
به هلاکت رسید. در این حکایت ، موش نمادی از آزادیخواهی است که در پی
حفظ مالکیت خصوصی خویش است و برای رسیدن به این هدف مقدس،
هراسی از رویارویی با دشمن(مار) ندارد و با طرح نقشه ای بر او غلبه می کند.
شیرین کاری موش را در به دام انداختن مار از زبان وراوینی
میخوانیم: « موش بر سینه ی باغبان جست ، از خواب درآمد موش پنهان
شد. دیگرباره در خواب رفت. موش همان عمل کرد... آتش غضب در دل
باغبان افتاد ..... گرزی گران وسرگرای زیر پهلو نهاد ... موش به قاعده ی
گذشته بر شکم باغبان وثبه بکرد... باغبان از جای بجست... در دنبال می
دوید تا به نزدیک مار رسید... موش ... همانجا به سوراخ فرو رفت . باغبان بر
مار خفته ظفر یافت ، سرش بکوفت» .
او در این مبارزه برای رهایی از چنگ دشمن، از دشمنی قویتر کمک
می گیرد و چه گواراست پیروزی و فتحی که از درگیری دشمنان سرسخت
حاصل می شود. این ویژگی همه ی آزادیخواهان است که هوشیار و زیرک
اند و از نقاط ضعف قدرتمندان به شکل مطلوب برای رسیدن به آزادی و دفع
ظلم بهره می برند.
ادبیات فارسی نقش زیادی داشتهاند. یكی از قدیمیترین و
كهنترین روشهای ادبیات فارسی استفاده تمثیلی از حیوانات
است. در واقع شاعران و ادیبان حیوانات را نماد و نشانه یك
شخصیت میدانستند و آن را تعریف میكردند. داستانهای
تمثیلی را بر اساس شخصیتهای داستان به دو قسمت پارابل و
فابل تقسیم کرده اند. پارابل ،داستانهایی است که قهرمانان
آنها شخصیتهای انسانی هستند. این داستانها، هدفی اخلاقی
و دینی دارند و می کوشند تا خواننده و شنونده را متنبه سازند.
فابل داستانهایی است که غالب شخصیتهای آنها حیوانات اند. و
در آنها دو هدف موردنظر است : یکی ، تعلیم اخلاقی و یا
عرفانی ؛ دوم ، نقد سیاسی و اجتماعی ؛ مثل داستانهای کلیله
ودمنه و مرزبان نامه . در دوراني كه فشار پادشاهان امكان
مستقيم نويسي از ظلم و جور را به نويسندگان نمي داد، این
شیوه داستان پردازی معهود در ایران و هند بود. یعنی بیان پند و
انتقاد از زبان جانوران و حیوانات و گیاهان، تا شنوندگان از
نصیحت های تلخ وگزنده ناراحت نشوند و پادشاهان خودکامه به
خاطر این خرده گیری آشکار، اهل قلم را آزار و شکنجه ننمایند.
نكاتي پيرامون انشا
با سلام و ادب.
نكات انشايي مزبور فقط جهت يادآوري است و گرنه مي دانم اين كار در محضر اديبان اريب،و دبيران عزيز، زيره به كرمان و خرما به بصره بردن است. توفيق رفيق شفيقتان باد.
دانش های زبانی و ادبی فارسی اول راهنمایی (دانلود جزوه ی کامل)
دانش های زبانی و ادبی فارسی دوم راهنمایی (دانلود جزوه ی کامل)
دانش های زبانی و ادبی فارسی سوم راهنمایی (دانلود جزوه کامل)
آ - ا
آئرومتر aerometre (ف، اسم)= هوا سنج
آباژورAbat - Jour (ف، اسم) = پرتو افکن، سایبان، آفتابگردان
ابتکار (ع، (اسم)مصدر) = نوآوری
آبسه abces (ف، اسم) = دمل چرکی
آپارات Apparat (ر، اسم) = دستگاه
آپوتئوز Apotheose (ف، اسم)= پرستش انسان
اپیدمی Epidemie (ف، اسم)= مرگامرگ
آتاشه Attache (ف، اسم)= کارمند سفارتخانه
اتصال (ع، (اسم)مصدر) = پیوستگی، به هم پیوستن
آتلیه Atelier (ف، اسم)= کارگاه هنری
اتم Atome (ف، اسم)= پاریز
اتنوگرافی Ethnographie (ف، اسم)= نژادشناسی
آتو Atout (ف، اسم)= برگ برنده، بهانه
اتوبوسAutobus (ف، اسم)= همه بر
آتی (ع، اسم فاعل)= آینده
اتیکت Etiquette (ف، اسم)= برچسب
اثر (ع، اسم)= آفرینه، نشان
احتیاط (ع، (اسم)مصدر)= استوارکاری، دوراندیشی
احساس (ع، (اسم)مصدر)= سُهش، اندریافت، اندریافتن
احشاء (ع، اسم جمع)= اندرونه
احمق (ع، صفت)= کم خرد، کودن
احیا (ع، (اسم)مصدر)= باز زیست، زنده ساختن
اختصار (ع، (اسم)مصدر)= کوته نوشت، کوته سخن، کوتاه کردن
اختلاط (ع، (اسم)مصدر) = آمیزش، آمیختگی، آمیختن، درهم شدن
اختلاف (ع، (اسم)مصدر)= ناسازگاری، ناهمگونی
اختلال (ع، (اسم)مصدر)= نابسامانی، بهم خوردگی
آخرت (ع، اسم)= آن سرای، آن جهان
آخرین (ع فا، صفت نسبی) = بازپسین، واپسین
اخطاریه (ع، اسم ) = یاد برگ
آدامسAdams (ا، اسم) = سقز
آدرسAddress (ا، اسم) = نشانی
ادغام (ع، (اسم)مصدر)= از خودسازی، درهم سازی،همپیوندی
آدمیرالAdmiral (ا، اسم)= دریا سالار
ادویه (ع، اسم جمع ) = بوی افزار
اراده (ع، اسم) = خواست، آهنگ، خویشکاری
ارادی (ع، صفت)= بخواست
ارتباط (ع، (اسم)مصدر)= پیوستگی، بستگی
ارتداد (ع، (اسم)مصدر) = گم راهی، ازدین برگشتن
ارتوپدی Orthopedie (ف، اسم ) = شکسته بندی
ارتو گرافیOrthographie (ف، اسم)= درست نویسی
ارشد (فرزند) (ع، صفت تفضیلی) = (نخست زاده)، بزرگ تر، برتر
آرشیوArchives (ف، اسم)= بایگانی
ارگانیزهorganise (ف، صفت)= سازمانیافته
ارگانیسمOrganisme (ف، اسم)= سازواره، اندامه
ارگانیکorganique (ف، صفت)= اندامی، انداموار، پیکری
آرمArme (ف، اسم)= نشانه ی ویژه
آرکتیکArctic (ا، اسم)= شمالگان
آژانAgent (ف، اسم)= کارگزار، پاسبان
آژانسAgence (ف، اسم)= کارگزاری، نمایندگی
آسAs (ف، اسم) = تکخال
اساس (ع، اسم) = پایه، بنیاد، پی، شالوده
آسانسور Ascenseur (ف، اسم) = بالا بر، بالا رو
اسپایرالspiral (ا، اسم، صفت)= پیچه، مارپیچ مانند، مارپیچی
استاتیکstatique (ف، صفت)= ایستادی، ایستاده
استادیومStadium (ا، اسم)= ورزشگاه؛ دوره
استانداردStandard (ف، اسم)= هنجار، نمونه ی پذیرفته شده
استبداد (ع، (اسم)مصدر)= خودکامگی، خودسری
استحقاق (ع، (اسم)مصدر) = شایستگی، سزاواری
استحکام (ع، (اسم)مصدر) = استواری
استخدام (ع، (اسم)مصدر) = بکار گماشتن، بکارگیری
استخراج (ع، (اسم)مصدر) = بیرون آوردن
استراتژیکstrategique (ف، صفت)= راهبردی
استراحت (ع، (اسم)مصدر) = آسایش، آسودگی
استراق سمع (ع، (اسم)مصدر)= دزدیده گوش کردن
استرداد (ع، (اسم)مصدر)= بازپس خواستن، پس گرفتن
آستروئیدAsteroide (ی، اسم)= خرده سیاره
آسترونومیAstronomie (ا، اسم)= ستاره شناسی
استقامت (ع، (اسم)مصدر)= ایستادگی، پایداری
استقبال (ع، (اسم)مصدر)= پذیره شدن، به پیشواز رفتن
استقرار (ع، (اسم)مصدر)= جا گرفتن، استوار شدن، آرام گرفتن
استقلال (ع، (اسم)مصدر)= خودبودگی، ناوابستگی
استکبار (ع، (اسم)مصدر)= خود بزرگ پنداری، خودنمایی، گردنکشی
استیلStyle (ف، اسم)= سبک
استیناف (ع، (اسم)مصدر)= از سر گرفتن، دوباره آغاز کردن، وارسی
اسرار آمیز (ع، فا، صفت) = رازناک
اسراف (ع، (اسم)مصدر)= زیاده روی، فراخ روی، گشاد بازی
اسلوب (ع، اسم) = شیوه، روش
اسهال (ع، (اسم)مصدر)= شکم روش، بیرون روه
اسیر (ع، صفت)= در بند، گرفتار
اشاره (ع، (اسم)مصدر) = نُمار، نماردن
اشانتیونEchantillon (ف، اسم)= نمونه (ی کالا)
اشتباه (ع، (اسم)مصدر)= نادرست، بیراه
اشتهار (ع، (اسم)مصدر)= ناموری، بلندآوازی
اشتیاق (ع، (اسم)مصدر)= آرزومندی
اشکال (ع، (اسم)مصدر)= دشواری، سختی، پیچیدگی
اصطکاک (ع، (اسم)مصدر)= سایش
اصل (ع، اسم) = ریشه، بیخ، بن، بنیاد
اصلا (ع، قید)= از هیچ باره، هرگز، از بن، از بیخ
اصیل (ع، صفت) = ریشه دار
اضافه کردن (ع فا، مصدر) = افزودن
اضطراب (ع، (اسم)مصدر)= شوریدگی، بی تابی، آشفتگی، پریشان حالی
اطاعت کردن (ع فا، مصدر)= سرخم کردن، فرمان بردن
اعتراض (ع، (اسم)مصدر)= واخواهی، واخواست، خرده گیری
اعتراف (ع، (اسم)مصدر)= بروز دادن، خستو شدن
اعتقاد (ع، (اسم)مصدر)= باور، باور کردن
اعمال کردن (ع فا، مصدر) =-بکار بستن
اعزام کردن (ع فا، مصدر)= گسیل داشتن
اغراق (ع، (اسم)مصدر)= گزافگویی
افراط (ع، (اسم)مصدر)= زیاده روی، پی فراخی، تندروی، پر بود
افراطی (ع، صفت)= پی فراخ، گزاف گرا، گزاف اندیش، تند رو، پربودمنش، زیاده رو
افشاگری (ع-فا، اسم )= برون افکنی
افول (ع، (اسم)مصدر) = فرونشست
اقبال (ع، اسم) = بخت
اقلیت (ع، مصدر جعلی)= کمینه
اقیانوس (ی، اسم)= پهناب
اکتوئلactuel (ف، صفت) = به روز
اکثریت (ع، مصدر جعلی)= بیشینه
اکسورسیسمExorcisme (ف، اسم)= جن زدایی، جن گیری
اکسیداسیونOxydation (ف، اسم مصدر)= اکسایش
اکولو.ژیEcology (ف، اسم)= بوم شناسی
اکولوژیکecologique (ف، صفت)= بوم شناختی
اکونومیسیمEconomisme (ف، اسم)= اقتصاد باوری
الاستیکelastic (ا، صفت)= کشایند، کشدار،کشسان
الکترومغناطیس (ع، اسم)= رخشاهنجشی
الکترونElectron (ف، اسم)= رخشیزه
آلوتروپیAllotropy ( ا، اسم)= دگروارگی
آلیاژ Alliage (ف، اسم)= همبسته، همجوش
آماتورAmateur (ف، اسم)= هوسکار
امان (ع، (اسم)مصدر)= بی ترسی، زنهاری
امکان (ع، (اسم)مصدر) = شایش
املاء (ع، (اسم)مصدر)= درست نویسی
امنیت (ع، مصدر جعلی)= آبیمی، آسودگی، زنهار، ایمنی
امین (ع، صفت) = استوان
آناتومیAnatomie (ف، اسم)= کالبد شکافی
آنارشیAnarchie (ف، اسم)= هرج و مرج
آنارشیستAnarchiste (ف، صفت) = هرج و مرج خواه
آنتارکتیکAntarctic (ا، اسم)= جنوبگان
آنتروپولوژیAnthropologie (ف، اسم)= انسان شناسی، مردم شناسی
انتریگIntrigue (ف، اسم)= اسباب چینی
انتقام (ع، (اسم)مصدر)= پی ورزی، کینه توزی
انتقام گرفتن (ع فا، مصدر) = کین آختن
آنتی بیوتیکAnthibiotique (ف، اسم و صفت )= پادزی
آنتی تزAntithese (ف، اسم)= برابر نهاد
آنتیکantique (ف، صفت)= باستانی ، دیرینه، کهن سال
انحراف (ع، (اسم)مصدر)= کژدیسگی، کژروی، کجراهی، کج روی
انحطاط (ع، (اسم)مصدر) = فرو بودگی، پست شدن، به پستی گراییدن
اندیکاتورIndicateur (ف، اسم)= نشاندهنده
انعام (ع، اسم)= مژدگانی
انعکاس (ع، (اسم)مصدر)= بازتاب
انفجار(ع، (اسم)مصدر)= پُکش، ترکیدن
انقلاب (ع، (اسم)مصدر)= فراخیز
آوانسAvance (ف، اسم)= پیشی
اوپتی میسمOptimisme (ف، اسم)= خوشبینی
اومانیستHumaniste (ف، صفت)= انسانگرا
اهمال (ع، (اسم)مصدر) = سهل انگاری(کردن)، سبکسری (کردن)
ایده آلIdeal (ف، اسم)= آرمانی، دلخواه، بهین آرزو
ایده آلیستی (ف- فا، صفت)= پندارآمیز، آرمان گرا
ایده آلیسمidealisme (ف، اسم)= خواست اندیشی، آرمان گرایی، ایده باوری، مینوگرایی
ایدئولوژیک ideologique (ف، صفت) = اندیشه ای
آیرودینامیکAerodynamique (ف، اسم) = هوانیوگانی
ایزوتوپisotope (ف، صفت)=-هم جا
ایماژ Image (ف، اسم) = انگاره
ایمان (ع، اسم) = استوارداشت
ایمپولزImpulse (ا، (اسم)مصدر)= تکانه، برانگیزش
اینتر نت internet (ا، اسم)= رایا تار، تارکده
ایندکسIndex (ا، اسم)= نمودار، نمایه
ایندیویدوالیسمIndividualisme (ف، اسم)= فرد باوری
ب
بابت (ع، اسم)= باره، درباره، درخورد، سزاوار، شایسته
باتری Batterie (ف، اسم) ) = آتشبار
بارومتر Barometre (ف، اسم) = هواسنج
باسنBassin (ف، اسم) = لگن (خاصره)
باطل (ع، صفت) = پوچ، بی هوده، یاوه
باطن (ع، اسم)= اندرون، نهاد، سرشت
باطنی (ع. فا، صفت) = اندرونین، نهادین
باعث (ع، اسم فاعل) = برانگیزنده
بالاخره (ع، قید) = سرانجام
باند Bande (ف، اسم) = نوار، رشته، دسته، گروه، زمین ِ دراز
بانداژ Bandage (ف، اسم) = نوارپیچ، نوارپیچی
باندرول Banderole (ف، اسم) = نوار دراز و باریک، نوار چسب
بحث (ع، (اسم)مصدر) = گفتمان، کاوش
بخیل (ع، صفت) = زُفت
بدیل (ع، اسم)= جانشین
برانکار (ف، اسم) ) = تخت روان
بربریسمBarbarisme (ف، اسم)= بربر خویی
برعکس (فا. ع، صفت)= واژگون، وارونه
برق (ع، اسم)= رخشه، آذرخش، درخشندگی
برکت (ع، (اسم)مصدر) = فراوانی، افزونی، افزون شدن
برنش Bronche (ف، اسم)= نایژه
بُعد (ع، اسم) = دوری
بعضی (ع. فا، اسم) = برخی، پاره ای
بقیه (ع، اسم) = آن دیگرها
بکلی (فا.ع، قید )= از بیخ و بن
بلاتکلیف (ع، صفت) = دل اندروای
بلاغت (ع، (اسم)مصدر) = رسایی سخن، زبان آوری
بلیت Billet (ف، اسم) = پَتَه
بنا (ع، اسم) = سازه، ساختمان
به وجود آمدن (فا.ع، مصدر) = پدید شدن، پدید آمدن
بوروکراسیBureaucratie (ف، اسم)= اداره بازی
بیان کردن (ع فا، مصدر) = باز گفتن، باز نمودن
بیعانه (ع.فا، اسم مرکب)= پیش بها
بیلان Bilan (ف، اسم) = ترازنامه، سیاهه
بین المللی (ع، صفت)= جهان کشوری
بیوگرافیBiographie (ف، اسم) = زیست نامه، زندگی نامه
بیولوژی Biologie (ف، اسم) = زیست شناسی
پ
پاتریوتیسمPatriotisme (ف، اسم)= میهن پرستی
پاراگراف Paragraphe (ف، اسم) = بند
پارالل Parallele (ف، اسم)= هم رو، هم سو
پاساژ Passage (ف، اسم)= گذرگاه، بازارچه
پاگون (ر، اسم) = سردوشی
پانتومیم Pantomime (ف، اسم)= لال بازی
پاندول Pendule (ف، اسم)= آونگ
پانسمان Pansement (ف، اسم)= زخم بندی
پتانسیلPotentiel (ف، اسم و صفت) = توانش، نهانی
پراگماتیسمPragmatisme (ف، اسم) = کارکردگرایی
پرانتزParenthese (ف، اسم) = دوکمانک
پروپاگاندا Propaganda (ا، اسم) = آوازه گری، هوچی گری
پروتوتایپPrototype (ا، اسم) = پیش نمونه، پیش نمون، پیش گونه، پیش الگو
پروژکتور Projecteur (ف، اسم) = نورافکن، پرتو انداز
پروژکتیلProjectile (ف، اسم) = پرتابه
پروژکسیونProjection (ف، اسم) = فراافکنی، افکندگی، انداختگی
پروژه Project (ف، اسم) = فرانداز، پی ریزی، پیشنهاد
پروسهProces (ف، اسم)= روند، فراشد، فراگرد، فرآیند، شوند
پریز Prise (ف، اسم)= گیرک
پریود Period (ا، اسم)=دوره، گردش
پلی گامیPolygamie (ف، اسم) = چندگانی
پورنوگرافیPornographie (ف، اسم) = هرزه نگاری
پُز Pose (ف، اسم)= ریخت، رفتار، خودنمایی
پولی مِرPolymer (ا، اسم) = بَسپار
پودر Poudre (ف، اسم)= گَرد
پیک نیک (ف، اسم)= دانگی، دانگانه
پیگمنتPigment (ا، اسم)= رنگیزه، رنگدانه
ت
تابع (ع، اسم فاعل) = پی رو، دنبال کننده، دنباله رو، سپس رو
تاریخ (ع، (اسم) مصدر) - سالمَه
تاکتیک (ف، اسم)= رزم آزمایی، چاره ی جنگی
تئوریTheory (ا، اسم)= دیدمان، نگرش
تئولوژیTheologie (ف، اسم)= یزدان شناسی
تابلوTableau (ف، اسم)= نمایه
تامل (ع، (اسم) مصدر) - اندیشه کردن، دوراندیشی
تانی (ع، (اسم) مصدر) = درنگ کردن، آهستگی
تجربه (ع، (اسم) مصدر) = آزمودن، اروند
تحرک (ع، (اسم) مصدر)= پویندگی، پویایی، پویش
تحصیل (ع، (اسم) مصدر) = درس خواندن، دانش آموزی، دانش یابی
تحصیلکرده (ع فا، صفت) = دانش آموخته، دانش یافته
تحقیق (ع، (اسم) مصدر) = بررسیدن، بررسی، وارسی، پژوهش
تحلیل (ع، (اسم) مصدر)= گشودن، واکافت
تحول (ع، (اسم) مصدر)= دیگرگون شدن، فراگشت، دگردیسی، دگرگشت
تخصص (ع، (اسم) مصدر) = ویژه کاری، کارشناسی
تخمین (ع، (اسم)مصدر) = برآورد (کردن)، به گمان گفتن، سنجیدن
تخیل (ع، (اسم)مصدر) = پنداشتن، گمان کردن، پندار، پنداشت
تراکتور Tracteur (ف، اسم)= خیش کار
تربیت کردن (ع.فا، مصدر)= پرهیختن
ترتیب (ع، (اسم)مصدر) = چینش، راست و درست کردن
ترجیح دادن (ع.فا، مصدر)= برتر نهادن
ترفیع (ع، (اسم)مصدر) = بالابری، بالا بردن
ترکیب کردن (ع.فا، مصدر)= آمیختن، سرشتن
ترکیبی (ع.فا،صفت)= آمیخته، سرشته
ترمین علمیTerm (ا، ع. فا، اسم) = دانشواژه
ترویج (ع، (اسم)مصدر) =روادهی، روا کردن
تزThese (ف، اسم)= برنهاد، نهشت، گذاره، پایان نامه
تصور (ع، (اسم)مصدر) = انگاشتن، انگاره
تصور کردن(ع.فا، مصدر)= انگاشتن
تصور شده (ع. فا، اسم مفعول)= انگاشته، انگارده
تضاد (ع، (اسم)مصدر)= همستاری، ناسازگاری
تضامن (ع، (اسم)مصدر) = همبایستی
تعصب (ع، (اسم)مصدر)= رگ مرداری
تعمق (ع، (اسم)مصدر)= ژرف اندیشی
تغییر (ع، (اسم)مصدر)= دگرکونی
تفاوت (ع، (اسم)مصدر)= ناهمسانی، ناهمگونی، جدایی، دوری، ناهمی، ناهمانی
تفریح (ع، (اسم)مصدر) = خوشی، شادمانی، شادمانی کردن
تقریبا (ع، قید)= کمابیش، نزدیک به، پیرامون ِ
تقویم (ع، اسم) = گاهنامه، روزشمار، سالنما
تقویت (ع، (اسم)مصدر)= نیرومند کردن
تکلیف (ع، (اسم)مصدر)= بایسته
تکنولوژیTechnologie (ف، اسم) = فن آوری
تکنیک Technique (ف، صفت) = فنی، کار فنی
تلافی (ع، (اسم)مصدر) = باز نهش
تلفظ (ع، (اسم)مصدر)= واگفتن، واگفت، واگویی، فراگویی
تلفنTelephone (ا، اسم)= دورگو
تلکسTelex (ا، اسم)= دورنویس
تلگرافTelegraph (ا، اسم)= دور نگار
تلگرامTelegram (ا، اسم)= دورنگاشته
تلویزیونTelevision (ف، اسم)= دوردیس، دور نشان
تله پاتیTelepathy (ا، اسم) دور هم اندیشی
تِمTheme (ف، اسم)= درون مایه، زمینه، فرهشت
تماما (ع، قید)= یکسره
تمرین (ع، (اسم)مصدر) = بوزش، نرم کردن، ورزش دادن
تمنی (ع، (اسم)مصدر)= آرزومندی، درخواست
تنبیه (ع، (اسم)مصدر)= آگاه کردن، گوشمالی، توزش
تنظیم (ع، (اسم)مصدر)= چیدمان
توجه (ع، اسم) = رویکرد
تور Tour (ف، اسم) = گردش، دوره گردی، گشت
توریسمTourisme (ف، اسم) = گردشگری، گشتگری، جهانگردی
توزیع (ع، (اسم)مصدر) = وابخشیدن
توضیح (ع، (اسم)مصدر)= بازگفت، فرانمود
توطئه (ع، (اسم)مصدر)= زمینه سازی (کردن)، بند و بست
توقع (ع، (اسم)مصدر)= چشمداشت، امید و خواهش
توقیف (ع، (اسم)مصدر)= بازداشت (کردن)
تولید(ع، (اسم)مصدر)= زایاندن، ایجاد گری
تونل Tunnel (ف، اسم) = دالان
تهاتر (ع، (اسم)مصدر)= پایاپای
تهدید (ع، (اسم)مصدر)= ترسانیدن
تیپ Type (ف، اسم) = نمونه، گونه
تیترTitre (ف، اسم)= نهند
تیراژ Tirage(ف، اسم)= کشش، شماره ی چاپ
ث
ثابت (ع، اسم فاعل)= پایدار، پا بر جا، استوار
ثبات (ع، (اسم)مصدر)= قرار، پایداری، استواری
ثروت (ع، اسم) = دارایی، داشته
ثقل (ع، (اسم)مصدر)= سنگین شدن، سنگینی
ثلث (ع، اسم) = سه یک
ثمر (ع، اسم) = بار، میوه
ثناء (ع، اسم) = ستایش، درود
ثواب (ع، اسم) = پاداش، مزد
ج
جاذب (ع، اسم فاعل)= رباینده، کشاننده
جاذبه (ع، اسم)= هنجش، ربایش
جامد (ع، صفت)= بربسته
جامع (ع، اسم فاعل)= فراگیر، گردآور
جایز (ع، صفت)= روا
جبران (ع، اسم، جعلی) = بازنهش
جزء (ع، اسم)= بهر
جزییات (ع، اسم، جمع)= ریزگان
جذاب (ع، صفت)= گیرا
جذب (ع، (اسم)مصدر)= ربایش، گیرایی
جذبه (ع، اسم)= کشش
جذر (ع، اسم)= بیخ، ریشه
جرات (ع، (اسم)مصدر)= دلیر شدن، دلیری، بی باکی، گستاخی
جُرم (ع، اسم)= بزه، گناه
جزیره (ع، اسم)= آداک، آبخو
جسد (ع، اسم) = کالبد، تن مرده
جسمانی (ع، صفت نسبی)= تنکرد
جعلی (ع، فا، صفت)= ساختگی
جغرافیا (ع، اسم)= گیتاشناسی
جعرافیایی (ف، ع، فا، صفت)= گیتایی
جلد (ع، اسم)= پوشانه
جلسه (ع، اسم)= نشست
جمعه (ع، اسم)= آدینه
جمعیت (ع، (اسم)مصدر)= گرد آمدن، مردمگان
جنون (ع، (اسم)مصدر)= دیوانه سری، دیوانگی
چ
چاپار (ت، اسم) = پیک، نامه بر
چخماق (ت، اسم)= آتش زنه، افروزه
چماق (ت، اسم)= چوبدستی
ح
حاجت (ع، اسم)= آیفت، در خواست، نیاز
حاصل (ع، صفت فاعلی)= دستیافت
حافظه (ع، اسم)= بَرم، یاد، یادانبار
حتمی (ع.فا، صفت)= چاره ناپذیر، بایسته
حداقل (ع، قید) = دست کم
حدس (ع، (اسم)مصدر)= گمان بردن، گمانه
حذف (ع، مصدر) = زدودن، انداختن، دور کردن
حرام(ع، اسم و صفت)= ناروا، ناپسند، ناشایست
حرف (ع، اسم)= سخن
حراف (ع، صفت)= پرسخن
حرکت (ع، اسم)= جنبش
حریف (ع، صفت)= هماورد، هم نیرد، همچشم
حساب کردن (ع.فا، مصدر) = بر شمردن
حق العمل (ع، اسم)= کارمزد
حقوق (ع، اسم جمع) =دادیک
حقه (ع، اسم)= ترفند، نیرنگ
حقه باز (ع فا، صفت فاعلی)= پشت هم انداز، نیرنگ باز
حکومت (ع، (اسم)مصدر)= فرمانروایی، کشورمداری
حل (مشکل) چاره گری
حلقه (ع، اسم) = چنبر
حلقه زدن (ع فا، مصدر) = پره بستن، پره زدن
حماقت (ع، (اسم)مصدر)= کم خردی، کودنی
حمایت (ع، (اسم)مصدر) = جانبداری، پشتیبانی
حمل و نقل (ع، اسم)= ترابری
حمله (ع، اسم)= تازش، یورش
حوصله ( ع، اسم)= شکیبایی، بردباری
خ
خاتمه ی کلمه (ع، اسم مرکب)= پی چسب
خاتمه یافتن (ع فا، مصدر) = انجامیدن، پایان یافتن
خاطره (ع، اسم)= یاد بود، یادگار
خالص (ع، صفت)= ناب، پاک، بی آلایش، سره
خالی (ع، صفت)= تهی
خانم (ت، اسم و صفت) = بانو
خروج (ع، (اسم)مصدر) = برونش، بیرون آمدن، بیرون رفتن
خسیس (ع، صفت)= زُفت
خراب کردن (ع فا، مصدر) = فرو شکاندن، از کار انداختن
خصوصیت (ع، (اسم)مصدر)= ویژگی
خط(ع، اسم)= دبیره
خطا (ع، اسم)= نادرست، بزه
خطا کار (ع فا، صفت مرکب) = بزه گر، بزهکار
خفاش (ع، اسم)= بِیواز، شب پره
خلاء (ع، اسم)= تهیگی
خلاق (ع، صفت)= آفرینشگر
خلسه (ع، اسم)= ربودگی
خلق (ع، مصدر) = آورش، آفرینش
خلق (ع، اسم جمع) = مردم، مردمان
خلق الساعه (ع، صفت) =هنگامی
خلیج (ع، اسم)= شاخاب، شاخابه
خود رای (ع، صفت) = خویشکار
خیال (ع، اسم)= پندار، گمان، انگارش
خیال کردن (ع فا، مصدر) = انگاشتن، پنداشتن
خیالی (ع فا، صفت) = پندارآمیز
خیمه (ع، اسم)= تا ژ، چادر
د
دائمی (ع، قید)= بی امان، پیوسته، همیشگی
دتکتورDetector (ا، اسم)= پیداگر، آشکارگر، ردیاب
درجه (ع، اسم) = زینه، پایه
در مقابل (ع, فا، قید)= فراروی، فرادید
درک (ع، (اسم)مصدر)= دریافت
دسپوتیسمDespotisme (ف، اسم)= خدایگانی، خدایگان سالاری
دعوت کردن (ع فا، مصدر) = فراخواندن
دفاع (ع، (اسم)مصدر)= پدافند
دقت (ع، (اسم)مصدر)= باریک بینی، باریک اندیشی
دقت کردن (ع فا، مصدر) = باریک شدن
دقیق ( ع، صفت) = باریک بین
دکترینDoctrine (ف، اسم)= آموزه
دنیا (ع، اسم)= جهان، گیتی
دنیوی (ع، صفت نسبی)= گیتیانه، جهانی
دوآلیسمDualisme (ف، اسم)= دوگانه گرایی، دو بینش انگاری
دوام (ع، (اسم)مصدر)= ماندگاری، پایندگی
دور (ع، (اسم)مصدر)= گردش، روزگار
دوغلو (ت، اسم و صفت) = همزاد ها
دینامیکDynamique (ف، صفت) = پویا، جنباننده
دینامیسمDynamisme (ف، اسم) = پویایی
ذ
ذات (ع، اسم)= نهاد، سرشت، گوهر
ذاتی (ع فا، صفت) = خودگوهر، خود سرشت
ذخیره (ع، اسم)= اندوخته، پس انداز، پس افت، توشه
ذهنی (ع فا، صفت)= درون خودی
ذوب شدن (ع فا، مصدر) = گداختن
ذوذنقه (ع، اسم)= دوزنخه
ر
رئیس (ع، اسم)= سرکرده، بُد، فر نشین، سرپرست
رابط (ع، اسم فاعل)= میاندار
راسیونالیسمRationalisme (ف، اسم) = خردورزی
راسیونلRationnel (ف، صفت)= خردورزانه
راندمان Rendement (ف، اسم) = بازده
راه حل (ع فا، اسم مرکب)= راهکار، چاره
رجحان (ع، (اسم)مصدر)= برتری، افزونی، چَربش
رژیمRegime (ف، اسم)= رازمان
رسم (ع، اسم) = نهادمان، آیین، روش
رسوب (ع، (اسم)مصدر)= نهشت، آبرفت، ته نشست
رشوه (ع، اسم)= پاره
رعیت ( ع، اسم) = پادرَم
رفراندوم Referendum (ف، اسم) = همه پرسی
رفرم Reforme (ف، اسم) = به سازی، به سامان آوری
رفوزه (ف، اسم مفعول) = پذیرفته نشده، بازگشته
رقاص (ع، صفت)= پای باز
رفیق (ع، صفت)= همپا، همراه، یار
رقابت (ع، (اسم)مصدر)= هماوردی، همچشمی
رقیب (ع، صفت)= هماورد، همچشم
رنجر Ranger (ا، اسم) = تکاور
رنسانسRenaissance (ف، اسم)= نوزایی
روحانی (ع، صفت نسبی) = دین یار
روز تعطیل (ع فا، اسم مرکب)= آسوده روز
روژ (ف، اسم)= سرخاب
رویزیونیسم Revisionisme (ف، اسم) = بازبین گرایی
ریتمRythme (ف، اسم)= ضرباهنگ، هنجار
ریسایکلینگRecycling (ا، اسم)= دورگردی
ز
زاپاس Zapas (ر، اسم) = یدکی
زاویه (ع، اسم)= گوشه، کنج
زلزله (ع، اسم)= زمین لرزه
زمانه (اسم)= روزگار، دهر
زیاد (ع، صفت)= بسیار، فراوان
زیگراگ Zigzag (ف، اسم)= دندانه دار، کنگره دار
زینت دادن (ع فا، مصدر)= آراستن
ژ
ژانر Genre (ف، اسم) = گونه (ادبی یا هنری)
ژتون Jeton (ف، اسم)= پولک
ژله Gelee (ف، اسم) = لرزانک
ژنGene (ف، اسم)= ژاد
ژورنال Journal (ف، اسم) = روزنامه
ژورنالیستJournaliste (ف، اسم) = روزنامه نویس، روزنامه نگار
س
سابقه (ع، اسم فاعل) = پیشینه
ساحل (ع، اسم) = کناره، کرانه
ساده لوح (ع فا، صفت مرکب)= خام اندیش، زودباور، ساده دل
سادیسمSadisme (ف، اسم)= آزارگری، دیگرآزاری، مردم آزاری
ساسات ( ر، اسم) = دریچه ی هوا
ساکن (ع، صفت)= آرمنده، آرمیده
سالن Salon (ف، اسم) = تالار
ساندویچ Sandwich (ا، اسم) = بَزماورد
سرایت (ع، (اسم)مصدر)= واگیری
سرّی (ع فا، صفت)= رازورانه
سرواژServage (ف، اسم)= زمین بستگی، بندگی
سریالSerial (ف، صفت)= زنجیره ای، پیاپی
سریع الهضم(ع، صفت مرکب)= آسانگوار
سطح (ع، اسم)= رویه
سطر (ع، اسم) = رج، رده
سعادت (ع، (اسم)مصدر)= نیکبختی، خوشبختی
سقف (ع، اسم)= آسمانه، بام
سقوط (ع، (اسم)مصدر)= فروشد
سلف سرویسSelf.service (ا، اسم مرکب)= خود زاوری
سلول Cellule (ف، اسم)= یاخته
سلیقه (ع، اسم)= پسند، نهاد، سرشت
سمبلSymbole (ف، اسم)= نماد
سمپوزیوم Symposium (ف، اسم) =گفت و نیوشی
سنتزSynthese (ف، اسم)= باهم نهاد
سنت (ع، اسم)= فراداد
سنتی (ع فا، صفت)= فرادادی
سوء هاضمه (ع، اسم مرکب)= دشگواری، بدگواری
سوبسیدSubside (ف، اسم)= یارانه
سوس Sauce (ف، اسم)= چاشنی، مزه
سوسیالیسمSocialisme (ف، اسم)= جامعه خواهی
سوغات ( ت، اسم) = ره آورد، ارمغان
سهل الوصول (ع، صفت مرکب)= آسان یاب
سهل انگار (ع فا، صفت فاعلی)= آسانگیر
سیاحت (ع، (اسم)مصدر)= گردشگری، جهانگردی
سیبل Cible (ف، اسم)= آماج، نشانه
سِیر (ع، (اسم)مصدر)= پویه، گردش، رفتار
سیرت (ع، اسم)= خو، روش
سیستمSystem (ا، اسم)= سامان، همَستاد
سیستماتیک Systematic (ا، صفت)= سامانمند، با هَمَست
سیلندر Cylindre (ف، اسم)= استوانه
سینماCinema (ف، اسم)= توژه نما
سینکرونSynchron (ا، صفت)= هم گاه
ش
شامل (ع، اسم فاعل)= دربردارنده، فراگیرنده
شاهد (ع، اسم فاعل)= گواه، خوبرو
شباهت (ع ساختگی، اسم )= همسانی، همانندی، همویی، اینهمانی
شبیه (ع، صفت)= همانند، همسان
شبیه بودن (ع فا، مصدر)= ماندن
شجاع (ع، صفت)= دلیر، دلاور، پردل
شراکت (ع، (اسم)مصدر)= انبازه
شرکت (ع، (اسم)مصدر) = انیاز شدن، همدست شدن، انبازی، همدستی
شرح دادن (ع فا، مصدر)= باز گفتن، باز نمودن، آشکار نمودن
شرط ( )= همبایسته، قرار
شرکت داشتن (ع فا، مصدر)= دست داشتن
شریک (ع، صفت)= همباز، انباز، همدست، همکُن
شعاع (ع، اسم)= پرتو
شعبده (ع، اسم)= چشم بندی، نیرنگ
شعبه (ع، اسم)= شاخه
شعله (ع، اسم)= افرازه، زبانه
شفاعت (ع، (اسم)مصدر)= خواهشگری
شفاهی(ع فا، قید)= گفتاری، زبانی
شک (ع، (اسم)مصدر)= دودلی، گمان
شکایت (ع، (اسم)مصدر)= شکوه، گله، دادخواهی
شکل (ع، اسم)= گونه، مانند، سان، دیس، نگاره، سیما، ریخت
شوق (ع، مصدر) =خواستاری، آرزومندی
شوم (ع، اسم و صفت)= بد شگون، وارون
شهاب (ع، اسم)= آسمان سنگ، آسمانکان
شهرت (ع، (اسم)مصدر)= آوازه، ناموری
ص
صاعقه (ع، اسم)= آذرخش، آتشه، ابرنجک
صاف (ع، صفت)= هموار، کوبیده، بی آلایش
صامت (ع، صفت)= بی گفتار، خاموش
صحبت (ع، (اسم)مصدر)= گفتگو، گفتار، سخن
صدا (ع، اسم)= آوا، آواز، بانگ
صدمه (ع، اسم)= آسیب، گزند
صراحت (ع، (اسم)مصدر)= روشن گویی، رک گویی
صَرف (ع، (اسم)مصدر)= هزینه
صرفنظر کردن (ع فا، مصدر)= چشم پوشیدن
صریح (ع، صفت)= روشن، آشکار، رک، بی پرده
صعود کردن (ع فا، مصدر)= برشدن، فرا شدن
صلح (ع، اسم )= آشتی، سازش
صلح طلب (ع ساختگی، صفت مرکب)= آرامش خواه، آرامشجو
صلیب ( ع، اسم) = چلیپا
صمیمیت ( ع، اسم) = یکدلی، یکرنگی
صنف ( ع، اسم) = گروه، رسته، گونه
صورتحساب ( ع، اسم مرکب) = سیاهه
صیاد ( ع، اسم) = دامیار، شکارگر
ض
ضامن (ع، صفت)= پایندان، پذیرفتار
ضرر (ع، اسم)= زیان، گزند
ضروری (ع، صفت)= بایا، ناگزیر، به ناچار
ضعف (ع، (اسم)مصدر)= کم توانی، سستی
ضعیف (ع، صفت)= کم توان، سست
ضلع (ع، اسم)= بر، پهلو
ضمانت (ع، (اسم)مصدر)= پایندانی، پذرفتاری
ضمیمه (ع، صفت)= پیوست
ط
طاقت (ع، اسم)= پایاب، تاب، بردباری
طالب (ع، اسم فاعل)= خواهان
طالع (ع، اسم)= بخت
طایفه (ع، اسم)= تیره، دودمان، خاندان
طرح (ع، (اسم)مصدر)= فرانداز، پی ریزی، پیشنهاد
طرز (ع، اسم)= شیوه، روش، هنجار
طرف (ع، اسم)= سو، کرانه
طغیان کردن (ع فا، مصدر)= برجوشیدن
طفیلی (ع، صفت نسبی) = ناخوانده، انگل
طلب (ع، (اسم)مصدر)= خواست، خواهش، جستجو
طور (ع، اسم)= گونه، شیوه، هنجار، روش
طول (ع، (اسم)مصدر)= درازا
طولانی (ع فا، صفت)= دراز، دیرانجام، دیرنده، زمانگیر
طول عمر(ع ساختگی، اسم)= جاندرازی
طول کشیدن (ع فا، مصدر)= دیر پاییدن
طویله (ع، اسم)= باربند، جایگاه ستور
طی کردن (ع فا، مصدر)= پیمودن
طینت (ع، اسم)= نهاد، سرشت، درون
ظ
ظاهر شدن (ع فا، مصدر)= پدیدار شدن، هویدا شدن
ظاهری (ع فا، صفت)= برونین
ظرف (ع، اسم)= آوند
ظرافت (ع فا، مصدر)= زیرکی، نکته سنجی، خوشگلی
ظرفیت (ع، اسم)= خورند، گنجایش
ظهر (ع، اسم)= پیشین، نیمروز
ظهور (ع، (اسم)مصدر)= پیدایش
ع
عاج (ع، اسم)= پیلسته
عاشق (ع، اسم فاعل)= دلداده، دلباخته، شیفته
عاقبت (ع، اسم)= فرجام، سرانجام
عاقل (ع، صفت) = استوار خرد، خردمند
عالی (ع، صفت)= والا، بلند، ارجمند، بزرگوار
عالی مقام (ع، صفت)= بلند پایه
عایدی(ع، اسم)= کاربهر
عجیب (ع، صفت)= شگفت انگیز، شگفت آور
عدالت (ع، (اسم)مصدر)= دادگریف همبایی
عدد (ع، اسم)= شماره
عده ای (ع فا، اسم)= تنی چند، شماری از
عرصه (ع، اسم)= پهنه، گستره، قلمرو، میدان
عرض (ع، اسم)= پهنا
عرضه نمودن (ع فا، مصدر)= فرانمودن، نشان دادن
عروس (ع، اسم)= بیوگ
عروسی (ع فا، (اسم)مصدر)= بیوگانی
عزم (ع، (اسم)مصدر)= آهنگ، دل نهادن بر کاری
عسل (ع، اسم)= انگبین،
عشق (ع، (اسم)مصدر)= دلدادگی، دلباختگی، شیفتگی
عصاره (ع، اسم)= انگ، شیره، افشره
عصب (ع، اسم)= پی
عصر (ع، اسم)= روزگار، دوره، دهر
عطا کردن (ع فا، مصدر)= ارزانی داشتن، بخشیدن
عطسه (ع، اسم)= شنوسه، ستوسه
عظمت (ع، اسم مصدر)= بزرگی، بلندپایگی، بزرگ منشی، بزرگواری
عظیم (ع، صفت)= سترگ، کلان، بزرگ
عفاف (ع، (اسم) مصدر)= پارسایی، پاکدامنی، پرهیزکاری
عقب (ع، اسم)= واپس، پشت سر، بازپس
عقده (ع، اسم)= بست
عقیده (ع، اسم)= باور
عقیم (ع، صفت)= سترون، نازا
عکس العمل (ع، اسم مرکب)= واکنش
علاج (ع، اسم)= چاره، درمان، گزیر
علامت (ع، اسم)= نمودگار، نشان
علمی (ع فا، صفت)= فرزانی
عمقی(ع فا، صفت)= ژرفنایی
عملکرد (ع، اسم)= کارکرد
عمومی (ع فا، صفت)= همگانی
عنکبوت (ع، اسم)= تارتنک، کارتنک
عنوان (ع، اسم)= نهند، سرنامه
عیب (ع، اسم)= اَهو، بدی
عینک (ع فا، اسم)= آیینک، چَشمک، چشم فرنگی
عینی (ع فا، صفت)= برون خودی
غ
غبار (ع، اسم)= گرد
غده (ع، اسم)= د َژ پیه
غرور (ع، (اسم) مصدر)= بزرگ خویشتنی، خودبینی
غسل (ع، (اسم) مصدر)= پادیاب، شستشو(دادن)
غلاف (ع، اسم)= پوشینه، پوشش
غلبه (ع، (اسم) مصدر)= چیرگی، فرادستی
غلط (ع، (اسم) مصدر)= نادرست، بیراه
غنی (ع، صفت)= پرمایه، توانگر، بی نیاز
غواص (ع، اسم و صفت)= آب ورز، آب باز
غورت دادن (ت فا، مصدر)= فروخوردن
غوز (ع، اسم)= گوژ
غیر (ع، اسم)= جز، مگر، سوا، بیگانه
غیرارادی (ع فا، ساختگی، صفت)= بناخواست
غیرضروری (ع فا، ساختگی، صفت)= نا بایا، نا بایست
ف
فاعل (ع، اسم فاعل)= کنا
فاقد (ع، اسم فاعل)= بی بهره از
فانی (ع، اسم فاعل)= میرا، نیست شونده
فتوی (ع، اسم)= وَچَر
فحش (ع، اسم)= دشنام، ناسزا
فدایی (ع، صفت) = جانیاز
فر Fer (ف، اسم)= تنور، اجاق
فراکسیون Fraction (ف، اسم)= بخش، پاره، برخه، دسته
فردی (ع فا، قید)= تکی، تکروانه
فرضیه (ع، اسم)= گذاره، پنداره
فرع (ع، اسم)= شاخه
فرکانسFrequence (ف، اسم)= بَسامد
فرمForm (ا، اسم)= سان، ریخت
فرماسیونFormation (ف، اسم)= سازند، صورتبندی
فرمولFormule (ف، اسم)= سانیز
فستیوالFestival (ف، اسم)= جشنواره
فسیلFossile (ف، اسم)= سنگواره
فصاحت (ع، (اسم) مصدر)= روانی سخن، زبان آوری، روشن گویی
فصل (سال) (ع، اسم)= فرگَرد
فصل(کتاب) )(ع، اسم)= نَسک
فصیح (ع، صفت )= شیوا، روان، رسا، زبان آور، خوش سخن
فعل (ع، اسم)= کارواژه، کنش، کردار
فنومنPhenomene (ف، اسم)= پدیده، نمود
فولکلور Folklore (ف، اسم)= توده شناسی
فونتیگPhonetique (ف، اسم و صفت) = آهنگ شناسی، آهنگ دار
فونولوژیPhonologie (ف، اسم)= آواشناسی
فونکسیونFunction (ف، اسم)= کارکرد
فهمیدن (ع فا، مصدر لازم )= دریافتن
فیزیونومیPhysionomie (ف، اسم)= سیماشناسی
فیش (ف، اسم)= برگه، زبانه
فیلمFilm (ا، اسم) = توژه
فیله Filet (ف، اسم)= راسته
ق
قابل ذکر (ع، صفت مرکب) = گفتنی
قابله (ع، اسم فاعل) = پازاج، پیش نشین، ماما
قابلیت (ع، اسم مصدر) = شایستگی، آمادگی
قاتق (ت، اسم) = نانخورش
قادر (ع، صفت فاعلی) = توانا، نیرومند
قاضی (ع، اسم فاعل) = داور، دادرس
قاعده (قانون) (ع، اسم)= چم، هنجار، هَند
قاموس (ع، اسم) = واژه نامه، فرهنگ
قبیل (ع، اسم)= گونه، سان
قدرت (ع، (اسم) مصدر)= توان، توانایی، نیرو، توش
قدمت (ع، اسم مصدر)= دیرینگی، کهنگی
قدیمی (ع فا، صفت)= دیرینه، کهنه، کلان سال
قرن (ع، اسم) = سده
قسمت (ع، اسم)= بخش، پاره
قصد (ع، (اسم) مصدر)= آهنگ، آهنگ کردن
قصیده (ع، اسم) = چکامه
قصه (ع، اسم)= انگارش
قضاوت (ع، (اسم) مصدر) = داوری، دادرسی
قطع (ع، اسم) = برش
قفل (ع، اسم) = کلیدان
قوس (ع، اسم) = درونه، کمان
قیاس (ع، (اسم)مصدر)= هم پنداری، سنجش
قیام (ع، (اسم) مصدر) = خیزش، بپا خاستن
قیامت (ع، اسم) = رستاخیز
قید (ع، اسم) = پا بند، بند
قیمتی (ع فا، صفت)= ارزنده، بهادار، بهاگیر، گرانبها
ک
کابل (ف، اسم)= سیم
کاپوت Capot (ف، اسم)= روپوش، پوشش، ابریشمی
کاپیتالیسمCapitalisme (ف، اسم)= سرمایه داری
کادو (ف، اسم)= پیشکش، ارمغان
کاملا (ع، قید)= سخت، یکسره
کاندیدا (ف، اسم)= نامزد
کانیبالیسمCannibalisme (ف، اسم)= همنوع خواری
کپسول Capsule (ف، اسم)= پوشینه
کپیCopy (ا، اسم)= رو برداری، گَردَه برداری، رو نویسی، رونوشت
کت Cotte (ف، اسم)= نیمتنه
کتبی (ع فا، صفت)= نگارشی، نوشتاری
کرست Corset (ف، اسم)= سینه بند، شکم بند
کریستال Cristal (ف، اسم و صفت)= بلور، بلوری
کریتیسیسمCriticisme (ف، اسم)= نقد، عیار سنجی
کسر (در ریاضی) (ع، اسم) = برخه
کشف (ع، (اسم) مصدر)= یافته، یافتن
کفالت (ع، (اسم)مصدر)= پایندانی
کفیل (ع، صفت)= پایندان، پذیرفتار
کلاسClasse (ف، اسم)= آموزگاه
کلاسیک Classique (ف، صفت)= درسی، دبستانی
کلمه (ع، اسم) = واژه
کلوب Club (ف، اسم)= باشگاه، انجمن
کلینیک Clinique (ف، اسم)= درمانگاه
کمپ Camp (ف، اسم)= اردو، اردوگاه
کمپرس Compresse (ف، اسم)= دستمال آب گرم
کمپرسور Compresseur (ف، اسم)= دستگاه فشارآور
کمپلکسComplexe (ف، صفت)= همتافت، بهم پیوسته
کمد Commode (ف، اسم)= گنجه ی کشودار
کمک (ت، اسم) = یاری، مدد، همراهی
کمدی Comedie (ف، اسم)= نمایش یا نوشته ی خنده آور
کم سن (فا، ع، صفت )= نوسال
کمیته Comite (ف، اسم)= انجمن برگزیدگان
کمونیسمCommunisme (ف، اسم)= همبودگرایی
کنترل Controle (ف، اسم)= بازرسی، وارسی، بازدید، بازبینی
کنترلچی (ف،ت، اسم) = باز بین، بازرس
کنتکستContext (ا، اسم)= زمینه
کندنساتورCondensateur (ف، اسم) = چگالگر
کنسرت Concert (ف، اسم) = هماهنگی، یگانگی، ساز و آواز هماهنگ
کنفرانس Conference (ف، اسم) = سخنرانی، گردهمایی برای گفتگو
کنکور(ف، اسم) = همچشمی، پیشی گرفتن از یکدیگر
کنگره Congres (ف، اسم) = انجمن
کوانتومQuantum (ا، اسم)= دانیز
کوپنCoupon (ف، اسم) = کالا برگ
کونتورCompteur (ف، اسم) = شمارنده، دستگاه شمارش
گ
گارد Garde (ف، اسم) = نگهبانی، نگهبان، پاسداری، پاسدار
گارسون Garcon (ف، اسم) = پسر، شاگرد، پیشخدمت
گالری Galerie (ف، اسم) = سرسرا، راهرو، نمایشگاه
گرافولوژیGraphologie (ف، اسم) = نوشته شناسی
گرافیGraphie (ف، پسوند)= نگاری
گرامر Grammaire (ف، اسم) = دستور زبان
گریس Graisse (ف، اسم) = چربی، روغن، پیه
گواتر Goitre(ف، اسم) = غمباد
گیشه Guichet (ف، اسم) = باجه، دریچه
ل
لااقل (ع، قید) = دست کم
لابیرنتLabyrinth (ا، اسم)= هزارتو، هزاردالان، پردالان
لازم (ع، صفت) = بایسته، بایا
لامپ Lampe (ف، اسم) = چراغ برق
لامسه (ع، اسم) = بساوایی
لایق (ع، صفت)= کارآمد، شایسته، درخورد، فراخور
لاینفک (ع، صفت)= جدایی ناپذیر، ناگشودنی
لباس (ع، اسم)= جامه، رخت، پوشاک، تن پوش
لحاظ (ع، (اسم)مصدر)= نگرش
لحاف (ع، اسم) = بالا انداز، دواج
لحظه (ع، اسم)= دم
لحن (ع، اسم) = آهنگ سخن
لزوم (ع، (اسم) مصدر) = بایش
لعنت (ع، اسم) = راندگی، دشنام
لفافه (ع، اسم) = کارپیچ، پوشه
لقب (ع، اسم)= نامواره، بازنام
لقمه (ع، اسم) = نواله
لکن (ع، اسم) = لیکن، ولیکن
لکنت (ع، (اسم)مصدر)= زبان کندی، زبان گرفتگی
لمس کردن (ع فا، مصدر) = بساویدن
لوسترLustre (ف، اسم)= چراغ آویز
لوکس Luxe (ف، اسم)= چیز آراسته و قشنگ
لهجه (ع، اسم)= گویش
لیازانLiaison (ف، اسم)= پیوندآوایی
لیاقت (ع، (اسم) مصدر)= کارآمدی، شایستگی، برازندگی، سزاواری
لیبرالیسمLiberalisme (ف، اسم)= آزادی خواهی
لیپمی Lip�mie (ی، اسم) = چرب خونی
لیسانس Licence (ف، اسم)= پروانه، دانشنامه ی پیش از دکترا
لیستList (ا، اسم) = سیاهه، فهرست
م
مات Mat (ف، اسم) = تار، کدر
ماتریالMaterial (ا، اسم) = کارپایه
ماتریالیسمMaterialisme (ف، اسم) = ماده گرایی، ماده باوری
ماتیک Cosmetique (ف، اسم) = سرخاب لب
ماخذ (ع، اسم)= بایگانه
مارکسیسمMarxisme (ف، اسم) = مارکس باوری
ماساژ Massage (ف، اسم) = مالش، مشت و مال
ماسک Masque (ف، اسم) (ع، اسم مفعول)= نقاب، روبند
مالکیت (ع، (اسم)مصدر)= داشتاری
مامان Maman (ف، اسم) = مادر، چیز قشنگ
مامور (ع، اسم مفعول)= گماشته، فرمانبر
مانتو Manteau (ف، اسم) = بالاپوش
مانع شدن (ع فا، مصدر) = باز داشتن
مانیکورManicure (ف، اسم) = لاک ناخن
ماورا (ع، اسم) = فرا، آن سوی
ماوراالطبیعی (ع، صفت)= سرشت آنسویی
مایع (ع، صفت) = آبگونه
مبارک (ع، صفت) = خجسته، فرخنده، همایون
مبتدی (ع، اسم فاعل) = تازه کار، نوآموز
مبتکر (ع، اسم فاعل) = نوآور
مبصر (ع، اسم فاعل) = دیده بان، نگاهبان
متابولیسم Metabolisme (ف، اسم)= سوخت و ساز
متخلف (ع، اسم فاعل) = لغزشکار
متدMethode (ف، اسم)= شیوه، روش، راه
متحرک (ع، اسم فاعل)= جنبنده
متحیر (ع، اسم فاعل) = هاژ، هاج، هاج و واج، سرگشته، درمانده
متخصص (ع، صفت فاعلی)= کارشناس، ویژه کار
متصاعد (ع، اسم فاعل) = فرایاز، بالا رونده
متصل (ع، اسم فاعل) = بهم پیوسته، همبند، همبسته
متضاد (ع، اسم فاعل)= همستار
متض
**********************************************************
فایل های صوتی فارسی دوره ی راهنمایی
فارسی دوم راهنمایی
مقدمه
ستایش (تحمیدیه)
اول دفتر
شه مردان
یادحسین
همدلی واتحاد
خردمند
دریای خرد
فروغ دانایی
نگارنده ی زیبا
صورتگر ماهر
امید وصل
به خدا چه بگویم
سرمایه ی خوبان
پند پدر
اخلاق نیکان
آزادگی
راز ماندگاری
نام خوش بو
ای وطن
مادر وطن
توای ایزدی مرز ایران من
درس پایداری
پرنده ی آزادی
کودکان سنگ
نیایش
فارسی سوم
مقدمه
ستایش (تحمیدیه )
آب وآیینه
مژده به میهمان دهید
رنگ بهاران
سیرت سلمان
دانایی
موش وگربه
ثمر علم
تماشای بهار
شگفتی های آفرینش
بیشه ی نور
بارانکی خرد
دوستی با ابلهان
دور اندیشی
آداب زندگانی
پرتو امید
از ماست که بر ماست
زن پارسا
مادر حسنک
قصه ی تکرار آرش
ایران
راه مهتری
آرزو
بیا تا برآریم دستی زدل
نیایش
|
||||||||||||||||
|
||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
اسلام در زمینه های مختلف آموزه های بسیار برای ما دارد . اما متاسفانه ما کمتر قدر آنرا می دانیم و متاسفانه کمتر در عمل به آن کوشا هستیم . این مقاله با نگاهی عمیق به آموزه های این مکتب انسان ساز در زمینه ی مدیریت می پردازد به امید آنکه شروعی باشد به عمل واقعی به نکات ارزشمند انسانی برای همه ی ما ...
سیصد نكته در مدیریت اسلامی
پیشگفتار
قرآن كریم، کتابی که از سوی پروردگار عالم و خالق و پرورش دهنده تمام موجودات از جمله انسان، نازل گردیده، بیان كننده نیازهای زندگی بشری برای رشد و تعالی و تکامل است، چنان كه در آیات گهربار آن کتاب فرمود: "تبیاناً لكل شیء"
از طرفی آیات این سلسله هدایت، بر مدیر جامعه اسلامی، پیامبر اعظم صلیاللهعلیهوآله، نازل گردیده که خود اقدام به تشکیل حکومت و اداره آن به مدت ده سال نموده و در تمام آنات و لحظات و مشکلات، عنایات و راهنماییهای وحیانی راه گشای وی بوده است.
در این پژوهش تلاش بر این است تا با مراجعه به تفسیر قرآن کریم که پل ارتباطی میان ذهنهای خسته ما و آیات نورانی کلامالله است، دستورات و ارشادات آن منشور ربّانی که نگاهی به حوزه علوممدیریتی دارد، استخراج گردد.
هدف از جمعآوری این مجموعه، فراهم آمدن نسخهای کارآمد و آسان فهم برای عموم علاقهمندان به مباحثمدیریت اسلامی بوده است، لذا تفسیری که مورد استناد و بازبینی قرار گرفته، «تفسیر نور» اثر حجتالاسلاموالمسلمین قرائتی میباشد که در شیوایی و روانی، از معدود آثار منتشره در میان تفاسیر قرآن کریم است و در نگارش آن، تفاسیر مشهور مورد رجوع بوده و از این لحاظ از جامعیت نسبی برخوردار میباشد.
در بعضی از صفحات، ذیل نکات مطرح شده، آدرس آیاتی که مفهوم مشابه با آن را دارند جهت ارجاع علاقمندان ذکر گردیده که این روش باعث جلوگیری از تکرار آیات با مفهوم مشابه شده است.
موضوع و عنوان هر یک از آیات به صورت تیتر بیان گردیده تا علاقمندان بتوانند در پژوهشهای خود از آنها به عنوان مواد خام، استفاده نمایند، اگر چه پردازش و تکمیل این فضای علمی، خود حرکتی دشوار و خلاقیت مدار است.
فرق اساسی این پژوهش با دیگر فعالیتهای انجام شده در این حوزه، در رویکرد استناد به آیات و نحوه تایید گرفتن از آیات قرآن کریم است. عدهای با مراجعه به قرآن کریم، آیاتی که متناسب با مطالب علممدیریت است را جدا نموده و آن مطالب را بوسیله آیات تایید میکنند. تایید گرفتن از آیات به این روش برای گزارههای کشفی علم مدیریت، خود اشتباهی بزرگ است که ضمن آسیب رساندن به شأن والای آن راهنمای سعادت، هدف خود را نیز تعمیم نمیدهد.
حال آنکه رویکرد رجوع به آیات برای دانستن آنچه در مورد تاریخ و سرنوشت مدیران بشری و شرایط و شئون رهبری بیان داشته است، میتواند راهگشا و سازنده باشد، زیرا این نگاه، در چارچوبهای تعریف شده و ساختار یافته علممدیریت صورت نمیگیرد، بلکه هر آنچه در اداره مجموعه اسلامی لازم و کافی است، مورد توجه و استفاده قرار میگیرد، یعنی به تک تک آیات به مثابه راهنمای هدایت مراجعه میشود و اگر آیات، نکتهای پیرامون علممدیریت بیان میدارد، آن نکته به عنوان یک اصل هدایتگر در علممدیریت اسلامی مورد استفاده قرار میگیرد.
این پژوهش با مد نظر قرار دادن این رویکرد، از قرآن کریم پرسیده است: "چگونهمدیریت کنیم؟" و البته پاسخهایی که دریافت گردیده، چون مستند به یک سلسله کتاب تفسیری میباشد، ممکن است اندک و ناقص باشد به نحوی که تمام نیازهای مدیران را پاسخگو نباشد، لکن بزرگان گفتهاند: آب دریا را اگر نتوان کشید، هم به قدرت تشنگی باید چشید.
فهرستبندی الفبایی و دستهبندی موضوعی دیگر ویژگی این مجموعه است که استفاده از آن را بسیار آسانتر میکند به نحوی که میتوان برای استفاده از آیات و نکات در دیگر پژوهشها، به صورت موضوعی مطالب را جستجو نمود.
در بخش پایانی این مجموعه، تعدادی از آیات شرح شده در قسمت اول، بر اساس مبانی و ساختار علم مدیریت، دسته بندی شده است که میتواند جلوهای از کاربرد 300 نکته استخراج شده از آیات قرآن کریم باشد.
برای انجام مطالعات مقدماتی و تدوین محتوایی این پژوهش، تعدادی از دانشجویان مقطع کارشناسی و کارشناسی ارشد مشارکت داشتهاند که به رسم احترام لازم است از نام آقایان رضا بنیاسد، محمد مهدی مؤمنی، سجاد مهدیزاده، محسن لبخندق، محمد ثناییفر، مصطفی بهادران و مسلم باقری یاد شود.
همچنین از راهنماییهای برادر بزرگوار جناب آقای زندیه که با بازبینی مجموعه حاضر، اشکالات محتوایی آن را از حیث معانی قرآنی الفاظ و عبارات، برطرف ساختهاند، قدردانی مینماید.
در نهایت مجموعه حاضر به رؤیت و تأیید حجتالاسلام والمسلمین قرائتی، آقای دکتر فانی و آقای دکتر خندان رسیده و اصلاحات لازم اعمال گردیده است.
امید آنکه قدمی هر چند کوتاه و ناچیز در راستای محجوریت زدایی از این ثقل اکبر برداشته شود.
والحمدلله رب العالمین
مصطفی مؤمنی
لیاقت، ملاك ارتقا
وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا ِلادَمَ ... (بقره، 34)
به ملائكه امر نمودیم بر آدم سجده كنند.
1.لیاقت از سابقه مهمتر است. (فرشتگان قدیمی كه سالها خداوند را عبادت میكردند، باید برای انسان تازه به دوران رسیده، اما لایق، سجده كنند.) ارتقای سازمانی نیز باید بر مبنای شایستگی و لیاقت باشد و سابقه داشتن، كافی نیست.
عدم انهدام منابع
قالَ إِنَّهُ یقُولُ إِنَّها بَقَرَةٌ لا ذَلُولٌ تُثیرُ اْلاَرْضَ وَ لاتَسْقِی الْحَرْثَ...(بقره، 71)
پس از آنكه قوم بنی اسرائیل خطایی مرتكب شدند، خداوند فرمود: باید گاوی را ذبح كنند كه مشخصات آن گاو را اینگونه بیان فرمود: گاوی كه نه زمین را شخم بزند و نه آن را آبیاری كند.
2.در اجرای طرحها، منابع و عناصر فعال تولیدی و اقتصادی نباید منهدم شود. (لاذلول ...و لا تسقی)
پیگیری كارها
وَ لَقَدْ آتَینا مُوسَى الْكِتابَ وَ قَفَّینا مِنْ بَعْدِهِ بِالرُّسُلِ ...(بقره، 87)
خداوند به موسی، كتاب تورات عطا فرمود و پس از آن پیامبرانی پشت سر هم فرستاد تا دین الهی را تبلیغ كنند.
3.یكی از نكات لازم در راه رسیدن به موفقیت، پیگیری و تداوم برنامهها برای حصول نتیجه نهایی است. (همچنانكه خداوند، پیامبران را پشت سر هم برای دعوت مردم فرستاده است.)
برخورد با متخلفان
وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ بَعْدَ الَّذی جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ ما لَكَ مِنَ اللّهِ مِنْ وَلِی وَ لا نَصیرٍ (بقره، 120)
خداوند خطاب به پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله میفرماید: اگر از آنها (یهودیان و مسیحیان) پیروی كنی در حالی كه راه درست را به تو نشان دادهایم رابطهات با خداوند قطع خواهد شد.
4.پس از ابلاغ وظایف هر فرد، در برخورد با تخلف نباید هیچ تسامح و تساهلی به خرج داد. (همانطور كه خداوند حتی نسبت به پیامبرش بدون ملاحظه و با كمال قاطعیت برخورد میكند.)
تناسب شغل و شاغل، ارتقای پلكانی
وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهیمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنّی جاعِلُكَ لِلنّاسِ إِمامًا... (بقره، 124)
خداوند، حضرت ابراهیم را مورد آزمایش قرار داد و او همه آزمونها را با موفقیت گذراند.
5.برای منصوب كردن افراد به مقامات، گزینش و آزمایش لازم است. (چنانكه خداوند برای انتصاب حضرت ابراهیم به امامت او را آزمود.)
6.پستها و مسؤولیتها باید تدریجاً و پس از موفقیت در مراحل مختلف به افراد واگذار شود. (چنانكه حضرت ابراهیم پس از گذراندن مرحله نبوت و موفقیت در آزمایشها به مقام امامت رسید.)
ارزش و تلاش
تِلْكَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَها ما كَسَبَتْ وَ لَكُمْ ما كَسَبْتُمْ ...(بقره، 134)
آنها امتی بودند كه درگذشتند و دستاورد آنها مربوط به تلاش خودشان میباشد و دستاورد شما نیز مربوط به تلاش خودتان است.
7.معیار ارزش گذاری در موفقیت افراد، میزان تلاش آنان است.
نظارت
وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ أُمَّةً وَسَطًا لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النّاسِ ...(بقره، 143)
خداوند، خطاب به پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله میفرماید: و بدین سان شما را امتی میانهرو قرار دادیم تا ناظر بر اعمال مردم باشید.
8. مدیریان و رهبران باید بر كارها و عملكرد زیردستان خود نظارت داشته باشند. (لتكونوا شهداء علی الناس)
قاطعیت
الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَلا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرینَ (بقره، 147)
خداوند، پس از نزول آیة تغییر قبله به پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله میفرماید: حق، آن چیزی است كه از سوی پروردگار تو آمده است، پس هرگز به خود تردید راه مده.
9.رهبر باید از قاطعیت و یقین برخوردار باشد، به خصوص وقتی كه قانونی را تغییر داده و سنتی را میشكند. (فلا تكونن من الممترین)
تشویق و تنبیه
إِنَّ الَّذینَ یكْتُمُونَ ما أَنْزَلْنا مِنَ الْبَیناتِ وَ الْهُدى مِنْ بَعْدِ ما بَینّاهُ لِلنّاسِ فِی الْكِتابِ أُولئِكَ یلْعَنُهُمُ اللّهُ وَ یلْعَنُهُمُ اللاّعِنُونَ (159) إِلاَّ الَّذینَ تابُوا وَ أَصْلَحُوا وَ بَینُوا فَأُولئِكَ أَتُوبُ عَلَیهِمْ وَ أَنَا التَّوّابُ الرَّحیمُ (بقره، 160)
خداوند میفرماید: كسانی كه حقایق هدایت را كتمان كنند، مورد لعنت خدا قرار میگیرند، مگر آنكه توبه كنند و كارهای خود را اصلاح كنند كه در این صورت ایشان را میبخشم زیرا من توبه پذیر و مهربانم.
10.توبیخ بدكاران و پاداش به نیكوكاران، دو ركن اساسی در زمینه سازی رشد و اصلاح نادرستیها در سازمان است. (یلعنهم الله ...انا التواب الرحیم)
رویههای سازمانی
قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ ما أَلْفَینا عَلَیهِ آباءَنا أَ وَ لَوْكانَ آباؤُهُمْ لایعْقِلُونَ شَیئًا وَ لا یهْتَدُونَ (بقره، 170)
هنگامی كه به آنها گفته میشود: از راه خدا پیروی كنید، میگویند: ما از آن راهی كه نیاكانمان پیروی كردند دست بر نمیداریم در حالی كه ممكن است گذشتگانشان چیزی نمیفهمیدند و به خطا رفته باشند.
11.رویههای سابق سازمانی ممكن است نادرست باشد، لذا پیروی از راه و روش و منش مدیران سابق اگر همراه با استدلال و تعقل نباشد، قابل پذیرش نیست.
تفویض مسؤولیت
لا تُكَلَّفُ نَفْسٌ إِلاّ وُسْعَها ... (بقره، 233)
همه بهاندازه توانشان مكلف هستند.
12.تفویض مسؤولیت به زیردستان باید بر اساس تواناییهایشان باشد و به همان مقدار از ایشان انتظار داشت.
علم و توانایی، شفاف سازی
قالَ إِنَّ اللّهَ اصْطَفاهُ عَلَیكُمْ وَ زادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ... (بقره، 247)
قوم بنی اسرائیل به پیامبرشان گفتند: فرمانده ای برای ما مشخص كن تا به جنگ حاكم ستمگر برویم. پیامبرشان گفت: خداوند، طالوت را به فرماندهی شما برگزید زیرا توان علمی و جسمی لازم برای این مسؤولیت را دارد.
13.قدرت علمی و توانایی جسمی برای انجام مأموریت، دو شرط لازم برای مدیران است.
14.داشتن توانایی علمی مهم تر از توانایی جسمی است. (ابتدا كلمه علم آمده سپس جسم)
15.اعلم بودن، در گزینش مدیران یك اولویت مهم است.
16. رهبر و مدیر باید زیر دستان خود را توجیه كند و ابهامات را برطرف سازد. (چنانچه پیامبر بنیاسرائیل دلیل انتخاب طالوت به فرماندهی را به وضوح بیان كرد.)
ارزیابی عملكرد
قالَ إِنَّ اللّهَ مُبْتَلیكُمْ بِنَهَرٍ فَمَنْ شَرِبَ مِنْهُ فَلَیسَ مِنّی... (بقره، 249)
هنگامی كه لشگر بنی اسرائیل حركت كرد، (طالوت) به سربازان خود گفت: رودخانه-ای در بین راه است كه هركس از آن آب بنوشد، دیگر در سپاه من جایی ندارد.
17. مدیر باید نیروهای كارآمد را از نیروهای ناكارآمد جدا نماید تا بتواند نیروهای غیر مفید را از مجموعه طرد كند، زیرا حضور آنها باعث سست شدن سایر نیروها میگردد.
توجه به كاركنان
وَ قُلْ لِلَّذینَ أُوتُوا الْكِتابَ وَ اْلامِّیینَ ... (آل عمران، 20)
خداوند به پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله میفرماید: به اهل كتاب (دانشمندها) و عوام مردم بگو: ...
18.مدیر باید به تمام افراد سازمان توجه داشته باشد، هم به سطوحمدیریتی و هم به عامّة كاركنان. كاركنان باید بدانند كه مهم هستند و نقش تعیین كننده ای در سازمان دارند و این اهمیت را در توجه و عنایت مدیر، احساس كنند.
ایمان
لا یتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكافِرینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنینَ ... (آل عمران، 28)
نباید سرپرست مؤمنان از غیر خودشان باشد.
19.در جامعه اسلامی، ایمان داشتن شرط اصلی برای انتخاب مدیر و سرپرست است و اصولاً پستهای كلیدی (همچون مدیریت)، نباید به افراد بی ایمان واگذار شود، چون امكان سوء استفاده در این سمتها فراوان است.
آگاهی از گذشته
وَ یعَلِّمُهُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ التَّوْراةَ وَ اْلإِنْجیلَ (آل عمران، 48)
خداوند به حضرت عیسی كتاب و حكمت و تورات و انجیل آموخت.
20.مدیران هر برهه از زمان باید از حوادث و قوانین گذشته آگاه باشند و بدانند در گذشته چهاتفاقاتی در سازمان رخ داده و چه مقرراتی وضع گردیده است. (چنان كه خداوند به حضرت عیسی، تورات را كه قوانین گذشته بود، آموخت.)
شناخت تهدیدها
فَلَمّا أَحَسَّ عیسی مِنْهُمُ الْكُفْرَ قالَ مَنْ أَنْصاری إِلَی اللّهِ ... (آل عمران، 52)
هنگامی كه عیسی احساس كرد اطرافیانش كفر میورزند، گفت: چه كسانی مرا در راه خدا یاری میکنند.
21.هوشیاری در شناخت افكار و عقاید و تهدیدها، یكی از شروط اساسی رهبری است.
22.شناخت نیروهای وفادار و سازماندهی و تمركز آنان، برای اداره جامعه و ادامة حركت ضروری است.
سوءاستفاده از مقام
ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ یؤْتِیهُ اللّهُ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ ثُمَّ یقُولَ لِلنّاسِ كُونُوا عِبادًا لی ... (آل عمران، 79)
هیچ انسانی كه خداوند به او كتاب و حكمت و نبوت و حكومت داده است، حق ندارد به مردم بگوید: بندگان من باشید.
23.سوء استفاده از موقعیت و مسؤولیت، برای هیچ كس مجاز نیست و باید با آن به شدت برخورد نمود.
پیگیری تا حصول نتیجه
مِنْهُمْ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِدینارٍ لایؤَدِّهِ إِلَیكَ إِلاّمادُمْتَ عَلَیهِ قائِمًا...(آل عمران، 75)
بعضی از اهل كتاب (یهودیان) كسانی هستند كه اگر به او دیناری بدهی آن را به تو برنمیگرداند، مگر آنكه برای مطالبة آن دائماً بالای سر او بایستی.
24.پیگیری برای رسیدن به نتیجه، اصلی مهم درمدیریت است، چنانكه خداوند وصول مطالبات را به پیگیری مستمر منوط میداند.
پیمان و پشتیبانی از مدیران
وَ إِذْ أَخَذَ اللّهُ میثاقَ النَّبِیینَ لَما آتَیتُكُمْ مِنْ كِتابٍ وَ حِكْمَةٍ ثُمَّ جاءَكُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَكُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ ... (آل عمران، 81)
خداوند از پیامبران پیشین پیمان گرفت كه هرگاه علم و حكمت به شما دادم و سپس پیامبری آمد كه آن مطالب را تصدیق میكرد، به او ایمان آورید و او را یاری كنید.
25.درمدیریت اسلامی، لازمة سپردن مسؤولیتها گرفتن پیمان است كه بر طبق موازین و اصول، انجام تكلیف شود.
26.مدیران قدیمی باید از مدیران جدید پشتیبانی كنند و مدیران جدید هم باید از مدیران قدیمی تجلیل كنند.
قانون و رهبری
كَیفَ تَكْفُرُونَ وَ أَنْتُمْ تُتْلی عَلَیكُمْ آیاتُ اللّهِ وَ فیكُمْ رَسُولُهُ...(آل عمران، 101)
خداوند خطاب به مردم مدینه میفرماید: چگونه كفر میورزید در حالی كه آیات خدا بر شما تلاوت میشود و رسول خدا در بین شماست.
27.وجود قانون و حضور رهبری، دو اصل لازم برای جلوگیری از انحراف است. (اگر قوانین و مقررات كامل و جامع، و رهبری آگاه و ناظر وجود داشته باشد، عدول از مسیر اهداف، امری عجیب خواهد بود، زیرا خداوند میفرماید: چگونه كافر میشوید در حالی كه قوانین كامل الهی و رهبری معصوم در میان شماست.)
نظارت، اصلاح سازمان
وَلْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ یدْعُونَ إِلَیالْخَیرِ وَیأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَینْهَوْنَ عَنِالْمُنْكَرِ...(آل عمران، 104)
از میان شما باید گروهی باشند كه دیگران را به خیر دعوت نمایند و از بدیها بر حذر دارند.
28.باید همواره گروهی جهت نظارت بر امور، در سازمانها باشند كه ضمن دانستن اهداف سازمانی بر رفتارهای فردی و سازمانی افراد دقت نمایند تا هر كجا مغایرتی با آن اهداف دیدند، تذكر دهند.
29.اصلاح سازمان و جلوگیری از انحراف، بدون قدرت منسجم كه از سویمدیریت عالی حمایت شود امكان پذیر نیست.
انتصاب
وَ إِذْ غَدَوْتَ مِنْ أَهْلِكَ تُبَوِّئُ الْمُؤْمِنِینَ مَقاعِدَ لِلْقِتالِ ... (آلعمران، 121)
خداوند در یادآوری جنگ احد خطاب به پیامبر اكرم صلیالله علیهوآله میفرماید: آن صبحی كه از خانهات خارج شدی و مؤمنان را برای جنگ در جایگاه خودشان قرار دادی.
30.انتصاب افراد برای جایگاههای استراتژیك و حساس بر عهدة شخص مدیر است و باید مستقیماً در انتخاب ایشان، اعمال نظر نماید.
امدادهای الهی
إِذْ تَقُولُ لِلْمُؤْمِنینَ أَ لَنْ یكْفِیكُمْ أَنْ یمِدَّكُمْ رَبُّكُمْ بِثَلاثَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُنْزَلینَ (آل عمران، 124)
پیامبرصلیاللهعلیهوآله به سپاه خود در جنگ بدر میفرماید: خداوند ما را با سه هزار فرشته یاری میکند. آیا این مژده برای ما كافی نیست؟
31. یكی از وظایف رهبری، امیدوار كردن افراد و توجه دادن آنها به امدادهای خداوند، در راه رسیدن به اهداف است.
ناامیدی رقبا
لِیقْطَعَ طَرَفًا مِنَ الَّذینَ كَفَرُوا أَوْ یكْبِتَهُمْ فَینْقَلِبُوا خائِبینَ (آلعمران، 127)
امدادهای الهی برای آن بود که كفار ریشه كن شوند یا ناكام و ناامید بازگردند.
32.شیوةمدیریت و اتخاذ سیاستها، باید به نحوی باشد كه دشمن و رقبا به ناامیدی كشیده شوند.
تلاش
وَ نِعْمَ أَجْرُ الْعامِلینَ (آلعمران، 136)
و چه نیكوست پاداش اهل عمل.
33.با شعار و آرزو نمیتوان به چیزی دست یافت، كار و عمل و سخت كوشی است كه شیرینی موفقیت را به كام انسان مینشاند.
تقویت روحیه، بررسی عوامل شكست
وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ اْلاعْلَوْنَ ... (آلعمران، 139)
پس از شكست در جنگ احد، خداوند خطاب به مسلمانان میفرماید: سستی نكنید و غمگین نباشید كه شما برترید.
34.شكست موضعی در یك برهه از زمان، نشانه شكست نهایی نیست، بلكه تجربهای برای رسیدن به موفقیت و پیروزی است.
35.مدیر و رهبر باید روحیهها را تقویت كند.
36.در ضمن روحیه دادن باید به عوامل شكست توجه كرد. (چنان كه خداوند ضمن تقویت روحیه، فرمود: این بار سستی كردید و به دستورات خوب عمل نكردید.)
انسجام رویه
ما مُحَمَّدٌ إِلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلی أَعْقابِكُمْ... (آلعمران، 144)
خداوند در بیان ضعفهای جنگ احد و توبیخ كسانی كه شایعه شهادت حضرت رسول صلی الله علیه و آله را انتشار دادند فرمود: محمد پیامبری است كه قبل از او هم پیامبرانی آمدهو رفته، پس آیا اگر او بمیرد یا كشته شود، شما به وضعیت گذشته خود برمیگردید؟
37.رویههای سازمانی باید چنان تشكّل و انسجامی داشته باشند كه حتی نبودن مدیر و رهبر در برهه ای از زمان، ضربه ای به سازمان و جریان امور آن نزند.
عوامل شكست سازمان
حَتّی إِذا فَشِلْتُمْ وَ تَنازَعْتُمْ فِی اْلامْرِ وَ عَصَیتُمْ ... (آلعمران، 152)
خداوند در بیان علل شكست جنگ احد میفرماید: شما رو به پیروزی بودید تا آنكه سست شدید و در میانه جنگ به نزاع بر سر تقسیم غنایم پرداختید و از دستور پیامبر نافرمانی كردید.
38.از جمله عوامل شكست هر سازمان، سستی افراد در انجام وظایف، نزاع و اختلافات داخلی و عدم اطاعت ازمدیریتی واحد است.
مدیریت بحران
إِذْ تُصْعِدُونَ وَ لا تَلْوُونَ عَلی أَحَدٍ وَ الرَّسُولُ یدْعُوكُمْ ... (آلعمران، 153)
به یاد بیاورید هنگامی كه در جنگ احد فرار میكردید و به هیچ كس توجه نمیكردید در حالی كه پیامبر شما را فرا میخواند.
39.در صحنههای حساس و مشكلات خطرآفرین سازمان، افراد سست و ترسو خود را كنار خواهند كشید.
40.دستورات مدیر در لحظههای حساس، موجب به حركت درآمدن ترسوها و سستها نمیشود، لذا نباید پستهای كلیدی را به ایشان سپرد.
41.آنجا كه مشكلات و سختیها جلوهگر میشود، مدیر باید حضوری پررنگتر داشته باشد.
عطوفت، مشورت، توكل
فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ فِی اْلامْرِ فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَی اللّهِ (آلعمران، 159)
خداوند پس از بیان ضعفهای جنگ احد، خطاب به پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله میفرماید: از تقصیر آنان درگذر و برایشان طلب آمرزش كن و برای تصمیمگیریهای آینده از آنان مشورت بگیر. امّا هنگامی كه تصمیم گرفتی، قاطع باش و به خدا توكل كن و آن را عملی ساز.
42.رهبری ومدیریت صحیح با عفو و عطوفت همراه است.
43.در مشورت كردن، محاسنی همچون تفقد از نیروها و دخیل كردن آنها در تصمیم سازی، شكوفایی استعدادها، گزینش بهترین رای، ایجاد انگیزه و علاقه برای اجرای تصمیم نهایی، نهفته است.
44. مشورت، تصمیمساز است و منافاتی با تصمیمگیری قاطع مدیر ندارد.
45.در كنار فكر و مشورت و تصمیمگیری، توكل برخدا لازم است.
شناخت ضعفها
وَلَمّا أَصابَتْكُمْ مُصیبَةٌ...قُلْتُمْ أَنّی هذا قُلْ هُوَ مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِكُمْ... (آلعمران، 165)
هنگامی كه مصیبتی (همچون شكست جنگ احد) به شما رسید، گفتید: این مصیبت از كجاست؟ بگو: آن از سوی خودتان است.
46.در جستجوی عوامل شكست، ابتدا باید به دنبال عوامل داخلی و ضعفهای سازمانی بود، سپس عوامل خارجی بررسی شود، زیرا عوامل داخلی به دست مدیران سازمان قابل کنترل است.
ارزیابی عملكرد، نظریه سیستمی
أَنّیلاأُضیعُ عَمَلَ عامِلٍ مِنْكُمْ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثی بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ...(آلعمران،195)
خداوند میفرماید: من تلاش هیچ صاحب عملی را تباه نمیكنم، زن باشد یا مرد، همه از یكدیگرید.
47.در سازمانها باید روشی جهت شناسایی كسانی كه وظیفة خود را به خوبی انجام میدهند، وجود داشته باشد تا ضمن تشویق آنها، انگیزش سازمانی را تقویت نمود.
48.تلاش و تلاشگر هر دو مهم هستند، كارها هم باید حسن فعلی (شكل درست) داشته باشد و هم حسن فاعلی (نیت درست).
49.در سازمانهای اسلامی، همة افراد سازمان مثل اعضای یك پیكرند در نتیجه تخریب یك فرد به مثابة تخریب سازمان است.
50.در یك بدن همة اعضا باید با هم رشد كنند، لذا باید امكان رشد سازمانی برای همة افراد فراهم باشد و تلاشمدیریت عالی سازمان بر ارتقای كیفی همة افراد معطوف گردد.
جبران خدمات
أَمْ لَهُمْ نَصیبٌ مِنَ الْمُلْكِ فَإِذًا لا یؤْتُونَ النّاسَ نَقیرًا (نساء، 53)
خداوند در بیان حالات یهودیان میفرماید: اگر حكومت در دستشان بود ذرهای از اموال و داراییها را به مردم نمیدادند و همه را برای خود برمیداشتند.
51.مدیر سازمان باید به فكر رفاه افراد سازمان و وضعیت معیشتی ایشان باشد. (یكی از وظایف مدیران، توجه به مشكلات معیشتی افراد است.)
اهلیت و صلاحیت
إِنَّ اللّهَ یأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا اْلاَماناتِ إِلی أَهْلِها ... (نساء، 58)
خداوند فرمان میدهد كهامانتها را به صاحبانشان بدهید.
در روایات متعدد منظور از امانت، رهبری ومدیریت جامعه معرفی شده است.
52.ملاك عزل و نصبها، باید اهلیت و صلاحیت افراد باشد. كلید خوشبختی جامعه، بر سر كار بودن افراد لایق و رفتار عادلانه است و منشا نابسامانیها، ریاست نااهلان است.
امام علی علیه السلام میفرماید: هر كس خود را در جامعه بر دیگران مقدم بدارد، در حالی كه بداند افراد لایقتر از او هستند، قطعاً به خدا و پیامبر و مؤمنان خیانت كرده است.
تشكیلات و سلسله مراتب
یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوااللّهَ وَ أَطیعُواالرَّسُولَ وَ أُولِیاْلامْرِ مِنْكُمْ...(نساء، 59)
ایكسانی كهایمان آوردهاید از خداوند اطاعت كنید و فرمان پیامبر و جانشینان او را گردن نهید.
53.برای انجام اهداف سازمانی باید تشكیلات مناسب و به تبع آن سلسله مراتب تعریف شود.
54.در اجرای دستورات، اصل سلسله مراتب باید رعایت شود.
حذف دوچهرگان
وَ یقُولُونَ طاعَةٌ فَإِذا بَرَزُوا مِنْ عِنْدِكَ بَیتَ طائِفَةٌ مِنْهُمْ غَیرَ الَّذی تَقُولُ ... فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ ... (نساء، 81)
منافقان به هنگام روز در محضر پیامبر صلی الله علیه و آله میگفتند: هر چه شما بگویید درست است! ولی هنگامی كه از نزد پیامبر میرفتند، برخلاف گفتههای او عمل میكردند. خداوند میفرماید: ای پیامبر از ایشان اعراض كن.
55.افراد دوچهره باید از تشكیلات سازمان حذف شوند و یا لااقل در پستهای كلیدی قرار نگیرند.
پیشگامی مدیر
فَقاتِلْ فی سَبیلِ اللّهِ .... وَ حَرِّضِ الْمُؤْمِنینَ ... (نساء، 84)
ای رسول! در راه خدا پیكار كن و مؤمنان را به جهاد ترغیب كن.
56.در اجرای برنامههای سازمانی، مدیر باید پیشگام باشد تا موجب ایجاد انگیزش در افراد سازمان گردد.
دوری از تبعیض
فَلا تَمیلُوا كُلَّ الْمَیلِ فَتَذَرُوها كَالْمُعَلَّقَةِ... (نساء، 129)
پس تمایل خود را متوجه یك طرف ننمایید تا دیگری بلاتكلیف رها شود.
57.مدیر نباید با رفتارهای تبعیض آمیز بعضی از نیروها را منزوی كند، بلكه باید نسبت به تمام نیروها توجه داشته باشد تا موجب افزایش انگیزش كاركنان را فراهم آورد.
ضابطه مداری
یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا كُونُوا قَوّامینَ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ لِلّهِ وَ لَوْ عَلی أَنْفُسِكُمْ أَوِ الْوالِدَینِ وَ اْلاَقْرَبینَ... (نساء، 135)
ای كسانی كهایمان آوردهاید! همواره عدالت را بر پا دارید و برای خدا گواهی دهید، اگر چه به زیان خود یا والدین و بستگانتان باشد.
58.ضوابط بر روابط مقدم است، باید بر طبق ضابطه عمل نمود حتی اگر روابط را مخدوش نماید.
شایستگی و پاداش
وَعَدَ اللّهُ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ عَظیم(مائده،9)
خداوند به كسانی كه ایمان آوردهاند و كارهای شایسته انجام دادهاند، وعدة آمرزش و پاداش بزرگ داده است.
59.تشویق و اعطای پاداش بر مبنای شایستگی و كیفیت كار، عاملی مهم در تقویت انگیزش كاركنان است.
سرپرستی
وَ لَقَدْ أَخَذَ اللّهُ میثاقَ بَنیإِسْرائیلَ وَ بَعَثْنا مِنْهُمُ اثْنَیعَشَرَ نَقیبًا...(مائده،12)
خداوند از بنیاسرائیل پیمان گرفت، سپس از میان آنها دوازده سرپرست برای دوازده طایفه برانگیخت.
60.سرپرست هر صنف بهتر است از همان صنف انتخاب شود تا مشكلات و مسائل آنها را بیشتر درك كند. مثلاً اگر قرار است برای بیمارستانی مدیر انتخاب شود بهتر است پزشك باشد. گرچه داشتن توان و دانشمدیریت ضروری است.
فساد اداری
وَتَرى كَثیرًا مِنْهُمْ یسارِعُونَ فِیاْلإِثْمِ وَالْعُدْوانِ وَ أَكْلِهِمُ السُّحْتَ...(مائده،62)
بسیاری از مدعیان ایمان را میبینی كه در گناه و ظلم و حرام خواری شتاب میكنند.
61.فساد اداری (سُحت)، از فساد اجتماعی (عدوان) و فساد اخلاقی (اثم) خطرناكتر و بدتر است. لذا اولین گام در راستای اصلاح سازمانها، تغییر در رویهها و فرایندهای سازمانی جهت از بین رفتن فساد اداری است.
شفاف سازی دستورات
فَمَنِ اعْتَدى بَعْدَ ذلِكَ فَلَهُ عَذابٌ أَلیمٌ (مائده، 94)
خداوند پس از بیان قسمتی از احكام شكار میفرماید: بعد از این، هر كه از این مرزها تجاوز كند، او را عذابی دردناك است.
62.قبل از ابلاغ دستورات، نمیتوان کارکنان را مؤاخذه نمود، بلكه ابتدا باید به نحوی كه همگان در جریان قرار گیرند دستورات ابلاغ شود، سپس در صورت تعدی از آن مؤاخذه و تنبیه صورت گیرد. (واحد اداری سازمانها كه وظیفة ابلاغ دستورات را بر عهده دارند باید از شیوههایی استفاده كنند كه همة افراد سازمان در جریان آن دستورات قرار گیرند.)
طبقهبندی اطلاعات
قَدْ سَأَلَها قَوْمٌ مِنْ قَبْلِكُمْ ثُمَّ أَصْبَحُوا بِها كافِرینَ (مائده، 102)
پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله با مردم دربارة حج سخن میگفت. كسی پرسید آیا حج همه ساله واجب است؟ پیامبر پاسخ نداد. او چند بار پرسید. رسول خدا فرمود: این همه اصرار برای چیست؟ اگر بگویم آری، كار شما سخت میشود. یكی از عوامل هلاكت امتهای گذشته سؤالهای نابجا و عمل نكردن به آنها بود.
63.اطلاعات و دانش سازمانی باید ردهبندی و طبقهبندی شود و مدیران نباید بعضی از اطلاعات و دانستههای خود را در اختیار عموم كاركنان بگذارند، نظیر مشكلات اقتصادی و بحرانهای سازمانی.
شفاف سازی روش مدیریت
قُلْ لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدی خَزائِنُ اللّهِ وَ لا أَعْلَمُ الْغَیبَ وَ لا أَقُولُ لَكُمْ إِنّی مَلَكٌ إِنْ أَتَّبِعُ إِلاّ ما یوحى إِلَی...(انعام، 50)
ای پیامبر به مردم بگو: من ادعا نمیكنم كه گنجینههای خداوند نزد من است و غیب میدانم و ادعا نمیكنم كه من فرشتهام، بلكه من آنچه را كه به من وحی میشود پیروی میكنم.
64.اهداف و شیوة كار مدیر باید صریح و روشن بیان شود.
65.مدیران باید همچون دیگران در زندگی شخصی از امكانات عمومی استفاده كنند و استفاده از امكانات ویژه صحیح نمیباشد.
نظریه انگیزش و تكریم ارباب رجوع
وَ إِذا جاءَكَ الَّذینَ یؤْمِنُونَ بِآیاتِنا فَقُلْ سَلامٌ عَلَیكُمْ... (انعام، 54)
خداوند به پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله میفرماید: هر گاه مؤمنان نزد تو آمدند به ایشان سلام كن.
66.مدیران باید با برخوردی محبتآمیز، به کارکنان و مراجعان شخصیت دهند تا موجب افزایش انگیزش سازمانی و تكریم ارباب رجوع گردد.
سرعت عمل
وَ هُوَ أَسْرَعُ الْحاسِبینَ (انعام، 62)
و خداوند سریعترین حسابرسان است.
67.سرعت حسابرسی در دستگاههای نظارتی و سرعت در رسیدگی به امور در دستگاههای اجرایی یك ارزش و ضرورت است.
علم و حكمت
إِنَّ رَبَّكَ حَكیمٌ عَلیمٌ (انعام، 83)
پروردگارت حكیم و داناست.
68.علم و حكمت، دو شرط لازم برای تدبیر ومدیریت امور است. (با توجه به اینكه كلمة رب در لغت به معنای مربی آمده است.)
برنامهریزی و اجرا
فالِقُ اْلإِصْباحِ وَ جَعَلَ اللَّیلَ سَكَنًا وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ حُسْبانًا ذلِكَ تَقْدیرُ الْعَزیزِ الْعَلیمِ (انعام، 96)
خداوند، شكافندة سپیدهدم است و شب را مایة آرامش و خورشید و ماه را وسیله شمارش ایام قرار داد. این است اندازهگیری و برنامهریزی خداوندِ قدرتمند و دانا.
69.برنامهریزی دقیق و اجرای كامل برنامهها، نیاز به علم و قدرت دارد، علم برای تدوین برنامه و قدرت برای اجرای نیكوی آن.
پایداری بر اهداف
وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِی عَدُوًّا شَیاطینَ اْلإِنْسِ وَ الْجِنِّ... (انعام، 112)
ای پیامبر! اینان تنها در برابر تو به لجاجت نپرداختهاند بلكه برای هر پیامبری دشمنانی از شیطانهای انسانی و جنّی قرار دادیم.
70.مدیران باید برای مخالفتها آماده باشند و بدانند كه در برابر هر تغییر و اصلاحی، مقاومت و مخالفت صورت میگیرد.
مدیران فاسد
وَ كَذلِكَ جَعَلْنا فی كُلِّ قَرْیةٍ أَكابِرَ مُجْرِمیها لِیمْكُرُوا فیها... (انعام، 123)
در هر دیاری بزرگانی از مجرمان به حیله و فسق و فساد میپردازند.
71.مدیران و رهبران فاسد، ریشة فساد اجتماع هستند.
72.تزویر و دروغ، حربههای اصلی مدیران و رهبران فاسد است.
عبرت از گذشتگان
وَ كَمْ مِنْ قَرْیةٍ أَهْلَكْناها ... (اعراف، 4)
چه بسیار آبادیهایی كه اهل آن به خاطر فساد و كفر نابود شدند.
73.در تصمیمگیریها، باید سرگذشت كسانی كه در شرایط مشابه تصمیمگیری كردهاند، مورد توجه و عبرت قرار گیرد.
پاسخگویی
فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذینَ أُرْسِلَ إِلَیهِمْ وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلینَ (اعراف، 6)
قطعاً مردم و پیامبران، از آنچه انجام دادهاند بازخواست خواهند شد.
74.در سازمان، هم رهبران و مدیران باید نسبت به اقدامات و تصمیمات خود مسؤولند، همچنین افراد عادی و کارکنان نیز باید نسبت به آنچه بر دوششان گذاشته شده، پاسخگو باشند.
دوری از تكبّر
قالَ فَاهْبِطْ مِنْها فَما یكُونُ لَكَ أَنْ تَتَكَبَّرَ فیها فَاخْرُجْ ... (اعراف، 13)
خداوند به شیطان فرمود بیرون رو، از چه روی تكبّر ورزیدی؟!
75.تكبّر، چه برای افراد عادی و چه برای پستهای مهم و مدیران ارشد، آفت و آسیب است و باعث خواری و شكست میشود.
تمهید مقدمات
فَكُلا مِنْ حَیثُ شِئْتُما وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ ... (اعراف، 19)
خداوند به آدم فرمود: تو و همسرت، هر چه خواستید در این باغ بخورید ولی به آن درخت نزدیك نشوید.
76.مدیران و رهبران باید ابتدا امكانات را در اختیار كاركنان بگذارند و راه صحیح استفاده از آن را به ایشان بیاموزند، سپس انتظار كار صحیح و درست و بدون نقص داشته باشند.
بیان ویژگیهای خود
وَ أَنَا لَكُمْ ناصِحٌ أَمینٌ (اعراف، 68)
قرآن از زبان پیامبر میفرماید: من برای شما خیرخواه و امین هستم.
77.بیان ویژگیهای مثبت خود، در موارد ضرورت و آنجا كه برای دیگران سازنده باشد، مانعی ندارد.
انتقاد شنوی
قالُوا أُوذینا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَأْتِینا وَ مِنْ بَعْدِ ما جِئْتَنا قالَ عَسى رَبُّكُمْ أَنْ یهْلِكَ عَدُوَّكُمْ ... (اعراف، 129)
قوم بنیاسراییل به حضرت موسی گفتند: هم پیش از آمدنت ما در سختی بودیم و هم اكنون كه تو آمدهای. موسی خطاب به ایشان فرمود: امیدوارم خداوند دشمن شما را به زودی نابود كند.
78.مدیر باید به انتقادها گوش فرا دهد و در پاسخ جوابهایی بدهد كه كاركنان به اصلاح امور امیدوار شوند.
كادرسازی
وَ قالَ مُوسى ِلاَخیهِ هارُونَ اخْلُفْنی فی قَوْمی ... (اعراف، 142)
موسی به برادرشهارون گفت: در غیاب من جانشین من در میان قوم باش.
79.فردی به عنوان جانشین (معاون مدیر) باید در كنار مدیر اصلی و با تجربه، در فراز و نشیبها باشد تا ضمن كسب تجربه، او را یاری دهد و در غیاب مدیر، سازمان بدون رهبر نماند.
80.یكی از وظایف اصلی مدیران كادر سازی است.
برنامهریزی
وَ كَتَبْنا لَهُ فِی اْلالْواحِ مِنْ كُلِّ شَیءٍ مَوْعِظَةً وَ تَفْصیلاً لِكُلِّ شَیءٍ فَخُذْها بِقُوَّةٍ وَ أْمُرْ قَوْمَكَ یأْخُذُوا بِأَحْسَنِها ... (اعراف، 145)
در الواح تورات، به موسی در هر موردی پندی دادیم و به او گفتیم: آنها را با قوت اجرا كن و به قوم خود فرمان ده كه بهترین آنها را انتخاب كنند و اجرا نمایند.
81.در برنامهریزی باید بهترین روش را انتخاب نمود و آن را با تمام توان انجام داد. گرچه در بعضی شرایط،مدیریت اقتضائی، مفهوم بهترین اقدام را تبیین میکند.
گزینش
وَ اخْتارَ مُوسى قَوْمَهُ سَبْعینَ رَجُلاً ... (اعراف، 155)
حضرت موسی برای رفتن به میعادگاه خداوند، هفتاد نفر را انتخاب كرد.
82.افرادی كه به پستهای حساس و اصلی منصوب میشوند، باید حتماً گزینش شوند تا صلاحیتهای لازم را داشته باشند، هر كسی در هر سطحی نمیتواند در جایگاه تصمیم گیری قرار گیرد.
باور اهداف
یؤْمِنُ بِاللّهِ وَ كَلِماتِهِ ... (اعراف، 158)
خداوند در بیان صفات حضرت رسول صلی الله علیه و آله میفرماید: پیامبری كه به خدا و گفتار او ایمان دارد.
83.شخصی كهمدیریت سازمان را برعهده دارد باید از ماموریت سازمان و اهداف سازمانی اطلاع كافی داشته و به آن ایمان داشته باشد تا بتواند زیردستان را در این راه توجیه، یاری و هدایت كند.
توزیع امكانات
اضْرِبْ بِعَصاكَ الْحَجَرَ فَانْبَجَسَتْ مِنْهُ اثْنَتا عَشْرَةَ عَینًا قَدْ عَلِمَ كُلُّ أُناسٍ مَشْرَبَهُمْ ... (اعراف، 160)
خداوند به حضرت موسی فرمود: با عصایت به این سنگ بزن، پس از آن سنگ دوازده چشمه جوشید و هر قبیله از یكی از آنها استفاده كرد.
84.تقسیم و توزیع عادلانه امكانات و منابع، نقش مهمی در تسهیل امور دارد.
تبیین تهدیدها
وَ اتْلُ عَلَیهِمْ نَبَأَ الَّذی آتَیناهُ آیاتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّیطانُ فَكانَ مِنَ الْغاوینَ (اعراف، 175)
ای پیامبر! داستان بلعم باعورا را بر مردم بخوان كه از علم خود اندكی به او داده بودیم و قدرت اجابت دعا و برخی كرامات را داشت تا آن كه شیطان او را در پی خویش كشید و از گمراهان شد.
85.رهبران و مدیران، باید مواردی كه ماموریت و اهداف سازمان را تهدید میكند و باعث شكست میشود، را به افراد تحت تكفل خود گوشزد كنند و با بیان سرگذشت فریب خوردگان، آنان را برای مقاومت در مسیر صحیح آماده سازند.
شایسته سالاری
إِنَّ وَلِیی اللّهُ الَّذی نَزَّلَ الْكِتابَ وَ هُوَ یتَوَلَّى الصّالِحینَ (اعراف، 196)
پیامبر اكرم میفرماید: سرپرست من خدایی است كه این كتاب آسمانی را نازل كرده و او همة صالحان را سرپرستی و هدایت میكند.
86.رعایت اصل شایسته سالاری لازم است حتی در مورد زیردستان. (خداوند كسانی را كه شایسته هستند، سرپرستی میكند.)
ترغیب كاركنان
یا أَیهَا النَّبِی حَرِّضِ الْمُؤْمِنینَ عَلَى الْقِتالِ ... (انفال، 65)
ای پیامبر مؤمنان را برای پیكار با كفار تشویق كن.
87.یكی از وظایف مدیران، آن است كه با حرف و عمل خود، زیردستان را در جهت نیل به اهداف تشویق و ترغیب نمایند.
مدیریت اقتضایی
اْلانَ خَفَّفَ اللّهُ عَنْكُمْ ... (انفال، 66)
اكنون خداوند در امر جهاد، به شما تخفیف داد.
88.در مدیریت، گاهی باید به دلیل تغییر شرایط و اقتضائات، آئین نامهها تغییر كند و این امر با قاطعیت درمدیریت منافاتی ندارد.
تمركز بر هدف
ما كانَ لِنَبِی أَنْ یكُونَ لَهُ أَسْرى حَتّى یثْخِنَ فِی اْلارْضِ ... (انفال، 67)
هیچ کسی حق اسیر گرفتن ندارد مگر بعد از آن كه بر منطقه غلبة كامل پیدا كرد. (اسیر گرفتن، شما را از فتح و پیروزی دور نكند.)
89.در مدیریت، تمركز بر هدف و دوری از تشتّت، یك ضرورت برای نیل به اهداف است.
اجرای مقررات و انعطاف در امور
فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكینَ حَیثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَ خُذُوهُمْ وَ احْصُرُوهُمْ وَ اقْعُدُوا لَهُمْ كُلَّ مَرْصَدٍ فَإِنْ تابُوا وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ فَخَلُّوا سَبیلَهُم...(توبه،5)
هنگامیكه ماههای حرام سپری شد، مشركان و دشمنان خدا را هر كجا یافتید بكشید یا دستگیر كنید یا در محاصره قرار دهید و از هر سو در كمین آنها باشید، پس اگر توبه كردند و مسلمان شدند آزادشان كنید.
90.درمدیریت صحیح، هم تندی لازم است (خذوهم...)، هم نرمش و بخشش (خلوا سبیلهم)، این دو اصل همیشه باید در كنار هم باشند.
آرامش
ثُمَّ أَنْزَلَ اللّهُ سَكینَتَهُ عَلى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنینَ ... (توبه 26)
سپس خداوند آرامش خود را بر پیامبرش و بر مؤمنان فرو فرستاد.
91.آرامش و اطمینان، شرط تعقل صحیح است، زیرا كه پریشانی و اضطراب باعث جلوگیری از تفكّر و دقّت و خلاقیت میشود. (در جبهه، پیامبر صلی الله علیه و آله نگران فرار مسلمین بود و مسلمانان نگران شكست، خداوند هر دو نگرانی را با لطف خود و فرستادن آرامش بر دلهای ایشان برطرف كرد.)
توان اجرایی، پیامدهای تصمیم
یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ فَلا یقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرامَ بَعْدَ عامِهِمْ هذا وَ إِنْ خِفْتُمْ عَیلَةً فَسَوْفَ یغْنیكُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ ... ( توبه، 28)
ای مؤمنان! مشركان، پلید و ناپاكند، پس بعد از این نباید به مسجد الحرام وارد شوند و به خاطر قطع رابطه داد و ستد، از فقر و تنگدستی نترسید كه خداوند از فضل خویش شما را بینیاز خواهد كرد.
92.در اعلام برنامهها، توجه به توان اجرایی و موقعیت خود ضروری است. (با آنكه مشركان همیشه پلید و ناپاك بودهاند ولی چون در سال نهم مسلمانان قدرت اجرا پیدا كردند این موضوع اعلام شد.)
93.در دستورات و آئین نامهها، به تنشها و پیامدهای آن توجه شود. (خداوند، پیامد قطع رابطه را كه كسادی بازار و فقر است، تذكر میدهد و با قاطعیت میفرماید: نگران نباشید زیرا روزی دست خداست.)
حفظ شخصیت مدیران
عَفَا اللّهُ عَنْكَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ حَتّى یتَبَینَ لَكَ الَّذینَ صَدَقُوا وَ تَعْلَمَ الْكاذِبینَ ( توبه،43)
ای پیامبر! خدا از تو درگذشت، چرا پیش از این كه راستگویان را از دروغگویان بازشناسی، به ایشان اجازه مرخصی از جنگ دادی؟
|
کتاب موسیقی شعر 1 کتاب موسیقی شعر 1 بيشتر... |
کتاب موسیقی شعر 2 کتاب موسیقی شعر 2 بيشتر... |
کتاب ارزشیابی کتاب ارزشیابی بيشتر... |
شیوه نامه ارزشیابی پیشنهادی درس املا و نگارش - دوشنبه 12 دی ماه 1390 شیوه نامه ارزشیابی پیشنهادی درس املا و نگارش بيشتر... |
کتاب راهنمای معلم - شنبه 03 دی ماه 1390 کتاب راهنمای معلم بيشتر... |
هیچ وقت از خودت پرسیدی قیمت یه روز زندگی چنده؟ ...
کتاب الکترونیکی 10 - هشت راه برای باز کردن هدیه های خداوند |
خداوند به همه ما هدیه هایی داده است به نام استعداد ویژه! این هدیه ها بی نظیرند .....
انواع واژه وجمله از نظر ساختمان
واژه ی ساده : واژه ای که از یک جز تشکیل شده باشد.
مثال:چشم - سنگ
واژه ی غیر ساده: واژه ای که بیش از یک جز دارد.
مثال:خودبینی -شایستگی
انواع واژه ی غیر ساده
مشتق : كه از یك تكواژ آزاد و مستقل و یك تكواژ وابسته (وند) تشكیل می شود.
مثال: کوشش ، هفته، دانا، عروسک، نمک زار، نمکدان، کوهستان
مركب: كه حداقل از دو تكواژ كه هر یك مستقلاً معنا دارند، ساخته شده است.
مثال: گلاب، دل پذیر ، کار خانه، جوان مرد،دادستان (ستان بن مضارع «ستاندن»است) ، سخندان
مشتق –مركب: كه ویژگی های مشتق و مركب را با هم دارد.
مثال: دانشجو، آبمیوه گیری، هیچ کاره ، خودشناسی
انواع جمله : جمله ی ساده- جمله ی غیر ساده
این هم پاورپوینت این مطلب امید که مورد استفاده ی شما عزیزان قرار بگیرد.
جمله ای که یک فعل دارد . جمله ی ساده نام دارد .
مثال : هوا سرد بود.
جمله ای که بیش از یک فعل دارد وترکیبی از دو یا چند جمله است جمله ی غیر ساده گویند. مثال:
1-هوا سرد بود وبرف نرم نرمک می بارید.
2- جمعه ی گذشته به کوهنوردی رفتیم اما زهرا نیامد.
3- پارسال به مشهد رفتم ویک هفته آن جا ماندم.
4- چون شما اصرار کردید ،ایشان هم آمدند.
5-اگر ایرانی آباد و مستقل می خواهیم ، باید نسلی شجاع و آزاده تربیت کنیم.
انواع جملات غیر ساده:
وابسته ساز –هم پایه ساز
جملات غیر ساده ی بالا از دو جمله ساخته شده اند ولی با یکدیگر فرق دارند.
در جمله های 1-2-3هر یک از جملاتش به تنهایی معنای کاملی دارند وبدون نیاز به جمله ی دوم هم می توانند بیایند. به این جملات که می توان با حرف های ربط یا پیوند
(و-اما –ولی –یا- لیکن- پس...) به هم پیوند دادجملات هم پایه می گویند .
پس جملات هم پایه به جملاتی که با پیوند هم پایه ساز به هم بپیوندند جملات هم پایه گویند.
اما در جملات 4-5 قسمت اول بدون جمله ی دوم ناتمام وناقص است . یعنی این جمله ها از نظر معنایی به یکدیگر وابسته هستندوبدون جمله ی دوم شنونده یا خواننده منتظر جمله ای دیگر برای تکمیل سخن است. به این نوع جملات که می توان با حروف ربط یا پیوند
( که ،تا ، چون ، اگر، زیرا ، با این که ، تا این که ، همین که ، اگر چه ....) به هم پیوند داد. جملات وابسته می گویند.
جملات وابسته به جملاتی می گویند که دو جمله را با پیوند وابسته ساز به هم پیوند می دهند.
آن زمان فرا خواهد رسید
در گذر زمان - نه چندان دور ، نه چندان نزدیك ،به باور من روزی می رسد كه دیگر كسی هراس گرسنگی شبانه را ندارد. آن روزها ،توهین و تهمت ،روغن چرخ زندگی ها نخواهد بود.
آن روزها ،آدم ها با دست و جیب خالی سفر می كنند چون می دانند هر جا روند مردمان آن سرزمین به گرمی میزبان اویند.
من می دانم !روزی فرا خواهد رسید كه دیگر دروغ واژه ای بی مصداق است
دانلود پاورپوینت "آن زمان فرا خواهد رسید"
نامی است که پرویز شاپور در سال 1347 بر نوشتههای خود که در مجلّه ی «خوشه» به سردبیری احمد شاملو چاپ می شد گذاشت. این کلمه حاصل پیوند «کاریکاتور» و حرف «ک» مخفف «کلمه» است. به نظر شاملو، نوشتههای شاپور کاریکاتورهایی است که با کلمه بیان شدهاست.
«کاریکلماتور گاهی طنز است گاهی نطنز».
چند کاریکلماتور از پرویز شاپور در ادامه ی مطلب:
- وقتی عکس گل محمّدی در آب افتاد، ماهیها صلوات فرستادند.
- اگر بخواهم پرنده را محبوس کنم، قفسی به بزرگی آسمان میسازم.
- به عقیده گیوتین، سر آدم زیادی است.
- به یاد ندارم نابینائی به من تنه زده باشد.
- قلبم پرجمعیّتترین شهر دنیاست.
- به نگاهم خوش آمدی.
- پایین آمدن درخت از گربه.
- قطره ی باران، اقیانوس کوچکی است.
- زندگی بدون آب از گلوی ماهی پایین نمی رود.
- جارو، شکم خالی سطل زباله را پر می کند.
- فوّاره و قوّه ی جاذبه از سربه سر گذاشتن هم سیر نمی شوند.
- هر درخت پیر، صندلی جوانی میتواند باشد.
- باغبان وقتی دید باران قبول زحمت کرده، به آبپاش مرخصی داد.
- فاصله ی بین دو باران را سكوت ناودان پر می كند.
- فریاد زندگی در سكوت گورستان ته نشین می شود.
- برای اینکه پشهها کاملاً نا امید نشوند، دستم را از پشه بند بیرون میگذارم.
- گربه بیش از دیگران در فکر آزادی پرندهٔ محبوس است.
- روی همرفته زن و شوهر مهربانی هستند!
- غم، کلکسیون خندهام را به سرقت برد.
در پیشانی فصل پنجــــــــــــــم فارسی سوم راهنمایی (اخلاق وزندگـــــــــی ) بیتی از اشعار مَلِک الشّعرا «محمد تقی بهار» گنجانده شده است که در این پست کل ّ شعر را به نام "اخـــــــلاق " در قالب قطعه به در خواست یکی از همکاران ادبیّات خراسانی با "دانلود دیوان اشعار محمد تقی بهار " قرار می دهم . امید که مورد پسند شما عزیزان واقع گردد.
کاین جا شرافت همه کس دست خوردنـی است
دانلود پاورپوینت درس یازدهم « پنــــــــــد پـــــدر » فارسی سال دوم راهنمایی
این هم شعر معروف ایرج میرزا درمورد مادر که حتماً شنیدین
گویند مــــراچو زاد مادر پستان به دهان گرفتن آموخت
شب هابر ِگاهواره ی من بیدار نشست و خفتن آموخت
دستم بگرفت و پا به پا برد تا شیوه ی راه رفتن آموخت
یک حرف و دو حرف بر زبانــم الفاظ نهاد و گفتن آموخت
لبخند نهــــــــاد بر لب من بر غنچه ی گل شکفتن آموخت
پس هستی من ز هستی اوست تا هستم وهست دارمش دوست
بگو از همت این هیئت ماست که در این فصل پیدا میشود ماست
ز سعی و فکر آن دانا وزیرست که سالم تر غذا نان و پنیرست
از آن با کله در کار اداره فرنگی ها نمایند استعاره
ز بس داناست آن یک در وزارت برند اسم شریفش با طهارت
فلان یک دیپلم اصلاح دارد ز سر تا پای او اصلاح بارد...
شب و روز آن یکی قانون نویسد ببیند هرچه گه کاری بلیسد
کثافت کاری پیشینیان را نگویم تا نیالایم دهان را
از آن روزی که این عالی مقامست تمام آن کثافت ها تمامست
مقدس زاده اند از مادر خویش گناهست ار کنی مرغانشان کیش
یقیناً گر ز بی چیزی بمیرند به رشوت از کسی چیزی نگیرند
به جز شهریه مقصودی ندارند به هیچ اسم دگر سودی ندارند
فقط از بهر ماهی چند غازست که این بیچاره ها را چشم بازست
غم ملت ز بس خوردند مُردند ورم کردند از بس غصه خوردند
همه به محرک نیاز دارند و تشویق نوعی محرک است.
اگر دانش آموزی درسی را خوب بفهمد -از آن درس و کلاس راضی است.
انتقاد سازنده را همیشه با بیان ویژگی مثبت دانش آموز آغاز کنید.
رفتار را سرزنش کنید نه شخصیت را.
همه دانش آموزان را حد وسط بدانید و از آنها انتظار معجزه نداشته باشید.
در وجود دانش آموز ضعیف و بد - خوبی ها را جستجو و تقویت کنید.
با روشهای دیروز نمی توان دانش آموزان امروز و مردان وزنان فردا را آموزش داد.
نظم کلاس نتیجه ی تدریس خوب است تدریس خوب نتیجه طرح درس خوب است.
برای آنکه به ذهن دانش آموز راه پیدا کنید - ابتدا باید به دل آنها راه یابید.
تکلیف باید تابع توان فراگیر باشد و وسیله ای برای یادگیری نه مایه عذاب.
آلبرت انیشتن می گوید: پیشرو کسی نیست که از دیگران جلو بیفتد بلکه کسی است که دیگران را جلو براند.
شکرگزاری آغازموفقیت
شکر نعمت ، نعمتت افزون کند / کفر،نعمت از کفت بیرون کند
هیچکس نباید به خودش اجازه بده که در مقابل بالا و پایین زندگی وسختی ها تسلیم بشه
وقتی قدرت خداوندی در ما وجود داره چرا باید گاهی اوقات حس یأس و ناامیدی کنیم؟؟؟
و بدانیم آنچه زندگی را زیبا می کنه تلاش برای موفق بودن است
اگه ما وظایف خود را به بهترین صورت انجام دادیم حتما خداوند به بهترین نحو پاسخ تلاش های ما رو میده...
و یاد بگیریم که مثبت فکر کنیم..وبدانیم تمام کاینات گوش به فرمان افکار ما هستند!!!پس یاد بگیریم مثبت فکر کنیم.....
ما تنها زمانی موفق میشیم که تمام انرژی خودمون رو روی کاری که داریم انجام میدیم
یا هدفی که دنبال میکنیم متمرکز کنیم...چون پرتو های خورشید تا متمرکز نشوند نمی سوزانند......
و بدانیم که نگاه خداونند در لحظه به سمت ماست و ما را هدایت میکنه...
به گفته یكی از بزرگان "موفقیت یك فرآیند است نه یك اتفاق"،"یك سفر است نه یك مقصد"
و "موفقیت شرایطی است كه باید آن را جذب كنید نه آن را تعقیب كنید.
" شما نمیتوانید از روی شانس و اقبال به پیروزی برسید یا با عجله به آن دست یابید.
شما نمیتوانید آن را به ارث ببرید یا از دیگری كسب كنید.
موفقیت چیزی است كه باید با تلاش سخت و طولانیمدت آن را به دست آورید و مانند هرچیز دیگر،
قیمتی دارد كه گاهی خیلی بالاست وبیشتر مردم واقعا آمادگی پرداخت این هزینه را برای رسیدن
به پیروزی ندارند.
حضرت سلیمان که بسیار از همت و پشت کار مورچه خوشش آمده بود برای او کوه را جابجا کرد. مورچه رو به آسمان کرد و گفت: خدایی را شکر می گویم که در راه عشق، پیامبری را به خدمت موری در می آ ورد...
اُدعُوا اللهَ وَ اَنتم مُوقِنونَ بِالاِجابَهِ وَاعلَموا اَنَّ اللهَ لا یَستَجِیبُ دُعاءَ مِن قَلبِ غافِلٍ لاه؛
خدا را بخوانید و به اجابت دعای خود یقین داشته باشید و بدانید که
خداوند دعا را از قلب غافل بی خبر نمی پذیرد
اولین روز دبستان بازگرد
کودکی ها، شاد و خندان باز گرد
باز گرد ای خاطرات کودکی
بر سوار اسب های چوبکی
خاطرات کودکی زیباترند
یادگاران کهن مانا ترند
درسهای سال اول ساده بود
آب را بابا به سارا داده بود
درس پند آموز روباه و خروس
روبه مکار و دزد و چاپلوس
روز مهمانی کوکب خانم است
سفره پر از بوی نان گندم است
کاکلی گنجشککی باهوش بود
فیل نادانی برایش موش بود
با وجود سوز و سرمای شدید
ریز علی پیراهن از تن می درید
تا درون نیمکت جا می شدیم
ما پر از تصمیم کبری می شدیم
پاک کن هایی ز پاکی داشتیم
یک تراش سرخ لاکی داشتیم
کیف مان چفتی به رنگ زرد داشت
دوش مان از حلقه هایش درد داشت
گرمی دستان مان از آه بود
برگ دفترها به رنگ کاه بود
مانده در گوشم صدایی چون تگرگ
خش خش جاروی با پا روی برگ
همکلاسی های من یادم کنید
باز هم در کوچه فریادم کنید
همکلاسیهای درد و رنج و کار
بچه های جامه های وصله دار
بچه های دکه سیگار سرد
کودکان کوچک اما مردِ مرد
کاش هرگز زنگ تفریحی نبود
جمع بودن بود و تفریقی نبود
کاش می شد باز کوچک می شدیم
لااقل یک روز کودک می شدیم
یاد آن آموزگار ساده پوش
یاد آن گچ ها که بودش روی دوش
ای معلم نام و هم یادت به خیر
یاد درسِ آب و بابایت به خیر
ای دبستانی ترین احساس من
بازگرد؛ این مشق ها را خط بزن
شیرینىِ در کنار هم بودن لبخندهاى امشب، هزار بار بهتر از اشکِ حسرت ریختن بر مزار جدایى هاى فرداست.
آرژانتین: سرزمین نقره (اسپانیایی)
آفریقای جنوبی: سرزمین بدون سرما (آفتابی) جنوبی (لاتین، یونانی)
آفریقای مرکزی: سرزمین بدون سرما (آفتابی) مرکزی (لاتین،یونانی)
آلبانی: سرزمین کوهنشینان
آلمان: سرزمین همه مردان یا قوم ژرمن (فرانسوی – ژرمنی)
آنگولا: از واژه نگولا که لقب فرمانروایان محلی بود
اتریش: شاهنشاهی شرق (ژرمنی)
اتیوپی: سرزمین چهره سوختگان (یونانی)
ازبکستان: سرزمین خودسالارها (سغدی-ترکی-فارسی/دری)
اسپانیا: سرزمین خرگوش کوهی (فنیقی)
استرالیا: سرزمین جنوبی (از لاتین)
استونی: راه شرقی (ژرمنی)
اسرائیل: جنگیده با خدا (عبری)
اسکاتلند:سرزمین اسکاتها{در لاتین قوم گائل را گویند}(لاتین).
افغانستان: سرزمین قوم افغان (فارسی)
اکوادور: خط استوا (اسپانیایی)
الجزایر: جزیرهها(عربی)
السالوادور: رهایی بخش مقدس (اسپانیایی)
امارات متحده عربی: شاهزاده نشینهای یکپارچه عربی (عربی)
اندونزی: مجمع الجزایر هند(فرانسوی)
انگلیس: سرزمین پیر استعمار (ژرمنی)
اوروگوئه: شرقی
اوکراین: منطقه مرزی (اسلاوی)
ایالات متحده امریکا: از نام آمریگو وسپوچی دریانورد ایتالیایی
ایتالیا: شاید به معنی ایزد گوساله (یونانی)
ایران: سرزمین آریاییها٬ برگرفته از واژهٔ «آریا» به معنی نجیب و شریف
ایرلند: سرزمین قوم ایر(انگلیسی)
ایسلند: سرزمین یخ (ایسلندی)؛
باهاما: دریای کم عمق یا ریشدارها(اسپانیایی)
بحرین: دو دریا (عربی)
برزیل: چوب قرمز
بریتانیا: سرزمین نقاشی شدگان (لاتین)
بلژیک: سرزمین قوم بلژ (از اقوام سلتی)، واژه بلژ احتمالاً معنی زهدان و
کیسه میداده
بلیز: یا از نام دزدی دریایی به نام والاس یا از واژهای بومی به معنای آب گل آلود
بنگلادش: ملت بنگال (بنگلادشی)
بوتان: تبتی تبار
بوتسوانا: سرزمین قوم تسوانا
بورکینافاسو: سرزمین مردم درستکار (از زبانهای موره –دیولا)
بولیوی: از نام سیمون بولیوار مبارز رهایی بخش آمریکای لاتین
پاراگوئه: این سوی رودخانه
پاکستان: سرزمین پاکان (فارسی /دری)
پاناما:جای پر از ماهی (زبان کوئِوا)
پرتغال: بندر قوم گال (از اقوام سلتی) (لاتین)
پورتوریکو: بندر ثروتمند (اسپانیایی)
تاجیکستان: سرزمین تاجیکها (فارسی /دری)
تانزانیا: این نام از هم امیزی تانگانیگا(سرزمین دریاچه تانگا) + زنگبار است
تایلند: سرزمین قوم تای
ترکمنستان: سرزمین ترک + ایمان=ترکیمان=ترکمان= ترکمن (سرزمین تورک هایی
که مسلمان شده اند)، مربوط به سده های آغازین اسلام
ترکیه: سرزمین قویها (ترکی با پسوند عربی)
جامائیکا: سرزمین بهاران
جیبوتی: شاید به پادری بافته از الیاف نخل میگفتند(زبان آفار)
چاد: دریاچه ( زبان بورنو)
چین: سرزمین مرکزی (چینی)
دانمارک: مرز قوم "دان”؛
دومینیکن: کشور دومینیک مقدس (اسپانیایی)
روسیه: کشور روشن ها، سپیدان (شاید از ریشه سکایی”راؤش”)
روسیه سفید (بلاروس): درخشنده (روس) سفید (روسی)
رومانی: سرزمین رومیها
زلاند نو: زلاند جدید (زلاند نام یکی از استانهای هلند به معنای دریاست)؛
ژاپن: سرزمین خورشید تابان (ژاپنی)
ساحل عاج: ساحل عاج
سریلانکا: جزیره باشکوه (سنسکریت)
جزایر سلیمان: از نام حضرت سلیمان
سوئد: سرزمین قوم "سوی”
سوازیلند: سرزمین قوم سوازی
سوئیس: سرزمین مرداب
سودان: سیاهان (عربی)
سوریه: سرزمین آشور (سامی)
سیرالئون: کوه شیر
شیلی: پایان خشکی- برف (از زبان بومی آنجا)
صحرا: بیابان (عربی)
صربستان: سرزمین قوم صرب
(یوگسلاوی: (سرزمین اسلاو های جنوب
عراق: شاید از ایراک به معنای ایران کوچک (فارسی)
عربستان سعودی: سرزمین بیابانگردان در تملک خاندان خوشبخت. واژه عرب به
معنی گذرنده و بیابانگرد است، سعود یعنی خوشبخت
فرانسه: سرزمین قوم فرانک (از اقوام سلتی)
فلسطین: یکی از اسامی قدیم رود اردن
فنلاند: سرزمین قوم "فن”
فیلیپین: از نام پادشاهی اسپانیایی به نام فیلیپ
قرقیزستان: سرزمین چهل قبیله (قرقیزی)
قزاقستان: سرزمین کوچگران (قزاقی)
قطر: شاید به معنای بارانی (عربی)
کاستاریکا: ساحل غنی (اسپانیایی)
کانادا: دهکده (زبان سرخپوستی”ایروکوئی”)
کلمبیا:سرزمین کلمب(کریستف کلمب)(اسپانیایی)
کنیا: کوه سپیدی (زبان کیکویو)
کویت: دژ کوچک (هندی-عربی)
گرجستان:سرزمین کشاورزان (یونانی)
لبنان:سفید (عبری)
لهستان: سرزمین قوم "له”
لیبریا: سرزمین آزادی
مجارستان: سرزمین قوم مجار (مجاری)
مراکش: مغرب؛ مصر: شهر – آبادی؛
مقدونیه: سرزمین کوه نشینها، بلندنشینها (یونانی)
مکزیک: اسپانیای جدید (اسپانیایی)
موریتانی: سرزمین قوم مور (لاتین)
میکرونزی: مجمع الجزایر کوچک (فراسوی)
نروژ: راه شمال
نیجر: سیاه (لاتین)
نیجریه: سرزمین سیاه (لاتین)
نیکاراگوئه دریای نیکارائو (نام مردم آن منطقه) – آگوئه (اسپانیایی)
واتیکان: گرفته شده از نام تپهای به نام واتیکان (اتروسکی)
ونزوئلا: ونیز کوچک
ویتنام: اقوام "ویت” جنوبی (ویتنامی)
ولز: بیگانگان (ژرمنی)
هلند: سرزمین چوب (آلمانی)
هند: پر آب (فارسی باستان)
هندوراس: ژرفناها (اسپانیایی)
یمن: خوشبخت
یونان: سرزمین قوم "یون
اولین بار صائب تبریزی ، شاعر معروف، اصفهان را با لقب « نصف جهان» خواند.وی اوّلین بار در ابیاتی که در مدح شاه سلیمان صفوی سروده است، به توصیف اصفهان نیز پرداخته است.
صائب در سال 1081 قمری در اصفهان درگذشت و بنا به وصیت وی، بدنش را در تکیه ی درویش صالح دفن نمودند.که اکنون در خیابان صائب شهر اصفهان در محله ی تبارزه ی( تبریزیها) عباس آباد می باشد.
اصفهان شد غیرت افزای بهشت جاودان
زین بنای تازه ی سلطان سلیمان زمان
گشت از این منزل به تشریف تمامی سرافراز
بود اگر زین پیش شهر، اصفهان نصف جهان
زیر ابرو چون سواد دیده می آید به چشم
در خم طاقش سواد سرمه خیز اصفهان
در جوار رفعت این قصر گردون منزلت
کلبه ی زالی است طاق شهرت نوشیروان
منبع: کتاب اصفهان و صفویه، جلد دوم
عجايب هفتگانه از بحثهاي داغ و هميشگي مردم در مجالس و محافل است وبراي روشن شدن مطلب به چگونگي به وجود آمدن آنها اشاره ميشود. 1. اهرام ثلاثه مصر: مشهورترين فراعنه مصر سه پادشاه از سلسه چهارم اند كه در حدود سه هزار سال قبل از ميلاد ميزيسته اند و ابنيه عظيمي به عنوان خوابگاه ابدي خود ساخته اند كه به نام اهرام ثلاثه مصر معروف است. در يكي از سالنها جسد موميائي كئوپس فرعون مصر گذاشته شده است.2800سال قبل از ميلاد 2. حدايق معلّقه يا باغهاي آويزان: در بابل قديم يكي از عجائب هفتگانه جهان قديم است كه به قصر شاهي متصّل بود و منسوب به نبوكد نصر «بُخت نصر» دوّم است و گويند او باغها را براي زن خود سميراميس بر تپّه هاي مصنوعي كه باستون بنا شده بود و 75قدم از سطح زمين ارتفاع داشت با هزينه بسيار بنا كرد و درختان بلند كمياب كاشته بودند. 3. مجسّمه زئوس «ژوپیتر»: طبق افسانه هاي روم قديم وي خداي خدايان در شهر المپيا حاكم نشين يونان نصب شده بود و در خلال جنگهاي گوناگون از بين رفته است. 4. معبد آرتميس: يكي از معابد بزرگ جهان بوده داراي 127ستون ميباشد و پنج سال پيش از تولّد حضرت مسيح ساخته شده است جنس آن از مرمر خالص گرانبها است. 5. آرامگاه موسولوس: يكي ديگر از شاهكارهاي هنري است كه به دستور زن باوفايش در تاريخ325 پيش از ميلاد ساخته شده ولي بر اثر مرور زمان و زلرله هاي شديد قسمتهائي از آن شكــاف برداشته و خــراب شده است، در قرن نوزدهم قسمتهاي قيمتي آن به موزه لندن برده شده است. 6. مجسّمه آپولون : خداي روشنائي يونان باستان «وي پسرزئوس ولتو و برادر آرتميس بود» كه در سال 280قبل از ميلاد ساخته شده و نصب آن از شاهكارهاي صنعت است. 7. فار «فانوس» اسكندريّه: در نزديكي بندراسكندريّه برج بزرگي ساخته بودند كه در بالاي آن شب وروز آتشي روشن بود و به نام چراغ دريائي ناميده ميشد چراغ دريائي اسكندريّه جالبترين و سودمندترين عجايب هفتگانه است. |
شاید تا به حال برای شما نیز پیش آمده باشد که در نرم افزارهای آفیس مثل MS Word و MS PowerPoint فایلی را ایجاد کرده اید و سپس با فونتهای مختلف متن خود را تایپ نموده اید، اما وقتی آن را برای پرینت و یا نمایش، به کامپیوتر دیگری منتقل میکنید، خواهید دید که تمام فونت هایتان به هم ریخته است.
حتمأ میدانید که این موضوع به خاطر آن است که شما بر روی کامپیوترتان از فونتی استفاده کردهاید که بر روی سیستم دوم وجود ندارد! اما راه حلهای مختلفی برای این کار وجود دارد. یکی از آنها این است که از فایل خود خروجی PDF بگیریم یا از صفحه متن عکس بگیریم. اما مشکل اینجاست که اگر بخواهیم بر روی کامپیوتر دوم این فایل را ویرایش کنیم چه؟ فونتها را با خود حمل کنیم و روی کامپیوتر دوم نصب کنیم؟
راه حل درستیست اما این کار کمی وقتگیر است! اما راه بهتری به وسیله Office 2007 امکان پذیر شده است! در این ترفند نحوه حفظ ثبات فونت ها بدون استفاده از راه های پیچیده را به شما معرفی خواهیم کرد ، البته به وسیله Microsoft Word 2007 و نسخه های بالاتر!
برای این کار:
بعد از اینکه متن خود را تایپ کردید و در آن از فونتهای مختلف استفاده نمودید، در سمت چپ و بالای Word یا PowerPoint ، بر روی گوی دایرهای شکل نرم افزار کلیک کنید تا منوی اصلی آن باز شود.
اکنون در قسمت پایینی و سمت راست این منو، روی گزینه Word Options کلیک کنید.
در پنجرهای که باز میشود، از قسمت Save در بخش Preserve fidelity when sharing this document ، تیک گزینه Embed fonts in the file را بزنید.
با انتخاب این گزینه تمام قلمهای به کار رفته در متن شما هنگام ذخیرهسازی، به فایل چسبیده شده و در هر سیستم دیگری که آن را باز کنید، بدون هیچ مشکلی نمایش داده میشود.
توجه کنید که در این بخش گزینهای با عنوان Do not common system fonts وجود دارد که بهتر است تیک آن را نیز بزنید. در غیر این صورت، تمام قلمهای پیشفرض سیستمی نیز به فایل، میچسبد و در نتیجه حجم فایل نهایی، بسیار زیاد می شود.
اول از همه به این رقم ها و این حیوان ها توجه کنید.
۰ : خوک
۱ : موش
۲ : گاو
۳ : پلنگ
۴ : خرگوش
۵ : نهنگ
۶ : مار
۷ : اسب
۸ : گوسفند
۹ : میمون
۱۰ : مرغ
۱۱ : سگ
حالا سال ۱۳91 رو از عدد ۶ کم می کنیم که میشه ۱۳85 این عدد رو به ۱۲ تقسیم می کنیم و باقیمانده رو بدست می آوریم
میاریم که میشه عدد 5 و طبق لیست بالا عدد 5 میشه سال نهنگ دقیقا به همین طریق محاسبه کنید سال بعد سال مار
89:پلنگ
90:خرگوش
91:نهنگ
92:مار