پشت کوهای بلند
پی غوغای گل و باد و گون
بی قراری می کرد
برف هم می بارید
کفش های کودکی ، هنوز 10 سال از پاهایم بزرگتر بود .
تن من با سرما رفاقت داشت .
گاهی از شوق رفاقت
کز می کردم
پشت دیوار بلند یک دوست
کوچه خاطره ام ابری بود
مه زیبایی وسعت دید مرا می افسرد
من غزل ها دارم
از تو و کهسارت
از تو و چشمه وبوی علف و شبدر تابستانت
سرزمنیم
ونک زیبایم
در هیاهوی مه و نور به تو دل بستم
و همیشه جاری است
یاد تو در شریان ذهنم
نظرات شما عزیزان:
ارسال توسط حميدرضارضايي
آخرین مطالب