ارسال توسط حميدرضارضايي
آخرین مطالب
تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان شميم ادب و آدرس hamidreza57.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.
قصیده ای بسیار زیبا از استاد سخن "سعدی شیرازی" در وصف بهار که واقعا نشون می ده لیاقت لقب استادی سخن رو داره. طولانیه ولی از بس زیبا بود دلم نیومد چیزی ازش حذف کنم. بهترین توصیف از بهار:
بامدادی که تفاوت نکند لیل و نهار خوش بود دامن صحرا و تماشای بهار
صوفی از صومعه گو خیمه بزن بر گلزار که نه وقتست که در خانه بخفتی بیکار
بلبلان وقت گل آمد که بنالند از شوق نه کم از بلبل مستی تو، بنال ای هشیار
آفرینش همه تنبیه خداوند دلست دل ندارد که ندارد به خداوند اقرار
این همه نقش عجب بر در و دیوار وجود هر که فکرت نکند نقش بود بر دیوار
کوه و دریا و درختان همه در تسبیحاند نه همه مستمعی فهم کنند این اسرار
خبرت هست که مرغان سحر میگویند آخر ای خفته سر از خواب جهالت بردار
هر که امروز نبیند اثر قدرت او غالب آنست که فرداش نبیند دیدار
تا کی آخر چو بنفشه سر غفلت در پیش حیف باشد که تو در خوابی و نرگس بیدار
کی تواند که دهد میوهی الوان از چوب؟ یا که داند که برآرد گل صد برگ از خار
وقت آنست که داماد گل از حجلهی غیب به در آید که درختان همه کردند نثار
آدمیزاده اگر در طرب آید نه عجب سرو در باغ به رقص آمده و بید و چنار
باش تا غنچهی سیراب دهن باز کند بامدادان چو سر نافهی آهوی تتار
مژدگانی که گل از غنچه برون میآید صد هزار اقچه ریزند درختان بهار
باد گیسوی درختان چمن شانه کند بوی نسرین و قرنفل بدمد در اقطار
ژاله بر لاله فرود آمده نزدیک سحر راست چون عارض گلبوی عرق کردهی یار
باد بوی سمن آورد و گل و نرگس و بید در دکان به چه رونق بگشاید عطار؟
خیری و خطمی و نیلوفر و بستان افروز نقشهایی که درو خیره بماند ابصار
ارغوان ریخته بر دکه خضراء چمن همچنانست که بر تختهی دیبا دینار
این هنوز اول آزار جهانافروزست باش تا خیمه زند دولت نیسان و ایار
شاخها دختر دوشیزهی باغاند هنوز باش تا حامله گردند به الوان ثمار
عقل حیران شود از خوشهی زرین عنب فهم عاجز شود از حقهی یاقوت انار
بندهای رطب از نخل فرو آویزند نخلبندان قضا و قدر شیرین کار
تا نه تاریک بود سایهی انبوه درخت زیر هر برگ چراغی بنهند از گلنار
سیب را هر طرفی داده طبیعت رنگی هم بر آن گونه که گلگونه کند روی نگار
شکل امرود تو گویی که ز شیرینی و لطف کوزهای چند نباتست معلق بر بار
هیچ در به نتوان گفت چو گفتی که به است به از این فضل و کمالش نتوان کرد اظهار
حشو انجیر چو حلواگر استاد که او حب خشخاش کند در عسل شهد به کار
آب در پای ترنج و به و بادام روان همچو در زیر درختان بهشتی انهار
گو نظر باز کن و خلقت نارنج ببین ای که باور نکنی فیالشجرالاخضر نار
پاک و بیعیب خدایی که به تقدیر عزیز ماه و خورشید مسخر کند و لیل و نهار
پادشاهی نه به دستور کند یا گنجور نقشبندی نه به شنگرف کند یا زنگار
چشمه از سنگ برون آید و باران از میغ انگبین از مگس نحل و در از دریا بار
نیک بسیار بگفتیم درین باب سخن و اندکی بیش نگفتیم هنوز از بسیار
تا قیامت سخن اندر کرم و رحمت او همه گویند و یکی گفته نیاید ز هزار
آن که باشد که نبندد کمر طاعت او جای آنست که کافر بگشاید زنار
نعمتت بار خدایا ز عدد بیرونست شکر انعام تو هرگز نکند شکرگزار
این همه پرده که بر کردهی ما میپوشی گر به تقصیر بگیری نگذاری دیار
ناامید از در لطف تو کجا شاید رفت؟ تاب قهر تو نیاریم خدایا زنهار
فعلهایی که ز ما دیدی و نپسندیدی به خداوندی خود پرده بپوش ای ستار
سعدیا راست روان گوی سعادت بردند راستی کن که به منزل نرود کج رفتار
حبذا عمر گرانمایه که در لغو برفت یارب از هر چه خطا رفت هزار استغفار
درد پنهان به تو گویم که خداوند منی یا نگویم که تو خود مطلعی بر اسرار
نظرات شما عزیزان: