دیشب
باد چنان آمد
که ماه را با خود برد
خورشید
از صبح کلافه بود
هی فکر میکرد
چیزی را جایی جا گذاشته
نصف دنیا را دنبال آینه اش گشت
دم غروب
رفت و
لب دریا نشست
و هی از خودش می پرسید :
باد
باد چنان آمد
که ماه را با خود برد
خورشید
از صبح کلافه بود
هی فکر میکرد
چیزی را جایی جا گذاشته
نصف دنیا را دنبال آینه اش گشت
دم غروب
رفت و
لب دریا نشست
و هی از خودش می پرسید :
باد
ابرها را می آورد یا می برد ؟
عکس زیر نمونه دیگری از بودن ، ماندن و زندگی سرشار از امید و مقاومت است ، کسانی را که می بینید انسان های زحمت کش و مهربانی هستند که جوانی شان را به عشق کوه ، گل و سبزه و در سایه گندم زارها و سایه روشن بید های کهن ونک گذرانده و به لقمه نانی حلال راضی بوده اند ، روزگارشان اگر چه سخت گذشته ، اما سرشار از عطر گل گزانگبین و سبزینه های کوهی است ، یادگارانی هستند از صبوری و زحمت ونک و ونکی .
نظرات شما عزیزان:
ارسال توسط حميدرضارضايي
آخرین مطالب